کلمه جو
صفحه اصلی

insert


معنی : جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن
معانی دیگر : (چیزی را در داخل چیز دیگری) قرار دادن، فروکردن، توی (چیزی) کردن، اندرگذاشتن، لابلای چیزی گذاشتن، افزودن، درج کردن، لا گذاشتن، (هرچیزی که در درون یا لای چیز دیگری قرار بدهند) لا گذاشت، در جوف، تونهاده، لا ورقی

انگلیسی به فارسی

الحاق کردن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن، داخل کردن، در میان گذاشتن


قرار دادن، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inserts, inserting, inserted
• : تعریف: to put or cause to be put in, into, or within.
متضاد: abstract, extract, remove, withdraw
مشابه: deposit, enclose, enter, feed, introduce, weave

- Did anyone insert the plug into the socket?
[ترجمه ترگمان] آیا کسی درپوش را به داخل سوکت وارد کرد؟
[ترجمه گوگل] آیا کسی پلاگین را به سوکت وصل کرد؟
- I inserted four quarters in the parking meter, but nothing happened!
[ترجمه آني] چهار متر مربع به پارکینگ اضافه کردم اما اتفاقی نیفتاد
[ترجمه احمدرضا عبدی] من چهار تا ۲۵ سنتی ( مجموعاً یک دلار ) داخل دستگاه پارکومتر انداختم ولی هیچ عکس العملی نشان نداد
[ترجمه ترگمان] من ۴ سکه تو پارکینگ جا گذاشتم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد
[ترجمه گوگل] چهار مترمربع در پارکینگ وارد کردم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد!
- They were talking so fast that I couldn't insert my opinion.
[ترجمه پ] آنقدر سریع صحبت میکردند که من نمی توانستم نظر خودم را درمیان بگذارم. ( بیان کنم، نظر بدهم )
[ترجمه ترگمان] انقدر سریع حرف می زدند که نمی توانستم نظر خود را وارد کنم
[ترجمه گوگل] آنها خیلی سریع صحبت میکردند که من نمیتوانستم نظر خود را وارد کنم
- I think you should insert more details into this paragraph.
[ترجمه ترگمان] من فکر می کنم شما باید جزئیات بیشتری در این پاراگراف وارد کنید
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم شما باید جزئیات بیشتری را در این پاراگراف وارد کنید
اسم ( noun )
مشتقات: insertable (adj.), inserter (n.)
• : تعریف: that which is placed or caused to be placed in, into, or within.

- The advertising insert fell out of the magazine.
[ترجمه سامان ظهیری] مجله را تبلیغات پر کرده است.
[ترجمه احمدرضا عبدی] بروشور تبلیغاتی از مجله، بیرون افتاد
[ترجمه ترگمان] آگهی تبلیغاتی که به چاپ رسید از مجله به چاپ رسید
[ترجمه گوگل] ورودی تبلیغ از مجله افتاد

• something created separately for the purpose of being added to or placed inside (a book, newspaper, etc.); (computers) object inserted between two other objects (as in text, images, characters, etc.)
place in, put in; add to; (computers) place an object between two other objects (as in text, images, characters, etc.)
if you insert an object into something, you put the object inside it.
if you insert a comment in a piece of writing or a speech, you include it.
an insert is something that is inserted somewhere, especially an advertisement on a piece of paper that is placed inside a magazine or newspaper.

دیکشنری تخصصی

[سینما] لایی - نمای نزدیکی از جزئیات موضوع - نمای نزدیک از چیزی - نمای میانی - نمای لایی - نمای درشت از اشیاء بی جان - نمای درشت از اجسام بی جان و اشیاء یا از اعضاء بدن جانوران - نمای الحاقی - میان نمایی - لایی از چیزی - صحنه درجی - درشت اجسام بی جان - تمامی یک جسم بی جان در تصویر - تصویر خیلی درشت از شی ء یاصورت و اندام انسان - پلان خیلی درشت از اشیاء و جزئیات - بیان یک اندیشه در یک تصویر درشت - میان نما
[عمران و معماری] فرو بردن - داخل کردن - مغزی
[مهندسی گاز] داخل کردن، درمیان گذاشتن
[نساجی] سر قابل تعویض مضراب یا پیکر - جا دادن - الحاق کردن - جایگزینی
[ریاضیات] جایگزین کردن، قرار دادن، گذاشتن، جای دادن، درج کردن، تیغچه، بوش، جا انداختن، قطعه ی اضافی داخلی، جا دادن، جا گذاری، فرو کردن
[نفت] دندانه
[پلیمر] جاپرکن، جادادن
[سینما] درج صحنه

مترادف و متضاد

جا دادن (فعل)
settle, house, stable, stead, receive, accommodate, incorporate, embed, infix, insert, fix, intromit, chamber, imbed, engraft, intercalate

الحاق کردن (فعل)
insert, append, catenate, concatenate

در میان گذاشتن (فعل)
insert, enclose

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

در جوف چیزی گذاردن (فعل)
insert

Antonyms: remove, take out, withdraw


put, tuck in


Synonyms: admit, drag in, embed, enter, fill in, imbed, implant, include, infix, infuse, inject, inlay, insinuate, instill, intercalate, interject, interlope, interpolate, interpose, introduce, intrude, lug in, obtrude, place, pop in, root, set, shoehorn, shove in, squeeze in, stick, work in


جملات نمونه

1. insert the key into the lock
کلید را در قفل بگذار.

2. you need to insert a paragraph here
باید در اینجا یک پاراگراف اضافه کنی.

3. Insert the key in/into the lock.
[ترجمه ترگمان]کلید را وارد قفل کنید
[ترجمه گوگل]کلید را داخل / در قفل قرار دهید

4. I wish to insert an advertisement in your newspaper.
[ترجمه رقیه مبارک] آرزو می کنم که آگهی تبلیغاتی خود را وارد روزنامتان کنم
[ترجمه ] آرزو می کنم که یک آگهی در روزنامه تون ثبت کنم.
[ترجمه ترگمان]می خواهم یک تبلیغ در روزنامه تان قرار دهم
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم یک تبلیغ در روزنامه خود قرار دهم

5. Insert the special cleaning thread between your teeth and pull it gently up and down.
[ترجمه ترگمان]نخ تمیز کردن مخصوص را بین دندان های خود قرار دهید و آن را به آرامی بالا و پایین بکشید
[ترجمه گوگل]سینه تمیز کردن ویژه بین دندان های خود را بگذارید و آن را به آرامی بالا و پایین بکشید

6. Insert coins into the slot and press for a ticket.
[ترجمه ترگمان]سکه ها را در شکاف قرار دهید و برای یک بلیط فشار دهید
[ترجمه گوگل]سکه ها را داخل اسلات قرار دهید و برای یک بلیط فشار دهید

7. Is it too late to insert a new page into my magazine article?
[ترجمه ترگمان]آیا برای قرار دادن یک صفحه جدید در مقاله مجله من خیلی دیر است؟
[ترجمه گوگل]آیا خیلی دیر شده است تا یک صفحه جدید را به مقاله مجله اضافه کنم؟

8. Insert the fork about 6in. from the root and simultaneously lever it backwards.
[ترجمه ترگمان]قاشق را در حدود ۶ اینچ قرار دهید از ریشه و به طور همزمان آن را به عقب اهرم کنید
[ترجمه گوگل]چنگال را در حدود 6 اینچ قرار دهید از ریشه و به طور همزمان آن را عقب بیاورید

9. If you can insert your hand between the back of the chair and the wall, you may be able to reach the letter that fell down there.
[ترجمه ترگمان]اگر می توانید دست خود را بین پشت صندلی و دیوار قرار دهید، ممکن است بتوانید به نامه ای که در آن پایین افتاد دست پیدا کنید
[ترجمه گوگل]اگر می توانید دست خود را بین پشت صندلی و دیوار قرار دهید، ممکن است بتوانید نامه ای را که در آنجا افتاده است، به دست بیاورید

10. You have to insert an additional piece of material into the waistline of the dress to make it large enough for her.
[ترجمه ترگمان]شما باید یک تکه دیگر از مواد را به دور کمر خود وارد کنید تا آن را به اندازه کافی بزرگ کنید
[ترجمه گوگل]شما باید یک قطعه اضافی از مواد را در کمر لباس قرار دهید تا آن را به اندازه کافی بزرگ کنید

11. Insert Tab A into Slot A and glue, before standing the model upright.
[ترجمه ترگمان]زبانه A را به مقدار شیار و چسب وارد کنید قبل از این که مدل را راست نگه دارید
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه مدل را به صورت راست بچرخانید، نوار A را به شکاف A و چسب قرار دهید

12. Insert your fingers between the layers and press them apart.
[ترجمه ترگمان]انگشتان خود را در میان لایه ها قرار دهید و آن ها را از هم جدا کنید
[ترجمه گوگل]انگشتان خود را بین لایه ها قرار دهید و آنها را از هم جدا کنید

13. They joined with the monarchists to insert a clause calling for a popular vote on the issue.
[ترجمه ترگمان]آن ها به the پیوستند تا یک شرط برای رای عمومی در مورد این موضوع وارد کنند
[ترجمه گوگل]آنها با سلطنت طلبان متحد شدند تا یک بند را که خواستار رای مردم در مورد این مسئله است، قرار دهند

14. Position the cursor where you want to insert a word.
[ترجمه ترگمان]موقعیت مکان نما را در جایی قرار دهید که می خواهید یک کلمه را وارد کنید
[ترجمه گوگل]مکان نما را در جایی که می خواهید یک کلمه بگذارید قرار دهید

15. Insert your comments in the space below.
[ترجمه ترگمان]نظرات خود را در فضای زیر درج کنید
[ترجمه گوگل]نظرات خود را در فضای زیر وارد کنید

The doctor inserted his finger in the wound and brought out the bullet.

دکتر انگشت خود را در زخم فرو برد و گلوله را بیرون آورد.


Insert the key into the lock.

کلید را در قفل بگذار.


You need to insert a paragraph here.

باید در اینجا یک پاراگراف اضافه کنی.


The book's inserts consisted of two maps and a folded picture.

پیوست‌های کتاب عبارت بودند از: دو نقشه و یک تصویر تا شده.


پیشنهاد کاربران

گنجاندن

جاسازی کردن

جاگذاری

وارد کردن

دریچه، مدخل

قراردادن

تیغچه ( میان لایی در نگدارنده ابزار برش )

درج کردن

Noun:
ضمیمه
Verb:
وارد کردن


Insertion :
ورود

Shoe insert
کفی کفش

جا دادن

اضافه کردن ( به متن وغیره )
افزودن

ins - مخفف کلمه ی اینسرت - insert - به معنای قرار دادن
توضیحات بیشتر درباره مخفف ها در صفحه کلید:
در صفحه کلید کامپیوتر ، بعضی از کلید ها دارای اسم کوچک شده است مانند - Del - مخفف کلمه ی دلیت - Delete - به معنای حذف یا - ins - مخفف کلمه ی اینسرت - insert - به معنای قرار دادن یا - PrtSc - مخفف کلمه ی پرینت اسکرین - print screen به معنای عکس از صفحه ( ی نمایش ) یا - num lock - مخفف کلمه ی نامبر لاک - number lock - به معنای قفل شماره ( یا همان قفل صفحه ی عددی ) یا - Ctrl - مخفف کلمه ی کنترل - Control یا - Esc - مخفف کلمه ی اِسکِیپ - escape - به معنای خروج ( در اصل به معنای در رفتن ) یا - Pg Up - مخفف کلمه ی پیج آپ - page up - به معنای صفحه ی بالا یا - Pg Dn - مخفف کلمه ی پیج دوون - pagedown - به معنای صفحه ی پایین یا - Caps lock - کپس لاک - یحتمل مخفف capital letters lock - به معنای قفل حروف بزرگ یا - ScLk ، ScrLk یا Slk - مخفف کلمه ی اسکرول لاک - Scroll Lock


کلمات دیگر: