کلمه جو
صفحه اصلی

supervision


معنی : سرپرستی، نظارت، برنگری
معانی دیگر : برنگری، نظارت، سرپرستی

انگلیسی به فارسی

سرپرستی، نظارت، مباشرت، مدیریت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the act or process of supervising.
مترادف: care, charge, management, superintendency
مشابه: administration, oversight, tutelage

- The new workers require supervision while they're learning to use the sophisticated equipment.
[ترجمه ترگمان] کارگران جدید نیازمند نظارت هستند در حالی که آن ها در حال یادگیری استفاده از تجهیزات پیچیده هستند
[ترجمه گوگل] کارکنان جدید نیاز به نظارت دارند در حالیکه یاد می گیرند از تجهیزات پیشرفته استفاده کنند

• direction, management, administration
supervision is the act of supervising people, activities, or places to make sure that things are done properly.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] سرپرستی
[عمران و معماری] نظارت
[برق و الکترونیک] نظارت
[زمین شناسی] نظارت
[ریاضیات] سرپرستی، نظارت

مترادف و متضاد

سرپرستی (اسم)
care, patronage, attendance, supervision, tutelage, superintendency, superintendence, wardship, tutorship, tutorage, protectorship

نظارت (اسم)
supervision, superintendency, surveillance, bailiwick, stewardship, superintendence, helm, presidency, proctorship

برنگری (اسم)
supervision

management of people, project


Synonyms: administration, auspices, care, charge, conduct, control, direction, guidance, handling, instruction, intendance, oversight, running, superintendence, superintendency, surveillance


Antonyms: serve, work


جملات نمونه

1. under his supervision
تحت سرپرستی او

2. In cases of severe mental handicap, constant supervision is recommended.
[ترجمه ترگمان]در موارد نقص ذهنی شدید، نظارت مداوم توصیه می شود
[ترجمه گوگل]در موارد نارسایی شدید ذهن، نظارت مستمر توصیه می شود

3. New staff are trained to work without direct supervision.
[ترجمه ترگمان]کارکنان جدید بدون نظارت مستقیم آموزش می بینند
[ترجمه گوگل]کارکنان جدید بدون نظارت مستقیم کار می کنند

4. A toddler requires close supervision and firm control at all times.
[ترجمه ترگمان]یک کودک نوپا نیازمند نظارت نزدیک و کنترل محکم در تمام زمان ها است
[ترجمه گوگل]کودک نو پا نیازمند نظارت دقیق و کنترل شرکت در تمام مراحل است

5. Trainees will receive personal supervision from experienced staff.
[ترجمه ترگمان]کارآموزان نظارت شخصی کارکنان مجرب را دریافت خواهند کرد
[ترجمه گوگل]کارآموزان از نظارت شخصی از کارکنان با تجربه برخوردار خواهند شد

6. The head porter is responsible for the supervision and allocation of duties.
[ترجمه ترگمان]سرپرست مسئول نظارت و تخصیص وظایف است
[ترجمه گوگل]سرپرست مسئول نظارت و تخصیص وظایف است

7. Children are not allowed to swim without adequate supervision.
[ترجمه ترگمان]کودکان مجاز به شنا کردن بدون نظارت کافی نیستند
[ترجمه گوگل]کودکان مجاز به شنا بدون نظارت کافی نیستند

8. The scheme offers only minimal supervision for young offenders.
[ترجمه ترگمان]این طرح تنها نظارت حداقلی برای مجرمان جوان ارائه می دهد
[ترجمه گوگل]این طرح تنها نظارت کمتری برای مجرمان جوان ارائه می دهد

9. She managed to escape her boss's constant supervision.
[ترجمه ترگمان]با نظارت مداوم رئیسش موفق به فرار شد
[ترجمه گوگل]او موفق به فرار از نظارت مداوم رئیس شد

10. The local authority can apply for a supervision order for the child.
[ترجمه ترگمان]مراجع محلی می توانند برای یک فرمان نظارت برای کودک درخواست دهند
[ترجمه گوگل]مقامات محلی می توانند برای نظارت نظارتی برای کودک درخواست دهند

11. He was placed under a two-year supervision order.
[ترجمه ترگمان]او تحت فرمان نظارت دو ساله قرار داده شد
[ترجمه گوگل]او تحت نظارت دو ساله نظارت قرار گرفت

12. The plan calls for a cease-fire and UN supervision of the country.
[ترجمه ترگمان]این برنامه خواستار آتش بس و نظارت سازمان ملل در کشور شده است
[ترجمه گوگل]این طرح خواستار آتش بس و نظارت سازمان ملل بر کشور است

13. Children should not be left to play without supervision.
[ترجمه ترگمان]کودکان نباید بدون نظارت رها شوند
[ترجمه گوگل]کودکان نباید بدون نظارت بازی کنند

14. He needs to be kept under strict supervision.
[ترجمه ترگمان]او باید تحت نظارت شدید نگهداری شود
[ترجمه گوگل]او باید تحت نظارت دقیق نگه داشته شود

15. The work was done under my supervision.
[ترجمه ترگمان]کار زیر نظارت من انجام شد
[ترجمه گوگل]این کار تحت نظارت من انجام شد

پیشنهاد کاربران

نظارت
my parents' supervision is of great value to me in life
نظارت والدینم در زندگی ارزش زیادی برای من دارد 🚐🚐🚐

نظارت، مراقبت، سرپرستی

سرپرست


کلمات دیگر: