معنی : بهم ریختن، سرهم بندی کردن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) خیطی بالا آوردن، شورتی گری کردن، قاطی پاتی کردن، درهم و برهم کردن
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: bollixes, bollixing, bollixed• : تعریف: (informal) to mismanage or botch (usu. fol. by "up").- They acted too soon and bollixed up the entire operation. [ترجمه ترگمان] آن ها خیلی زود وارد عمل شدند و کل عملیات را خراب کردند [ترجمه گوگل] آنها خیلی زود عمل کردند و تمام عملیات را انجام دادند
بهم ریختن (فعل)bollix, commixسرهم بندی کردن (فعل)fudge, slubber, bollix, tinker, vamp, bumble, bungle, botch, foozle, jerry-build