کلمه جو
صفحه اصلی

actuate


معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن
معانی دیگر : به کار انداختن، به حرکت درآوردن، روشن کردن (موتور و غیره)، انگیختن، وادار به کاری کردن، نشان دادن

انگلیسی به فارسی

به‌کارانداختن، تحریک کردن، برانگیختن، سوق دادن، نشان دادن


بکار انداختن


فعال کردن، بکار انداختن، تحریک کردن، سوق دادن، بر انگیختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: actuates, actuating, actuated
مشتقات: actuation (n.), actuator (n.)
(1) تعریف: to put into action or set in motion; cause to operate.
مترادف: activate, energize, start, trigger
مشابه: begin, commence, drive, excite, induce, initiate, propel, stimulate

- This switch actuates that machine.
[ترجمه ترگمان] این کلید ماشین را خاموش می کند
[ترجمه گوگل] این کلید این دستگاه را فعال می کند

(2) تعریف: to arouse to action; motivate.
مترادف: animate, arouse, impel, incite, motivate, prompt, provoke, rouse, spur, stimulate, stir up
مشابه: activate, compel, drive, excite, fire up, goad, induce, inspire, instigate, move, persuade, prod, sway, trigger

- The desire to make a profit actuated him.
[ترجمه ترگمان] میل به سود رساندن به او
[ترجمه گوگل] تمایل به ایجاد سود، او را مجبور کرد

• activate, turn on, put in motion (a machine); motivate, cause to act

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] به راه انداخت، راه انداختن، به کار انداختن

مترادف و متضاد

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

سوق دادن (فعل)
activate, propel, lead, direct, actuate, send

بکار انداختن (فعل)
agitate, use, exploit, operate, exercise, activate, actuate, put on

start a function or action, motivate


Synonyms: activate, animate, arouse, cause, drive, egg on, energize, excite, fire up, impel, incite, induce, influence, inspire, instigate, key up, mobilize, motivate, move, prompt, propel, put up to, quicken, rouse, spur, stimulate, turn on, work into lather, work up


Antonyms: impede, stop


جملات نمونه

1. did greed actuate him?
آیا طمع او را به این کار واداشت ؟

2. The pump is actuated by a belt driven by an electric motor.
[ترجمه امیرعباس] پمپ توسط یک تسمه که با موتور الکتریکی هدایت می شود، حرکت می کند.
[ترجمه ترگمان]این پمپ توسط یک کمربند که توسط یک موتور الکتریکی هدایت می شود، تحریک شده است
[ترجمه گوگل]پمپ توسط یک موتور با موتور الکتریکی هدایت می شود

3. He was actuated solely by greed.
[ترجمه ترگمان]او تنها با حرص و طمع به عمل آمد
[ترجمه گوگل]او تنها توسط حرص و آز خاموش شد

4. I really fail to understand what actuated you to give up such a promising post so hastily.
[ترجمه ترگمان]من واقعا نمی فهمم که شما چگونه این پست را به این سرعت از دست داده اید
[ترجمه گوگل]من واقعا نمیتوانستم فهمیدم که چه چیزی شما را مجبور کرده است تا چنین پست امیدوارکننده ای را به طرز شتابزدهی کنار بگذارد

5. The timer must have been actuated by radio control.
[ترجمه ترگمان]تایمر باید توسط کنترل رادیویی تحریک شده باشد
[ترجمه گوگل]تایمر باید با کنترل رادیویی فعال باشد

6. He was actuated by violent jealousy.
[ترجمه ترگمان]به خاطر حسادت شدید، او را به قتل رسانده بود
[ترجمه گوگل]او توسط حسادت خشونت آمیز اجرا شد

7. She was actuated by love for her mother.
[ترجمه ترگمان]او خود را به خاطر عشق مادرش به خطر انداخته بود
[ترجمه گوگل]او با عشق به مادرش عمل کرد

8. The flow of current actuates the signal.
[ترجمه ترگمان]جریان جریان به سیگنال تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]جریان جریان سیگنال را فعال می کند

9. He was actuated almost entirely by altruism.
[ترجمه ترگمان]او از آن جهت بود که تقریبا به خاطر نوع دوستی، او را به کلی عوض کرده بود
[ترجمه گوگل]او تقریبا به طور کامل توسط آلترویزم فعال شد

10. Gandhi was actuated by the belief that it was possible to achieve independence through nonviolence.
[ترجمه ترگمان]گاندی با این باور که امکان دستیابی به استقلال از طریق عدم خشونت وجود دارد، تحریک شد
[ترجمه گوگل]گاندی با اعتقاد بر این بود که امکان دستیابی به استقلال از طریق عدم خشونت وجود دارد

11. Conclusion: This method was convenient, sensitive and actuate, and suitable for the quality control.
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری: این روش مناسب، حساس و actuate، و برای کنترل کیفیت مناسب است
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری این روش راحت، حساس و فعال بوده و برای کنترل کیفیت مناسب است

12. Conclusion: This method was convenient, sensitive actuate, and suitable for the quality control.
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری: این روش مناسب، حساس، و مناسب برای کنترل کیفیت است
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری این روش راحت، حساس عملگر و مناسب برای کنترل کیفیت است

13. More power is needed to actuate a relay than to maintain a given state.
[ترجمه ترگمان]قدرت بیشتری برای actuate یک رله نسبت به حفظ یک حالت خاص مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]نیروی بیشتری لازم است تا یک رله را فعال کند تا اینکه یک کشور مشخص را حفظ کند

14. Piezoelectric materials have many superiority on precision actuate.
[ترجمه ترگمان]مواد Piezoelectric دارای برتری بسیاری بر actuate دقیق هستند
[ترجمه گوگل]مواد پیزوالکتریک بر روی عملکرد دقیق برتری زیادی دارند

15. The same drive systems actuate robots, transfer lines, flight simulators, graphic plotters etc.
[ترجمه ترگمان]سیستم های محرک مشابه actuate روبات، خطوط انتقال، شبیه سازه ای پرواز، توطئه کنندگان گرافیکی و غیره
[ترجمه گوگل]سیستم های درایو همان روبات ها، خطوط انتقال، شبیه ساز پرواز، پلاتر های گرافیکی و غیره را فعال می کنند

The device is actuated by a button.

دستگاه با دکمه‌ای به کار می‌افتد.


Did greed actuate him?

آیا طمع او را به این کار واداشت؟



کلمات دیگر: