کلمه جو
صفحه اصلی

bollix


معنی : بهم ریختن، سرهم بندی کردن
معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) خیطی بالا آوردن، شورتی گری کردن، قاطی پاتی کردن، درهم و برهم کردن

انگلیسی به فارسی

bollix، بهم ریختن، سرهم بندی کردن


بهم ریختن، سرهم بندی کردن، قاطی پاتی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• destroy, demolish, ruin; make a mess of, botch, bungle
confusion, mess, disorder, muddle; bungle

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bollixes, bollixing, bollixed
• : تعریف: (informal) to mismanage or botch (usu. fol. by "up").

- They acted too soon and bollixed up the entire operation.
[ترجمه ترگمان] آن ها خیلی زود وارد عمل شدند و کل عملیات را خراب کردند
[ترجمه گوگل] آنها خیلی زود عمل کردند و تمام عملیات را انجام دادند

مترادف و متضاد

بهم ریختن (فعل)
bollix, commix

سرهم بندی کردن (فعل)
fudge, slubber, bollix, tinker, vamp, bumble, bungle, botch, foozle, jerry-build


کلمات دیگر: