کلمه جو
صفحه اصلی

noncommittal


نامتمایل به قبول تعهد یا ابراز عقیده یا خواسته یا هدف خود، پیمان گریز، پایبند گریز، تعهد گریز، مبهم، نامشخص، گنگ، رد کننده، غیر صریح، غیر مشخص

انگلیسی به فارسی

رد کننده، غیر صریح، غیر مشخص


غیرقابل پذیرش، غیر صریح، غیر مشخص، رد کننده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: noncommittally (adv.)
• : تعریف: not revealing what one's preference, feeling, or opinion is.
مترادف: ambiguous, equivocal, vague
مشابه: cagey, cautious, circumspect, evasive, guarded, indecisive, indefinite, laconic, mum, neutral, reticent, safe, uncommunicative

- When pressed to take sides, he gave a noncommittal answer.
[ترجمه ترگمان] زمانی که به طرفین فشار وارد شد، او جوابی مبهم به او داد
[ترجمه گوگل] وقتی فشردن به طرفین صورت گرفت، او پاسخ غیرمعمول داد
- She was noncommittal about her plans.
[ترجمه ترگمان] اون رابطه مون رو جدا کرده بود
[ترجمه گوگل] او در مورد برنامه هایش غیرقابل قبول بود

• not committal, not binding; unclear, uncertain
if someone is noncommittal, they do not express their opinion or decision firmly.

مترادف و متضاد

unwilling to decide


Synonyms: ambiguous, buttoned up, careful, cautious, circumspect, clammed up, constrained, discreet, equivocal, evasive, even-steven, guarded, hush-hush, incommunicable, indefinite, judicious, middle-ground, middle-of-the-road, neutral, on-the-fence, politic, reserved, restrained, tactful, temporizing, tentative, unrevealing, vague, wary, zipped


Antonyms: committal, decisive, definite, judgemental, willing


جملات نمونه

1. a noncommittal word that can be used for almost any feeling
واژه ی گنگی که می توان آن را تقریبا برای هرگونه احساسی به کار برد

2. her tone was friendly but noncommittal
لحن او دوستانه ولی پیمان گریزانه بود.

3. The ambassador was typically noncommittal when asked whether further sanctions would be introduced.
[ترجمه ترگمان]این سفیر معمولا زمانی که از وی سوال شد که آیا تحریم های بیشتری اعمال خواهند شد، باقی ماند
[ترجمه گوگل]وقتی سفرش به او پاسخ داد که آیا تحریم ها بیشتر خواهد شد یا خیر، سفیر معمولا غیرقابل قبول بود

4. Sylvia's face was noncommittal.
[ترجمه ترگمان]صورت سیلویا تغییر کرده بود
[ترجمه گوگل]صورت سیلویا غیرقابل قبول بود

5. Mostly she lay silent, noncommittal and unemotional, until one day she broke into uncontrollable weeping.
[ترجمه ترگمان]بیشتر ساکت و بی حرکت بود، تا یک روز به گریه افتاد
[ترجمه گوگل]اغلب او سکوت، غیرقابل اجتناب و بی رحمانه قرار می دهد، تا یک روز او به گریه های غیر قابل کنترل می افتد

6. Although Qian was noncommittal about early normalization of bilateral relations, the meeting itself was unprecedented, and a landmark.
[ترجمه ترگمان]با این که چین در مورد نرمال سازی اولیه روابط دو جانبه صادق نبود، اما این نشست بی سابقه بود و یک نقطه عطف
[ترجمه گوگل]گرچه قیان در مورد عادی سازی روابط دوجانبه غیرقابل قبول بود، جلسه خود بی سابقه بود و یک نقطه عطف

7. But noncommittal is what we're all about.
[ترجمه ترگمان]اما این چیزی است که همه ما در موردش بحث می کنیم
[ترجمه گوگل]اما غیرقابل قبول چیزی است که ما در مورد آن هستیم

8. The White House spokesman was noncommittal on this question.
[ترجمه ترگمان]سخنگوی کاخ سفید در این مورد صادق نبود
[ترجمه گوگل]سخنگوی کاخ سفید در این مورد غیرقابل قبول بود

9. Her boyfriend was noncommittal about their future together.
[ترجمه ترگمان]دوست پسرش رابطه مون رو با هم جدا کرده بود
[ترجمه گوگل]دوست پسر او در مورد آینده خود با هم مخلوط بود

10. The voice on the radio was suave and noncommittal.
[ترجمه ترگمان]صدایی که روی رادیو بود بی نقص و noncommittal بود
[ترجمه گوگل]صدای رادیو با صدای بلند و غیرقابل قبول بود

11. He was rather noncommittal.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی فرق کرده بود
[ترجمه گوگل]او نسبتا غیرقابل قبول بود

12. He was evasive and noncommittal.
[ترجمه ترگمان]اون طفره رفته و رد شده بود
[ترجمه گوگل]او بیگانه و غیرقابل قبول بود

13. 'Billy, I think it's your turn to wash the dishes,' said Jane. A noncommittal grunt was his only reply.
[ترجمه ترگمان]جین گفت: بیلی، فکر کنم نوبت توئه که ظرف ها رو بشوری این تنها جواب او بود
[ترجمه گوگل]جین گفت: 'بیلی، من فکر می کنم نوبت شما برای شستن ظروف است ' یک خنده غیرقابل پذیرش تنها پاسخ او بود

14. I asked him if he approved of our plan, but he was noncommittal.
[ترجمه ترگمان]از او پرسیدم که آیا نقشه ما را قبول کرده است یا نه، اما او رد شده بود
[ترجمه گوگل]من از او خواسته بودم که او از برنامه ما تصویب کند اما او غیرقابل قبول بود

Her tone was friendly but noncommittal.

لحن او دوستانه، ولی پیمان‌گریزانه بود.


a noncommittal word that can be used for almost any feeling

واژه‌ی گنگی که می‌توان آن را تقریباً برای هرگونه احساسی به‌کار برد


پیشنهاد کاربران

نامتعهد

دارای موضع نامشخص
The ambassador was typically noncommittal when asked whether further sanctions would be introduced

رد کردن. غیر مشخص. گنگ

her tone was noncommittal, and her face gave nothing away"

تلویحاً - به صورت تلویحی گفتن. صریح نگفتن چیزی

The colonel was about to say something noncommittal
سرهنگ وبر میخواست تلویحی چیزی را بگوید

محافظه کارانه

( در مورد رفتار/جواب/لحن و غیره )
نامشخص, مبهم, آنچه که نمی توان صفت مشخص واضحی بدان نسبت داد
مثال=
her tone was noncommittal, and her face gave nothing away
نه از لحنش و نه از ( حالت ) صورتش, چیزی دستگیرت نمی شد


کلمات دیگر: