کلمه جو
صفحه اصلی

bobby


معنی : پاسبان، پلیس
معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) پاسبان

انگلیسی به فارسی

پاسبان، پلیس


بابی، پاسبان، پلیس


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: (chiefly British; old-fashioned; informal) a police officer, esp. one who patrols on foot.

• policeman (british slang)
a bobby is a british policeman; an informal word.

مترادف و متضاد

پاسبان (اسم)
peon, guard, bobby, constable, policeman, cop, police, gendarme, police patrol

پلیس (اسم)
bobby, cop, peeler, gendarme

جملات نمونه

1. After lunch, she watched, listened and coaxed Bobby into talking about himself.
[ترجمه ترگمان]بعد از ناهار، او نگاه می کرد، گوش می داد و با سر و صدا درباره خودش حرف می زد
[ترجمه گوگل]پس از ناهار، او را تماشا، گوش و صحبت کرد و با او صحبت کرد

2. Bobby should be good for a few drinks.
[ترجمه ترگمان] بابی \"باید برای چندتا نوشیدنی خوب باشه\"
[ترجمه گوگل]بابی باید برای چند نوشیدنی خوب باشد

3. These days, the bobby on the beat is a rare sight.
[ترجمه ترگمان]این روزا، سر و کله \"بابی\" توی مسابقه یه منظره کمیاب - ه
[ترجمه گوگل]این روزها، بابی در ضرب و شتم یک دید نادر است

4. 'That's right!' Bobby exclaimed in wonder. 'How did you remember that?'.
[ترجمه ترگمان]درست است! بابی با تعجب گفت: اینو از کجا یادته؟
[ترجمه گوگل]'درست است!' بابی در تعجب گریه کرد 'چطور بهش یاد دادید؟'

5. When Bobby wouldn't eat his supper, his mother carted him off to bed.
[ترجمه ترگمان]وقتی بابی شامش را نخورد، مادرش او را به رختخواب برد
[ترجمه گوگل]وقتی که بابی صبحانه بخورد، مادرش او را به رختخواب برد

6. Bobby finished his homework under his own steam.
[ترجمه ترگمان]بابی تکالیفش را زیر بار خودش تمام کرد
[ترجمه گوگل]بابی به مشاغل خود مشغول شد

7. Bobby was born with a cleft lip.
[ترجمه ترگمان]بابی با شکاف کوچکی به دنیا آمد
[ترجمه گوگل]بابی با لب شکاف متولد شد

8. Bobby will tell them about it in his own good time.
[ترجمه ترگمان] بابی \"در مورد خودش در مورد این موضوع با اونا صحبت می کنه\"
[ترجمه گوگل]بابی به آنها در مورد زمان خود می گوید

9. Bobby had perched himself on a tall wooden stool.
[ترجمه ترگمان]بابی روی یک چهارپایه بلند چوبی نشسته بود
[ترجمه گوگل]بابی خودش را در مدفوع چوبی بلند کرد

10. Bobby looked at her with a sheepish grin.
[ترجمه ترگمان]بابی با لبخندی محجوبانه به او نگاه کرد
[ترجمه گوگل]بابی نگاهی به او کرد و لبخند زد

11. The operation should enable Bobby to lead a normal life.
[ترجمه ترگمان]این عملیات باید بابی را قادر سازد که زندگی عادی تری داشته باشد
[ترجمه گوگل]این عملیات باید بابی را برای زندگی عادی هدایت کند

12. Bobby must have it his way and play the game by his rules.
[ترجمه ترگمان]بابی باید راه خودشو داشته باشه و با قوانین خودش بازی کنه
[ترجمه گوگل]بابی باید راه خود را داشته باشد و با قوانین خود بازی کند

13. All the children like music apart from Bobby.
[ترجمه ترگمان]همه بچه ها از \"بابی\" خوششون میاد
[ترجمه گوگل]همه بچه ها به غیر از بابی موسیقی را دوست دارند

14. Bobby drew a chair up to the table.
[ترجمه ترگمان]بابی یک صندلی را روی میز کشید
[ترجمه گوگل]بابی سر صندلی را به میز کرد

15. My boyhood hero was Bobby Charlton.
[ترجمه ترگمان]قهرمان دوران کودکی من \"بابی Charlton\" بود
[ترجمه گوگل]بوگی چارلتون، پسر قهرمان من بود

پیشنهاد کاربران

احمق ( عامینه ) ، کودن ( عامینه ) . مثله bobby boy ی معنی پسر احمق یا کودن


کلمات دیگر: