کلمه جو
صفحه اصلی

flat


معنی : دشت، جلگه، اپارتمان، قسمتی از یک عمارت، خنک، بی مزه، پهن، صاف، تخت، هموار، مسطح، یک دست، قسمت پهن، بدون پاشنه، بی تنوع
معانی دیگر : بی پستی و بلندی، سنگ صاف، موازی با، هم سطح با، روی، (کفش) پاشنه کوتاه، بی پاشنه، (دارای مسیر مستقیم) سرراست، بی انحنا، خط سیر کشیده، مسیر کشیده، کم ارتفاع، قطعی، کامل، مثبت، بی چون و چرا، موکد، مطلق، صریح، رک، صاف و پوست کنده، ثابت، بی تغییر، یکنواخت، (بازرگانی) بی بهره، (قرض) الحسنه، راکد، کساد، بی بو و خاصیت، (آشامیدنی که در اثر ماندن گاز خود را از دست داده است) مانده، بی نمک، لوس، کسالت آور، ملال انگیز، ناگیرا، (نقاشی و هنر) بی ژرفا، بی سایه روشن، بی عمق، بی روح، مبهم، ناروشن، گنگ، نامشخص، (عکاسی و عکس) تار، ابرگرفته، (لاستیک اتومبیل و دوچرخه و غیره) کم باد، بی باد، پنچر، (در مورد رنگ) بی جلا، مات، دراز کشیده، (به پشت یا روی سینه) خوابیده، گسترده روی زمین، دمرو، دراز به دراز، درست، مک، بی کم و کاست، پاک، به کلی، کاملا، بلامقدمه، ناگهان، ناغافل، هرچیز تخت، صافی، هرچیز مسطح، پهنه، تیغه، (معمولا جمع) زمین هموار، زمین صاف، زمین باتلاقی، زمین پست، متورق، ورقه مانند، صفحه مانند، نازک و مسطح، کالار، پرنیخ، (عامیانه) بی پول، مفلس، بی چیز، آس و پاس، (دستور زبان) بدون: to، بدون نشان مصدری (مانند: مجبورشان خواهم کرد که بپردازند i will make them pay)، بدون پایان تصریفی، بی پساویز (به ویژه در مورد قیدهایی که -ly نمی گیرند مثلا: او تند راند he drove fast)، (موسیقی) بمل، (بیش از حد) زیر، زیرتر از آنچه که باید باشد، این نشان: b (به معنی: نیم گام زیرتر)، بمل کردن یا شدن، (آوا شناسی و زبان شناسی) تخت، این صدا: ا (مانند a در had یا hat)، آب کم ژرفا، پایاب، ابتل، رجوع شود به: flatcar، (صاف و مسطح کردن) پهنیدن، تخت شدن یا کردن (رجوع شود به: flatten)، (بیشتر در انگلیس) آپارتمان، چند اتاق در یک طبقه از ساختمان، اشکوبه

انگلیسی به فارسی

تخت، پهن، مسطح، هموار، صاف، بی‌تنوع، یک دست، خنک، بی‌مزه، قسمت پهن، جلگه، دشت، آپارتمان، قسمتی از یک عمارت


تخت، اپارتمان، جلگه، دشت، قسمتی از یک عمارت، مسطح، صاف، هموار، پهن، یک دست، خنک، بی مزه، قسمت پهن، بدون پاشنه، بی تنوع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: flatter, flattest
(1) تعریف: having a horizontal surface.
مترادف: horizontal, level, planar, plane
متضاد: erect, inclined, inclined, slanted, vertical
مشابه: even

- When there is snow or ice, we're always glad we have a flat driveway.
[ترجمه dayan] هنگامی که برف یا باران می بارد ما شادیم چون در یک آپارتمان زندگی می کنیم
[ترجمه مریم یوسفی] همیشه هنگام بارش برف یا یخبندان خوشحالم برای اینکه یک جاده ورودی اختصاصی به آپارتمانمان داریم
[ترجمه Reza. E] هنگامی که برف می بارد یا یخبندان است ما همیشه از داشتن یک راه ساده و مسطح خوشحالیم.
[ترجمه Sina] وقتی اینجا برف میباره یا یخبندانه، ما همیشه خوشحال میشیم که یک راه صاف و مسطح داریم.
[ترجمه ترگمان] وقتی برف یا یخ است، همیشه خوشحال می شویم که یک راه ورودی صاف داریم
[ترجمه گوگل] هنگامی که برف یا یخ وجود دارد، ما همیشه خوشحالیم که ما یک راهرو مسطح داریم
- Water doesn't collect on a slanted roof the way it does on a flat roof.
[ترجمه ehsan] آب بر روی یک سقف شیب دار به مانند یک سقف مسطح، جمع نمی شود.
[ترجمه ترگمان] اب روی سقف شیبدار به طوری که بر روی یک سقف مسطح است، جمع نمی شود
[ترجمه گوگل] آب بر روی یک سقف خمشی که بر روی سقف تخت کار می کند، جمع نمی شود

(2) تعریف: having a surface lacking in elevations or depressions; level; smooth.
مترادف: even, smooth
متضاد: bumpy, curved, plump, rounded, uneven
مشابه: flush, level, plane, unbroken

- The land is very flat in that part of Texas, and we could see for miles around us.
[ترجمه ترگمان] زمین در آن قسمت از تگزاس بسیار مسطح است و ما می توانیم کیلومترها دور ما را ببینیم
[ترجمه گوگل] زمین در آن قسمت از تگزاس بسیار مسطح است و ما می توانیم در اطراف ما فاصله ها را ببینیم
- Some of the cookies have rounded tops, but the others are flat.
[ترجمه =)] بعضی از کوکی ها نوک شان گرد است . ولی بقیه صاف هستند
[ترجمه ترگمان] بعضی از آن ها نوک گرد دارند، اما بقیه صاف هستند
[ترجمه گوگل] بعضی از کوکی ها تاپ ها را گرد می کنند، اما دیگران مسطح هستند

(3) تعریف: conforming to or pressing against a level surface.
مترادف: horizontal, prostrate
مشابه: flush, low, prone, reclining, recumbent, supine

- He was flat on the ground.
[ترجمه ترگمان] روی زمین مسطح بود
[ترجمه گوگل] او روی زمین بود

(4) تعریف: definite; uncompromising.
مترادف: absolute, categorical, definite, explicit, flat-out, unequivocal
مشابه: direct, firm, out-and-out, outright, peremptory, uncompromising, unconditional, unqualified

- a flat refusal
[ترجمه ترگمان] یک امتناع هموار
[ترجمه گوگل] امتناع تخت

(5) تعریف: lacking in variety or intensity.
مترادف: bland, dull, lifeless, vapid
مشابه: boring, dead, insipid, jejune, monotonous, spiritless, stale, uninteresting

- My days are flat now.
[ترجمه hasechi] درحال حاضر روزام یکنواختن
[ترجمه ترگمان] روزه ای من صاف است
[ترجمه گوگل] روزهای من هم اکنون صاف هستند
- He spoke in a flat voice.
[ترجمه آیناز] او با صدای بلند صحبت کرد
[ترجمه hasechi] با صدای یکنواخت حرف میزد
[ترجمه ترگمان] با صدای صاف و صاف حرف می زد
[ترجمه گوگل] او در یک صدای صاف صحبت کرد

(6) تعریف: deflated.
مترادف: deflated
متضاد: inflated
مشابه: collapsed, flattened, ruptured

- a flat tire
[ترجمه ترگمان] لاستیک پنچر
[ترجمه گوگل] یک تایر صاف

(7) تعریف: in music, lowered half a step in pitch. (Cf. sharp.)
متضاد: sharp
مشابه: low

(8) تعریف: no longer having carbonation.
متضاد: fizzy

- This soda is flat.
[ترجمه hasechi] سودا ( نوشابه ) بدون گاز
[ترجمه ترگمان] این سودا هموار است
[ترجمه گوگل] این سودا مسطح است
- flat champagne
[ترجمه hasechi] شامپاین ( یه نوع نوشیدنی الکلی ) بدون گاز
[ترجمه ترگمان] شامپاین صاف
[ترجمه گوگل] شامپاین صاف
اسم ( noun )
(1) تعریف: something flat or having a long level expanse, such as an area of land.
مترادف: lowland
مشابه: bog, champaign, grassland, level, marsh, open, plain, prairie, shallow, steppe, table, tundra

- the flats outside of town
[ترجمه ترگمان] زمین های اطراف شهر،
[ترجمه گوگل] آپارتمان در خارج از شهر

(2) تعریف: (often pl.) a type of woman's shoe with no heel or a very low heel.
مشابه: loafer, pump, sandal

(3) تعریف: in theater, a wooden structure used as a framework for scenery.

(4) تعریف: in music, a tone that is a half step lower than the specified one. (Cf. sharp.)

(5) تعریف: a small container for rooting seeds.
مشابه: bed
قید ( adverb )
حالات: flatter, flattest
مشتقات: flatly (adv.), flatness (n.)
(1) تعریف: in a horizontal position; level to the ground.
مترادف: horizontally

- He lay flat.
[ترجمه ترگمان] او صاف دراز کشید
[ترجمه گوگل] او صاف است

(2) تعریف: completely.
مترادف: absolutely, completely, utterly
مشابه: plumb, positively, totally

- flat broke
[ترجمه ترگمان] زمین شکست
[ترجمه گوگل] مسطح شکست

(3) تعریف: precisely or directly; unquestionably.
مترادف: absolutely, directly, exactly, precisely
مشابه: dead, plain

- He was flat wrong.
[ترجمه ترگمان] او کاملا اشتباه کرده بود
[ترجمه گوگل] او صحیح بود

(4) تعریف: lower than the intended pitch.
متضاد: sharp
مشابه: low

- He sang flat on that song.
[ترجمه ترگمان] با آهنگی یکنواخت شروع به خواندن آن ترانه کرد
[ترجمه گوگل] او آواز خواندن بر روی آن آهنگ
اسم ( noun )
• : تعریف: (chiefly British) a group of connected rooms forming a residence on one floor; apartment.
مترادف: apartment
مشابه: lodging, lodgings, pad, place, residence, room, rooms, tenement

- We'll be staying in a flat in London for six months.
[ترجمه ترگمان] شش ماه است که در یک آپارتمان در لندن خواهیم ماند
[ترجمه گوگل] ما در شش ماه در لندن ماندیم

• level surface; level area of land; tone one half step lower than another (music); apartment (british)
having a planar surface; deflated (about a tire); absolute; lying down, horizontal; spread out; tasteless; monotonous, dull; mat, not shiny; having a tone one half step lower (music)
levelly, evenly; certainly, absolutely; exactly; below the proper pitch (music); without interest
a flat is a set of rooms for living in, usually on one floor of a large building.
something that is flat is not sloping, curved, or pointed.
if something is flat against a surface, the front or broadest part of it is touching the surface.
a flat tyre does not have enough air inside it.
a flat refusal, denial, or rejection is definite and firm.
if something, such as a performance or piece of writing, is flat, it is not exciting or interesting.
a flat voice is cold and unemotional.
if something is done in a particular amount of time flat, it is done quickly in exactly that amount of time.
in music, flat is used to refer to the note which is a semitone lower than the note which is stated with it. for example a flat is a semitone lower than a.
if a musical note is played or sung flat, it is slightly lower in pitch than it should be.
a flat charge or fee is the same for everyone whatever the circumstances are.
a flat battery has lost some or all of its electrical power.
a drink that is flat has lost the bubbles of gas it previously contained.
if an event or attempt to do something falls flat, it fails.
if you do something flat out, you do it as fast or as hard as you can.

دیکشنری تخصصی

[سینما] نور همگانی و فلات - بی روح - تصویر تخت - تصویر مسطح - تصویر یکنواخت
[عمران و معماری] تخت - مسطح - تسمه ای - خوابیده - صاف - پهن - آپارتمان
[برق و الکترونیک] تخت، مسطح
[زمین شناسی] یکنواخت ،پایین دست ،پایین ،کفه الف) یک قطعه مرداب مسطح پست، مثلاً باتلاق یا در دره یک رودخانه. ب) اصطلاح رایج در شمال و مرکز ایالات متحده برای بستر یا ناحیه ای پست در امتداد مسیر جریان آب.
[حقوق] ثابت، مقطوع، یکنواخت
[نساجی] فلت - تیغه خاردار در ماشین کارد - کدر رنگ - میله فلزی با سطح مقطع T شکل ( در کارد )
[ریاضیات] هموار، تحت صاف، مسطح، یکنواخت، کفی، تحت، پنجره
[پلیمر] مسطح، تخت
[آب و خاک] مسطح سطح صاف

مترادف و متضاد

دشت (اسم)
desert, plain, field, moor, flat, champaign, pampas, pedogenesis, weald

جلگه (اسم)
plain, flat, champaign, valley, plat, flatland

اپارتمان (اسم)
apartment, partition, chamber, flat, tenement, suite

قسمتی از یک عمارت (اسم)
flat

خنک (صفت)
algid, cold, cool, chilled, chilly, fresh, flat, insipid, vapid, breezy, frigid, icy

بی مزه (صفت)
tame, arid, colorless, flaggy, flat, jejune, tasteless, insipid, unsavory, vapid, trivial, banal, wintry, wishy-washy, platitudinous, sapless, truistic

پهن (صفت)
wide, large, plain, broad, flat, flattened, platy, patulous

صاف (صفت)
clean, slick, clear, explicit, plain, even, sleek, glossy, plane, flat, glabrous, smooth, silvery, flattened, limpid, serene, glace, silken, straight-line, unruffled

تخت (صفت)
flat

هموار (صفت)
plain, even, level, plane, flat, smooth, tabulate

مسطح (صفت)
even, level, plane, flat, flattish, glace, glassy

یک دست (صفت)
slick, similar, uniform, flat, unmixed

قسمت پهن (صفت)
flat

بدون پاشنه (صفت)
flat

بی تنوع (صفت)
flat

level, smooth


Synonyms: collapsed, complanate, decumbent, deflated, depressed, empty, even, extended, fallen, flush, horizontal, laid low, low, oblate, outstretched, pancake, planar, planate, plane, procumbent, prone, prostrate, punctured, reclining, recumbent, splay, spread out, supine, tabular, unbroken


Antonyms: broken, elevated, raised, rough, rounded, rugged, uneven


dull, lackluster to the senses


Synonyms: banal, blah, bland, blind, boring, colorless, dead, dim, drab, draggy, flavorless, ho hum, inane, innocuous, insipid, jejune, lead balloon, lifeless, matte, monotonous, muted, pointless, prosaic, prosy, sapless, spiritless, stale, tasteless, tedious, uninteresting, unpalatable, unsavory, unseasoned, vanilla, vapid, watery, weak, whitebread


Antonyms: bubbly, effervescent, sharp


absolute, positive


Synonyms: categorical, direct, downright, explicit, final, fixed, indubitable, out-and-out, peremptory, plain, straight, unconditional, unequivocal, unmistakable, unqualified, unquestionable


Antonyms: indefinite


apartment


Synonyms: chambers, condo, co-op, crash pad, floor-through, go-down, joint, lodging, pad, railroad apartment, rental, room, rooms, suite, tenement, walk-up


جملات نمونه

His stories are flat and lifeless.

داستان‌های او کسل‌کننده و بی‌روح هستند.


a flat sound

صدای مبهم


a flat photograph

عکس تار


1. flat country presided over by high mountains
سرزمین هموار که کوه های بلند بر آن سایه افکنده است

2. flat paint
رنگ مات

3. flat roofs and shingled roofs
بام هموار (مسطح) و بام شیروانی دار

4. flat shoes
کفش (زنانه ی) بی پاشنه

5. flat surfaces have two dimensions: length and width
چیزهای پهن (مسطح) دو فرامون دارند: طول و عرض.

6. flat broke
(عامیانه) بی پول،مفلس،آس و پاس

7. flat out
(عامیانه) 1- با سرعت تمام،با کوشش هرچه بیشتر 2- آشکارا،به وضوح،قطعا

8. a flat denial
انکار محض

9. a flat drink
مشروب گاز رفته

10. a flat failure
شکست بی چون و چرا

11. a flat joke
شوخی بی مزه

12. a flat market
بازار راکد

13. a flat photograph
عکس تار

14. a flat sound
صدای مبهم

15. a flat stone
سنگ صاف (پهن و مسطح)

16. a flat surface
سطح صاف

17. a flat tire
لاستیک پنچر

18. his flat is on the fifth floor of this ten-storey block
آپارتمان او در طبقه ی پنجم این ساختمان ده طبقه است.

19. his flat looks very classy
آپارتمان او به نظر خیلی شیک و پیک می آید.

20. the flat of the hand
کف دست

21. fall flat
1- تخت افتادن،روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن،بجایی نرسیدن

22. a cold-water flat
آپارتمان (فقط) دارای آب سرد

23. a furnished flat to let
آپارتمان مبله برای اجاره

24. he lay flat on the table
تخت روی میز دراز شد.

25. wheat laid flat by the wind and rain
گندمی که باد و باران آن را روی زمین تخت کرده است

26. with a flat spoon, he slicked up the surface of the dough
با یک قاشق پهن سطح خمیر را صاف کرد.

27. in nothing flat
(عامیانه) در کوتاهترین مدت،در یک آن

28. he threw a flat pass
او پاس کم ارتفاعی را پرتاب کرد.

29. his stories are flat and lifeless
داستان های او کسل کننده و بی روح هستند.

30. the play fell flat
ترفند با شکست مواجه شد.

31. to skim a flat stone on the surface of a pond
سنگ مسطحی را بر روی استخر لغزاندن

32. he left his wife flat
یک دفعه زنش را ول کرد.

33. he pushed the chairs flat against the wall
صندلی ها را چسبیده به دیوار قرار داد.

34. kebab spits are usually flat
سیخ کباب معمولا پهن است.

35. roll the dough as flat as you can
تامی توانی خمیر را (با غلتک) پهن کن.

36. he stood with his back flat against the wall
او ایستاد در حالی که پشتش بر دیوار بود.

37. the earth is round, not flat
زمین کروی است نه مسطح.

38. at the first crossroads, i had a flat tire
در چند راهی اول تایر (ماشینم) پنجر شد.

39. he did the work in ten seconds flat
آن کار را درست در ده ثانیه انجام داد.

40. in this district the land is quite flat
زمین در این ناحیه کاملا صاف است.

41. some people still maintain that the earth is flat
برخی از مردم هنوز معتقدند که زمین مسطح است.

42. the horse paced the mile track in 1. 55 flat
اسب زمین یک میلی را درست در یک دقیقه و 55 ثانیه طی کرد.

43. he hit the horse on the rump with the flat of his sword
با پهنای شمشیرش به کپل اسب زد.

44. most of his short stories are quite pedestrian and flat
اکثر داستان های او معمولی و خسته کننده اند.

45. on the road to ghom, one of my tires went flat
در راه قم یکی از لاستیک هایم پنچر شد.

a flat surface

سطح صاف


a flat stone

سنگ صاف (پهن و مسطح)


In this district the land is quite flat.

زمین در این ناحیه کاملاً صاف است.


flat roofs and shingled roofs

بام هموار (مسطح) و بام شیروانی‌دار


He pushed the chairs flat against the wall.

صندلی‌ها را چسبیده به دیوار قرار داد.


He stood with his back flat against the wall.

او ایستاد، درحالی‌که پشتش بر دیوار بود.


flat shoes

کفش (زنانه‌ی) بی‌پاشنه


She bought a pair of flats.

یک جفت کفش بی‌پاشنه خرید.


He threw a flat pass.

او پاس کم‌ارتفاعی را پرتاب کرد.


a flat denial

انکار محض


a flat failure

شکست بی‌چون‌وچرا


a falt rate

نرخ ثابت


a flat market

بازار راکد


a flat drink

مشروب گازرفته


a flat joke

شوخی بی‌مزه


On the road to Ghom, one of my tires went flat.

در راه قم یکی از لاستیک‌هایم پنچر شد.


a flat tire

لاستیک پنچر


flat paint

رنگ مات


He lay flat on the table.

تخت روی میز دراز شد.


He did the work in ten seconds flat.

آن کار را درست در ده ثانیه انجام داد.


He left his wife flat.

یک دفعه زنش را ول کرد.


the flat of the hand

کف دست


He hit the horse on the rump with the flat of his sword.

با پهنای شمشیرش به کپل اسب زد.


the California salt flats

شوره‌زارهای کالیفرنیا


She flatly rejected our proposal.

بی‌رودربایستی پیشنهاد ما را رد کرد.


اصطلاحات

fall flat

1- تخت افتادن، روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن، به‌جایی نرسیدن


flat out

(عامیانه) 1- باسرعت تمام، با کوشش هرچه بیشتر 2- آشکارا، به‌وضوح، قطعاً


flat broke

(عامیانه) بی‌پول، مفلس، آس‌وپاس


پیشنهاد کاربران

جسمی صاف و هموار

تافت، نان تافت

A number of rooms on one floor of a building

تخت صاف هموار
even

اپارتمان

بریدن به صورت صاف

with no electrical power left in it
( باتری ) تمام شده
در امریکا از dead استفاده میشه.

مثال
I left my car lights on and now the battery is flat
مثال
The battery is flat

بی هیجان
بی حس

متضادش Bumpy میشه
معنی اش هم میشه صاف و هموار ، مسطح
= smooth , level
( Adj. )

بدون تنوع

در کامپیوتر به معنای
سطحی
هم هست
flat file = فایل های سطحی

صاف شدن تایر خوردو

تنها زندگی کردن. تنها بودن


اتاق هم میشود به کار برد

پنچر شدن

تعریف :
smooth and even; without marked lumps or indentations.
مترادف : مسطح ، صاف ، هموار ، پهن یک دست پ

صاف، تخت

گاهی یک اصطلاح آمیانه هم نیز هست
مثال:i'm so flat - من خیلی پنچرم {داغون بودن مفهوم است}

صاف، تخت، مسطح


اتاق دانشجویی ِاتاق مثل سوییت


به معنی آپارتمان هم می شود

بی برق . بی نیرو ( در مورد باتری )

پنچر

ثابت ( در حسابداری flat rate=نرخ ثابت )

توے پیرے 2
🇫�🇱�🇦�🇹�
یعنی صاف
متضادش هم میشه
🇧�🇴��🇲�🇵�🇾�
معنی صاف"Smooth. level''

هموار / مسطح / صاف
جمله نمونه = . We used to think the earth is flat, because it looks the way

she lives in a large flat in New York 💚
او در آپارتمان بزرگی در نیویورک زندگی میکند

مقدار پول ثابت است و هیچ تغییری در آن ایجاد نمی شود

صاف

معانی زیادی داره
سطح صاف
پنچر لاستیک
نرخ مصوبی که قابل کم و زیاد شدن نیست
یه واحد آپارتمان
لحن صدای بی حس و یکنواخت
کفش پاشنه کوتاه

flat price
قیمت ثابت، قیمت یکنواخت، قیمت مقطوع، قیمتی که در ان تغییر ی بوجود نمی آید.

یکنواخت ( بخصوص در زمینه هیجانات و احساسات )

صاف، بدون چین ( پارچه و لباس )

The cloth should be laid flat
پارچه بایستی صاف و بدون چین پهن/باز بشه

معنی این کلمه �ساختمان� میشود.

flat
این واژه ایرانی - اروپایی هم ریشه با :
آلمانی : flach ( فلاخ )
پارسی : فَراخ ( faraakh )

The battery's flat on the mobile
شارژ گوشی موبایل تمام شده

خشک و خالی

صفحه صاف، هموار، مسطح

. Flat : it mean a substance that its plane is smooth


صاف ، تخت ، هموار

به معنی سیگار بی بو هم هست. یا سیگارهایی که لایت هستن و ملایم و بیشتر خانم ها استفاده میکنن

دهان گیر، لب گیر دهانه

جوک بی مزه

کابل تخت، کابلی که درون چند رشته کنار هم و مسطح، و این کابل دو قسمت را بهم وصل کرده. داخل موبایل های دو تکه، که تکه ای را به تکه دیگر وصل کرده

Apartment=flat

Smooth
Even
Level
صاف
هموار
مسطح
سطوح صیقلی و صاف
دشت
جلگه


درست، ناگهان، بی مقدمه، یک دفعه
He left his wife flat
او یک دفعه زنش را ول کرد.

خالی ( برای جیب، کیف، باتری و. . . )

بی مزه ه، بی تنوع، هموار ، جلگه، دشت، یکدست، پهن و. . .

flat ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: عرشک
تعریف: بخش کوچکی از عرشه که صاف و بدون انحنا است


کلمات دیگر: