کلمه جو
صفحه اصلی

disincline


معنی : بیزار کردن، بی رغبت کردن، بی میل کردن
معانی دیگر : نامتمایل کردن، ناگرا کردن، بی گرایش کردن، ناخواستار کردن، (از چیزی) زده کردن

انگلیسی به فارسی

بی‌میل کردن، بیزار کردن، بی‌رغبت کردن


تقلید کردن، بی میل کردن، بیزار کردن، بی رغبت کردن


انگلیسی به انگلیسی

• decline, be unwilling; make unwilling, cause to be averse to

مترادف و متضاد

بیزار کردن (فعل)
disgust, avert, weary, disincline, loathe, repel

بی رغبت کردن (فعل)
disincline, cloy

بی میل کردن (فعل)
disincline, indispose

جملات نمونه

His own childhood memories disincline him from corporal punishment.

خاطرات کودکی خود او موجب می‌شود که از تنبیه بدنی روگردان باشد.


1. his own childhood memories disincline him from corporal punishment
خاطرات کودکی خود او موجب می شود که از تنبیه بدنی روگردان باشد.

2. His rareness disinclined me to grant his request.
[ترجمه ترگمان]rareness از من بی میل نبود که تقاضایش را برآورده کنم
[ترجمه گوگل]رذیلۀ او من را متهم به درخواستش کرد

3. He gave me a disinclined assistance.
[ترجمه ترگمان]او به من کمک زیادی کرد
[ترجمه گوگل]او به من کمک نکردن داد

4. Her background disinclined her from resistance.
[ترجمه ترگمان]سابقه Her او را از مقاومت منع می کرد
[ترجمه گوگل]پس زمینه او از مقاومت او را نادیده گرفت

5. He is disinclined to be photographed.
[ترجمه ترگمان]از او عکس گرفته نمی شود
[ترجمه گوگل]او ناامید شده است تا عکس بگیرد

6. She was disinclined to believe him.
[ترجمه ترگمان]میل نداشت حرفش را باور کند
[ترجمه گوگل]او ناامید شد تا او را باور کند

7. I was disinclined to talk to Stephen about it.
[ترجمه ترگمان]من بی میل نبودم با استفن در این مورد حرف بزنم
[ترجمه گوگل]من ناامید شدم با استفان درباره آن صحبت کنم

8. My girlfriend is disinclined towards a long distance trip.
[ترجمه ترگمان]دوست دخترم به سفر دور طولانی بی میل است
[ترجمه گوگل]دوست دختر من نسبت به سفر طولانی مدت ناامید شده است

9. I am/feel disinclined to offer him a job if he hasn't got a degree.
[ترجمه ترگمان]دلم نمی خواهد شغلی به او بدهم اگر مدرک نداشته باشد
[ترجمه گوگل]اگر مدرک تحصیلی نداشته باشد، من احساس می کنم که ناخودآگاه به او فرصت می دهم

10. Her bad health disinclined her to dance.
[ترجمه ترگمان]حال و هوای بد او مانع رقص او می شد
[ترجمه گوگل]سلامت بد او ناامید به او رقصید

11. He was disinclined for conversation.
[ترجمه ترگمان]از این گفتگو اجتناب می کرد
[ترجمه گوگل]او برای مکالمه ناامید شده بود

12. He was disinclined to talk about himself, especially to his students.
[ترجمه ترگمان]او میل نداشت در مورد خودش صحبت کند، به خصوص برای دانش آموزان
[ترجمه گوگل]او ناامید شد تا درباره خودش، به ویژه دانش آموزانش صحبت کند

13. He had a disinclined smile on his face.
[ترجمه ترگمان]لبخند disinclined بر چهره اش نقش بست
[ترجمه گوگل]او لبخند ناخوشایندی در چهره اش داشت

14. Some students disincline to study.
[ترجمه ترگمان]برخی از دانش آموزان به تحصیل می پردازند
[ترجمه گوگل]بعضی از دانش آموزان برای تحصیل بی اعتنایی می کنند

15. People had become disinclined to believe without doubting what was revealed to them.
[ترجمه ترگمان]مردم بدون شک به آنچه بر آن ها آشکار شده بود ایمان نداشتند
[ترجمه گوگل]مردم بی فایده بودند که باور کنند بدون شک آنچه را که به آنها رسانده می شود باور کرده اند


کلمات دیگر: