کلمه جو
صفحه اصلی

flaw


معنی : عیب، رخنه، شکاف، درز، خدشه، کاستی، اشوب ناگهانی، تند باد، ترک برداشتن، عیب دار کردن
معانی دیگر : (چینی و شیشه و الماس و غیره) ترک، شکست، شکستگی، نقص، نقیصه، کمبود، کم داشت، آک، آسیب دیدگی، نقطه ی ضعف (در شخصیت)، (حقوق) عیب فنی، نقص حقوقی، معیوب کردن یا شدن، آکمند کردن یا شدن، آهومند کردن یا شدن، ترک دار کردن یا شدن، نقض کردن، باد ناگهانی (معمولا همراه با باریدن یا برف)، توفند، بوران

انگلیسی به فارسی

درز، رخنه، عیب، خدشه، عیب‌دار کردن، ترک برداشتن، تند باد، آشوب ناگهانی، کاستی


نقص، عیب، رخنه، خدشه، شکاف، کاستی، درز، اشوب ناگهانی، ترک برداشتن، عیب دار کردن، تند باد


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a defect or fault; imperfection.
مترادف: defect, fault, imperfection
متضاد: excellence, strength
مشابه: blemish, blot, blotch, bug, disfigurement, foible, frailty, hole, infirmity, kink, shortcoming, spot, vice, weakness, wrinkle

- A gem with no flaws is quite valuable.
[ترجمه ترگمان] یک گوهر با هیچ عیب و عیب بسیار با ارزش است
[ترجمه گوگل] جواهر بدون نقص بسیار ارزشمند است
- The most serious flaw in his character is his dishonesty.
[ترجمه گلی افجه ] بزرگترین عیب شخصیت او نداشتن صداقت است
[ترجمه ترگمان] جدی ترین عیب در شخصیت او عدم صداقت او است
[ترجمه گوگل] جدی ترین نقص در شخصیت او، ناسازگاری او است

(2) تعریف: a crack or break.
مترادف: break, crack
مشابه: chink, chip, cranny, craze, crevice, fault, fissure, fracture, gap, rupture, tear, vent

(3) تعریف: in law, a defect that makes a document invalid.
مشابه: catch, defect, loophole
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flaws, flawing, flawed
• : تعریف: to create a flaw in.
مترادف: blemish, mar
مشابه: damage, deface, disfigure, distort, harm, impair, injure, vitiate, weaken
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: flawed (adj.), flawless (adj.), flawlessly (adv.), flawlessness (n.)
• : تعریف: to become defective or cracked.
مترادف: crack
مشابه: break down, craze, detract, fail, weaken
اسم ( noun )
(1) تعریف: a sudden burst of wind; gust.

(2) تعریف: a short storm with a sudden onset; squall.

• defect, imperfection; crack; strong gust of wind
make flaws in; crack; become defective; become cracked
a flaw in something is a fault or mistake in it that spoils it or makes it unsatisfactory.
a flaw in someone's character is an undesirable quality which they have.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ترک - درز - مو برداشتن
[زمین شناسی] نقص، ترک (جواهرشناسی): اصطلاح کلی برای هر نقص درونی یا بیرونی یک الماس یا سایر جواهرات یا سنگهای جواهر تراش خورده شامل ترکها، درخالها، تبلور بوضوح معیوب، دوقلویی داخلی و رخ می باشد. (یخ): الف) یک ناحیه جدایش باریک (شکستگی) بین یختود و یخ سریع که زمانی تشکیل می شود که یختود در این مرز دچار برش خوردگی، به خاطر باد یا جریان شدید، می شود و بوسیله قطعات یخ در یک حالت آشفته تشخیص داده می شود. این ناحیه به اندازه کافی برای گذراندن یا عبور یک کشتی ناوبری، عریض نیست. ب) مترادف منسوخ: Flaw lead مسیر باریک.

مترادف و متضاد

عیب (اسم)
defect, deformation, deficiency, weakness, blemish, wickedness, fault, taint, gall, sin, flaw, vice, imperfection

رخنه (اسم)
crack, breach, gap, hole, split, flaw, chink

شکاف (اسم)
crack, fracture, break, hiatus, breach, cut, incision, gap, craze, chap, split, flaw, chink, slot, notch, fraction, nick, breakthrough, seam, slit, slash, chasm, chine, suture, crevice, rip, cleft, rake, hair crack, interstice, scar, stoma

درز (اسم)
gap, peephole, flaw, seam, slit, chine, suture, fissure, crevice, commissure, interstice

خدشه (اسم)
loss, scratch, damage, flaw

کاستی (اسم)
defect, deficiency, fault, flaw, shortcoming, extenuation

اشوب ناگهانی (اسم)
flaw

تند باد (صفت)
gust, flaw, jet stream

ترک برداشتن (فعل)
flaw

عیب دار کردن (فعل)
debase, blemish, addle, damage, cripple, deform, deteriorate, disable, flaw, disimprove

imperfection


Synonyms: blemish, bug, catch, Catch-22, defect, disfigurement, failing, fault, foible, glitch, gremlin, pitfall, slipup, speck, spot, stain, typo, vice, wart, weakness, weak spot


Antonyms: fine point, perfection, strength


جملات نمونه

to flaw an agreement

توافق را نقض کردن


His reasoning is not flawed.

استدلال او کاستی ندارد.


1. a flaw in a bar of steel
شکستگی در یک شمش پولاد

2. a flaw in a gem or a crystal vase
ترک در جواهر یا گلدان بلور

3. a flaw in a will
عیب فنی در وصیت نامه

4. a flaw that hardly shows
عیبی که کم توی چشم می خورد

5. to flaw an agreement
توافق را نقض کردن

6. an engine without any flaw
موتوری بدون هیچگونه عیب

7. jealousy was the greatest flaw in his personality
بزرگترین عیب شخصیت او حسادت بود.

8. I returned the material because it had a flaw in it.
[ترجمه ترگمان]من مواد رو برگردوندم چون یه عیب توش داشت
[ترجمه گوگل]من این مواد را بازگردانده ام، زیرا در آن ضعف داشت

9. Unfortunately, this plate has a slight flaw in it.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، این بشقاب یه نقطه ضعف داره
[ترجمه گوگل]متاسفانه، این صفحه دارای نقص جزئی در آن است

10. Pride was the greatest flaw in his personality.
[ترجمه فواد] غرور، بزرگترین عیب در شخصیت او بود.
[ترجمه ترگمان]غرور بزرگ ترین عیب در شخصیتش بود
[ترجمه گوگل]Pride بزرگترین نقص در شخصیت او بود

11. I can see no flaw in the argument as she has just explained it.
[ترجمه لیلا] هیچ نقصی درین بحث نمیبینم اونطور که او توضیح داده است
[ترجمه ترگمان]من هیچ نقصی در این بحث نمی بینم چون او الان توضیح داده است
[ترجمه گوگل]من می توانم در این استدلال هیچ نقصی ندیدم؛ او فقط آن را توضیح داد

12. There is still a basic flaw in your selection procedure.
[ترجمه ترگمان]هنوز یک عیب اولیه در روش انتخاب شما وجود دارد
[ترجمه گوگل]هنوز در معیار انتخاب شما وجود دارد

13. The markets have exposed the fatal flaw in the government's economic policy.
[ترجمه ترگمان]بازارها عامل اصلی سیاست اقتصادی دولت را در معرض خطر قرار داده اند
[ترجمه گوگل]بازارها معایب کشنده در سیاست اقتصادی دولت را کشف کرده اند

14. The only flaw in his character seems to be a short temper.
[ترجمه لیلا] به نظر می رسد تنها عیب در شخصیتش زود جوش بودنش باشد
[ترجمه Edy] تنها عیب در شخصیت او به نظر میرسد بی حوصلگی اش باشد.
[ترجمه ترگمان]تنها عیب و ایرادی در شخصیتش به نظر می رسد که خلق و خوی کوتاهی داشته باشد
[ترجمه گوگل]تنها نقص در شخصیت او به نظر می رسد یک خلق و خوی کوتاه است

15. There is always a flaw in the character of a tragic hero.
[ترجمه ترگمان]همیشه یک عیب در شخصیت یک قهرمان تراژیک وجود دارد
[ترجمه گوگل]همیشه یک نقص در شخصیت یک قهرمان غم انگیز وجود دارد

16. There's a fatal flaw in your reasoning.
[ترجمه ترگمان]نقص کشنده در استدلال شما وجود دارد
[ترجمه گوگل]اشتباه مرگبار در استدلال شما وجود دارد

17. There was one fatal flaw in his argument.
[ترجمه ترگمان]یک عیب کشنده در استدلال او وجود داشت
[ترجمه گوگل]در بحث خود یک نقص کشنده داشت

18. There is a fundamental flaw in Walton's argument.
[ترجمه ترگمان]یک عیب اساسی در مبحث والتون وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک نقص اساسی در استدلال والتون وجود دارد

19. I can't quite put my finger on the flaw in her argument.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم با این مشاجره، انگشتم را روی عیب او بگذارم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم انگشتم را در نقص در استدلال خود قرار دهم

Jealousy was the greatest flaw in his personality.

بزرگترین عیب شخصیت او حسادت بود.


a flaw in a will

عیب فنی در وصیت‌نامه


a flaw in a gem or a crystal vase

ترک در جواهر یا گلدان بلور


a flaw in a bar of steel

شکستگی در یک شمش پولاد


several flaws in his argument

چندین نکته‌ضعف در استدلال او


an engine without any flaw

موتوری بدون هیچ‌گونه عیب


Mehri's complexion and looks are flawless.

رنگ و آب و قیافه‌ی مهری نقص ندارد.


a flawed diamond

الماس نقص‌دار


پیشنهاد کاربران

نقص - عیب

1 - درحالت اسم/// علامت کوچک، خدشه و کاستی و یا سایر نقایص دیگر در ماده یا عنصری یا شی یا چیزی. . .
"نقص در شیشه""a flaw in the glass"
synonyms: imperfection, fault, flaw, defect, deformity, discoloration, disfigurement; bruise, scar, pit, pockmark, pock, scratch, dent, chip, notch, nick, line, score, cut, incision, gash; mark, streak, spot, fleck, dot, blot, stain, smear, patch, trace, speck, speckle, blotch, smudge, smut, smirch, fingermark, fingerprint, impression, imprint; marking, blaze, stripe; birthmark; informalsplotch, splodge; technicalstigma
"not a blemish marred her milky skin" آسیبی به پوست سفیدش ( رنگ شیری ) نرسید

یک خطا یا ضعف در شخصیت شخص. a fault or weakness in a person's character.
"او معایب خود را داشت، اما او هنوز یک معلم بزرگ بود""he had his flaws, but he was still a great teacher"

یک اشتباه یا ضعف در یک طرح، نظریه و غیره که موجب شکست آن می شود یا اثر آن را کاهش می دهد. a mistake or shortcoming in a plan, theory, etc. which causes it to fail or reduces its effectiveness.
"در مورد اصلاح حکومت محلی، نقص اساسی وجود دارد""there were fundamental flaws in the case for reforming local government"

2 - درحالت فعل ///آسیب. تضعیف یا نامعتبر بودن ( چیزی ) .
"the computer game was flawed by poor programming""بازی کامپیوتری توسط برنامه نویسی ضعیف آسیب دیده بود"



اشتباه، ضعف، نقص، عیب

ایراد - نقص

مثال : . A design flaw caused the engine to explode
یه ایراد طراحی باعث ترکیدن موتور شد .

ممنون میشم به کانال اینستاگرام من سربزنید . میتونید لغات و اصطلاحات بیشتری یاد بگیرید .
instagram. com/languageyar

ضعف شخصیتی هم میشه گفت



کلمات دیگر: