کلمه جو
صفحه اصلی

flutter


معنی : لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، بال بال زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن
معانی دیگر : (بدون پرواز یا طی پرواز کوتاه) بال بال زدن، (تند و نامنظم) تکان خوردن، (از شدت هیجان و غیره) لرزان بودن، به ارتعاش درآمدن، فراشیدن، لول خوردن، غلت و واغلت زدن، (با دستپاچگی) کاری را کردن، به تقلا درآمدن یا درآوردن، دچار تب و تاب کردن، هیجان زده کردن، آسیمه کردن یا شدن، پرپر زنی، بال زنی، صدای بال پرنده، ارتعاش، جنب و جوش، آسیمگی، هاژی، جوش و خروش، اضطراب، ضربان تند قلب، تندتپش (تپش تند ولی معمولا مرتب)، (هواپیما) لرزش (ارتعاش بخشی از هواپیما مثلا یکی از بال ها که حاکی از خطر زودآیند است)، (انگلیس) قمار کوچک، سرمایه گذاری مخاطره آمیز، بال بال زدن بدون پریدن

انگلیسی به فارسی

بال‌زنی دسته‌جمعی، لرزش، اهتزاز، بال و پر زنی،حرکت سراسیمه، بال‌بال زدن (بدون پریدن)، لرزیدن، در اهتزاز بودن، سراسیمه بودن، لرزاندن


بال بال زدن، لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، لرزیدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن، پرپرزدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flutters, fluttering, fluttered
(1) تعریف: to move swiftly back and forth or up and down in a jerky or irregular manner; flap.
مشابه: fluctuate, fly, tremble, wave, waver

- The banners fluttered in the wind.
[ترجمه ترگمان] پرچم ها در باد تکان می خوردند
[ترجمه گوگل] آگهی ها در باد فرو می ریزند

(2) تعریف: to fly with light, swift wing movements or to move the wings lightly and swiftly up and down in flight, as a bird.
مشابه: flit

(3) تعریف: to beat or pulsate swiftly or irregularly.

- Her heart fluttered when she heard the news.
[ترجمه ترگمان] وقتی اخبار را شنید، قلبش به تپش افتاد
[ترجمه گوگل] وقتی قصد شنیدن این خبر را داشت، قلبش فریاد زد

(4) تعریف: to move about restlessly, nervously, aimlessly, or excitedly; flit.
مشابه: flit
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to flutter; wave, beat, or agitate.
مشابه: bat, fluctuate
اسم ( noun )
مشتقات: flutteringly (adv.), flutterer (n.)
(1) تعریف: a fluttering motion.
مشابه: flit, ruffle, wave

(2) تعریف: a state or the result of agitation or excitement; fluster or flurry; commotion.
مشابه: fluster, fuss, lather

(3) تعریف: an irregular beating, as of the heart.
مشابه: palpitation

(4) تعریف: a distortion in the sound of a recording, due to fluctuations in speed.

• flapping or fluttering movement; agitated state, nervousness, excitedness; commotion; abnormally fast heartbeat; rapid change in pitch
flap, wave; (about the heart) beat; vibrate, tremble, quiver; confuse, agitate; run about aimlessly
if something flutters or if you flutter it, it waves up and down or from side to side.
if something light flutters somewhere, it moves through the air with small quick movements.
a flutter of panic, excitement, or pleasure is a slight feeling of panic, excitement, or pleasure.
if you have a flutter, you have a small bet on something such as a horse race; an informal use.

دیکشنری تخصصی

[سینما] پرش - لرزش
[عمران و معماری] بال بال زدن - حرکت نوسانی نامنظم - نوسان کردن - اهتزاز - لرزش
[برق و الکترونیک] سرعت لرزه ؛ لرزش 1. اعوجاجی که در اثر تغییرات نامطلوب سرعت هنگام یا تکثیر، در صدای پخش شده ایجاد می شود. 2. تغییرات سریع در شدت سیگنال دریافتی در اثر تکانهای آنتن در باد شدید یا تداخل با سیگنالی با بسامد متفاوت .

مترادف و متضاد

لرزش (اسم)
shake, vibration, palpitation, flutter, succussion, quake, tremor, quivering, tremolo, friskiness, tremour, trepidation

اهتزاز (اسم)
waft, swing, sway, vibration, flutter, pulsation, vibratility

بال زنی دسته جمعی (اسم)
flutter

بال و پر زنی (اسم)
flutter

حرکت سراسیمه (اسم)
flutter

بال بال زدن (فعل)
bat, flutter, flounder

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

پرپرزدن (فعل)
flutter, flicker, flitter

در اهتزاز بودن (فعل)
flutter, tilt, flicker

سراسیمه بودن (فعل)
flutter

لرزاندن (فعل)
flutter, tremble, shiver, shag, jar, quake, quaver, shake out, wangle

wave rapidly, flap


Synonyms: agitate, bat, beat, dance, drift, flicker, flit, flitter, flop, fluctuate, hover, lop, oscillate, palpitate, pulsate, quaver, quiver, ripple, ruffle, shake, shiver, swing, throb, tremble, vibrate, wiggle, wobble


جملات نمونه

The fat rooster fluttered its wings and rushed at the ducks.

خروس فربه پرپر زد و به مرغابی‌ها حمله‌ور شد.


1. His heart gave a little flutter as the ladder slipped a couple of inches.
[ترجمه ترگمان]وقتی نردبان چند اینچ لغزید، قلبش به تپش افتاد
[ترجمه گوگل]قلب او کمی تکان داد، به طوری که نردبان چند سانتی متر را تکان داد

2. I had a flutter on five horses.
[ترجمه آریا] روی پنج تا اسب شرط بستم
[ترجمه ترگمان] پنج تا اسب تکون خوردم
[ترجمه گوگل]من پنج اسب داشتم

3. There was a flutter of wings among the trees.
[ترجمه ترگمان]در میان درختان، بال بال بال بال می زد
[ترجمه گوگل]یک بال درختان در حال چرخش بود

4. Go and flutter your eyelashes at the barman, Janet, and see if you can get him to serve us.
[ترجمه فاطمه عبدی] برو پیش متصدی بار، جنت، و یک کم براش عشوه بیا، ببین می تونی یه کاری کنی که بیاد رامون بندازه.
[ترجمه ترگمان]برو و eyelashes را به متصدی بار بزن، جنت، و ببین می توانی او را راضی کنی که به ما خدمت کند
[ترجمه گوگل]برو و مژه های خود را در باریم، Janet، و ببینید اگر شما می توانید او را به ما خدمت می کنند

5. She was all in a flutter.
[ترجمه ترگمان]همه چیز به هیجان آمده بود
[ترجمه گوگل]او همه را در یک فریبنده بود

6. She felt a flutter of excitement.
[ترجمه ترگمان]تریسی احساس هیجان شدیدی کرد
[ترجمه گوگل]او احساس آرامش و هیجان را احساس کرد

7. James has been making hearts flutter ever since he joined the company.
[ترجمه ترگمان]جیمز از وقتی که به شرکت ملحق شد، قلب ها به تپش افتاده
[ترجمه گوگل]جیمز از زمانی که به این شرکت پیوست، دلهرههای دلهرهآور دارد

8. His arrival put the girls in a flutter.
[ترجمه ترگمان]ورود او دخترها را به هیجان آورد
[ترجمه گوگل]ورود او دختران را در یک فلاکت قرار داد

9. She felt a flutter of curiosity.
[ترجمه ترگمان]تریسی احساس کنجکاوی شدیدی کرد
[ترجمه گوگل]او احساس کنجکاوی کرد

10. The arrival of the first customer caused a flutter in the shop.
[ترجمه ترگمان]ورود اولین مشتری باعث شد که در مغازه به تپش بیفتد
[ترجمه گوگل]ورود مشتری اول موجب افتضاح در مغازه شد

11. His sudden resignation caused quite a flutter.
[ترجمه ترگمان]استعفای ناگهانی اون باعث شد همه چیز به هم بریزه
[ترجمه گوگل]استعفای ناگهانی او ناگهان خللی ایجاد کرد

12. He felt his stomach flutter when they called his name.
[ترجمه ترگمان]وقتی نام او را صدا می زدند معده اش ناراحت می شد
[ترجمه گوگل]زمانی که نام او نام او را احساس کرد، شکم شکم او را احساس کرد

13. Her heart gave a flutter when she saw him.
[ترجمه ترگمان]وقتی او را دید قلبش به تپش افتاد
[ترجمه گوگل]وقتی او را دیدم قلبش فریاد زد

14. She smiled and flutter her eyelashes at the ticket inspector.
[ترجمه ترگمان]او لبخند زد و مژه هایش را به سمت بازرس بلیت رفت
[ترجمه گوگل]او لبخند زد و مژه هایش را در بازرس بلیط گذراند

15. Her sudden arrival caused quite a flutter.
[ترجمه ترگمان]ورود ناگهانی او باعث flutter شد
[ترجمه گوگل]ناگهان ناگهان ناگهان ناگهان شد

A flag fluttering in the wind.

پرچمی که در باد تکان می‌خورد.


Butterflies were fluttering over the flowers.

پروانه‌ها برفراز گل‌ها این‌سو و آن‌سو می‌رفتند.


پیشنهاد کاربران

شرط کوچکی بستن بر روی چیزی

لرزش خمشی ، لرزش پیچشی

لرزش شدید

بال بال زدن ( عامیانه )
به طور کلی حرکت سراسیمه

بال بال زدن ، حرکات ریز سریع پشت سر هم مثل حرکت پرچم در باد

تکان خوردن , بال بال زدن ؛ به تپش افتادن , تب و تاب کردن ؛ شور و هیجان

– Flags were fluttering in the breeze
– Butterflies fluttered about in the sunshine
– Her heart fluttered when she heard the news
– When I think about my exams my stomach flutters
– She felt a flutter of excitement
– His arrival put the girls in a flutter

flutter ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: بال‏لرزه
تعریف: نوسان شدید و نامطلوب سطوح بال و دُم هواگَرد در حین پرواز


کلمات دیگر: