کلمه جو
صفحه اصلی

up


معنی : برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی
معانی دیگر : پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، به طرف بالا، برانگیخته، در حال شورش، در حال قیام، در هیجان، افزوده، زیاد شده، بالا رفته، بیشتر، آماده، مهیا، (به ویژه کامپیوتر) دایر، رو به راه، مشغول کار، روشن، در حال روی دادن، در حال انجام، تمام، پایان یافته، در بالا، در صدر، در ترقی، (معمولا با: to یا with) برابر، هم تراز، مثل، همانند، مطلع، آگاه، مسلط بر، (معمولا با: for) در معرض، قرار است که، بلند، فرازین، زبرین، برین، به بالا، به بعد، کنار، یک سو، (با فعل) خوب (انجام دادن و غیره)، کاملا، تماما، درست، (بدون افزودن معنی خاص همراه برخی فعل ها به کار می رود)، بلندی، سربالایی، زیادی، افزایش، ازدیاد، تزاید، (عامیانه) برخاستن، برپا شدن، بلند شدن، بالا بردن، بلند کردن، زیاد کردن، (خودمانی) داروی مخدر، آمفتامین (upper هم می گویند)، داروی انگیزان، (امتیاز مسابقه و غیره) هریک، هردو، سپری شده، صعود کردن

انگلیسی به فارسی

بالا، در حال کار


بالا، روی، بالای، دربلندی، جلو، برفراز، سپری شده،سربالایی، برخاستن، بالارفتن، صعود کردن، ترقی کردن،بالا بردن یاترقی دادن


بالا، بالا رفتن، برخاستن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، جلو، در حال کار، روی، بالای، بر فراز، در بلندی


انگلیسی به انگلیسی

• rise, ascent; feeling of elation
raise, increase; get up, rise; do something suddenly
alert, awake; standing, upright; in a higher position; raised, uplifted; finished, over; elated; increased; under consideration; moving upwards; going on, happening; on trial; aware, knowledgeable; operational, working
toward a higher point, upward; by way of increasing or advancing; above the horizon; out from the surface; to a larger degree

قید ( adverb )
عبارات: up to
(1) تعریف: to, toward, at, or in a higher place or position.
متضاد: below, down
مشابه: aloft

- The kite flew up into the air.
[ترجمه مصطفی] بادبادک به هوا پرواز کرد.
[ترجمه مانی مجاهد] بادبادک به هوا رفت
[ترجمه ترگمان] بادبادک هوا را بالا برد
[ترجمه گوگل] کیت به هوا پرواز کرد
- We climbed up to the fifth floor.
[ترجمه ترگمان] بالا رفتیم و به طبقه پنجم رسیدیم
[ترجمه گوگل] ما صعود کردیم تا طبقه پنجم

(2) تعریف: to or in a vertical position.
مشابه: upright

- The audience stood up.
[ترجمه ترگمان] تماشاچیان بلند شدند
[ترجمه گوگل] تماشاگران ایستادند

(3) تعریف: out of bed.

- I got up early this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح زود بیدار شدم
[ترجمه گوگل] من صبح زود بلند شدم

(4) تعریف: above the horizon.

- The sun came up at six o'clock.
[ترجمه Faranak] خورشید در ساعت ۶صبح بالا آمد
[ترجمه ترگمان] آفتاب ساعت شش رسید
[ترجمه گوگل] خورشید در شش ساعت ظاهر شد

(5) تعریف: to or at a higher degree, level, or amount.
متضاد: down

- He quickly moved up in rank.
[ترجمه ترگمان] به سرعت به طبقه بالا رفت
[ترجمه گوگل] او به سرعت در رتبه بالا رفت
- The price of shoes is going up.
[ترجمه ترگمان] قیمت کفش بالا می رود
[ترجمه گوگل] قیمت کفش بالا می رود

(6) تعریف: entirely; completely.

- I filled up my glass.
[ترجمه ترگمان] لیوانم رو پر کردم
[ترجمه گوگل] شیشه من رو پر کرد
- Button up your coat.
[ترجمه ترگمان] لباست رو ببند
[ترجمه گوگل] دکمه کت خود را فشار دهید

(7) تعریف: from below a surface.

- A few flowers came up.
[ترجمه ترگمان] چند گل سرخ آمدند
[ترجمه گوگل] چند گل آمد

(8) تعریف: at or to an equal point or level; equally advanced.

- I ran up to her.
[ترجمه ترگمان] به طرفش دویدم
[ترجمه گوگل] من به او زدم

(9) تعریف: in or toward a higher position.
متضاد: down

- The painting was too low, so we moved it up.
[ترجمه ترگمان] نقاشی خیلی پایین بود واسه همین تکونش دادیم
[ترجمه گوگل] نقاشی خیلی کم بود، بنابراین ما آن را حرکت کردیم

(10) تعریف: to or with more intensity, loudness, or pitch.

- Could you turn the music up?
[ترجمه ترگمان] میشه موزیک رو خاموش کنی؟
[ترجمه گوگل] می توانید موسیقی را به نوبه خود تغییر دهید؟

(11) تعریف: into view, consideration, or existence.

- A new topic came up at the meeting.
[ترجمه ترگمان] یک موضوع جدید در جلسه مطرح شد
[ترجمه گوگل] موضوع جدیدی در جلسه آمد

(12) تعریف: in or into a state of activity, operation, or readiness.

- We set up a row of chairs.
[ترجمه ترگمان] یک ردیف صندلی های ردیف کردیم
[ترجمه گوگل] ما یک ردیف صندلی را راه اندازی کردیم

(13) تعریف: into pieces.

- He tore up the papers.
[ترجمه ترگمان] کاغذها را پاره کرد
[ترجمه گوگل] او مقالات را پاره کرد

(14) تعریف: used to intensify the action of a verb.

- We cooked up some soup.
[ترجمه ترگمان] یه مقدار سوپ درست کردیم
[ترجمه گوگل] ما بعضی از سوپ ها را طبخ کردیم

(15) تعریف: in a northerly direction.
متضاد: down

- We drove up to Vancouver.
[ترجمه ترگمان] ما به \"ونکوور\" رفتیم
[ترجمه گوگل] ما به ونکوور رفتیم
حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: to, at, or toward a higher point on or in.
متضاد: down

- The train headed up the hill.
[ترجمه ترگمان] قطار از تپه بالا رفت
[ترجمه گوگل] قطار به سمت تپه رفت

(2) تعریف: at or toward a point further ahead on or in.

- The children skipped up the path.
[ترجمه ترگمان] بچه ها از کوره راه افتادند
[ترجمه گوگل] بچه ها مسیر را ترک کردند

(3) تعریف: in a contrary direction to; against.

- Salmon swim up the flow of the waterfall.
[ترجمه hassan babaei] ماهی های قزل آلا در خلاف جهت آبشار شنا می کنند
[ترجمه ترگمان] ماهی های سالمون در جریان آبشار شنا می کنند
[ترجمه گوگل] ماهی قزل آلا شنا کردن جریان آبشار

(4) تعریف: toward the source of.

- They went exploring up the river.
[ترجمه Hassan babei] آنها رودخونه رو دنبال کردن تا برسن به منبع آب رودخونه
[ترجمه ترگمان] از رودخانه بالا رفتند
[ترجمه گوگل] آنها رفتند تا رودخانه را کشف کنند
صفت ( adjective )
(1) تعریف: going or directed upward.
متضاد: down
مشابه: erect

- He mistakenly jumped onto the up escalator.
[ترجمه ترگمان] اون به اشتباه از پله برقی بالا پرید
[ترجمه گوگل] او به اشتباه روی پله برقی پرید

(2) تعریف: higher than previously.

- Stocks are up today.
[ترجمه ترگمان] سهام امروز بالا هستند
[ترجمه گوگل] سهام امروز بالا می رود
- The child's temperature was up this morning.
[ترجمه ترگمان] دمای بدن بچه امروز صبح بالا رفته بود
[ترجمه گوگل] دمای کودک این صبح بود

(3) تعریف: finished; concluded.

- He'll pay me when the week is up.
[ترجمه ترگمان] هر وقت که این هفته تم وم می شه به من پول می ده
[ترجمه گوگل] او وقتی به هفته می رسد به من پول می دهد

(4) تعریف: in a vertical position or placement.
مشابه: erect

- The new wallpaper is up.
[ترجمه ترگمان] کاغذدیواری جدید اومده
[ترجمه گوگل] تصویر زمینه جدید بالا است

(5) تعریف: (informal) taking place; happening.

- What's up at the office?
[ترجمه ترگمان] تو دفتر چه خبره؟
[ترجمه گوگل] در دفتر چه خبر است؟

(6) تعریف: above ground.

- The summer crops are up.
[ترجمه ترگمان] محصولات تابستانی در میان است
[ترجمه گوگل] محصولات تابستانی بالا می روند

(7) تعریف: in a state of activity, operation, or readiness.
متضاد: down
مشابه: awake

- I've been up since five o'clock this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح از ساعت پنج بیدار بودم
[ترجمه گوگل] من از ساعت پنج صبح تا کنون بوده ام
- The art show will be up all week.
[ترجمه ترگمان] نمایش هنری تمام هفته بالا خواهد رفت
[ترجمه گوگل] نمایش هنری تمام هفته است

(8) تعریف: in the air.

- The kite is up.
[ترجمه ترگمان] بادبادک بیدار می شود
[ترجمه گوگل] بادبادک بالا است

(9) تعریف: under consideration; in view.

- The decision has been made, and the issue is not up for discussion.
[ترجمه ترگمان] این تصمیم گرفته شده است و این مساله برای بحث مطرح نیست
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفته شده است و موضوع برای بحث نیست

(10) تعریف: over; finished.

- Your time is up.
[ترجمه ترگمان] وقتت تموم شد
[ترجمه گوگل] وقتت تمام شده

(11) تعریف: (slang) elevated in spirit; euphoric.
متضاد: down

- We were so up after the game that we all went out to celebrate.
[ترجمه ترگمان] بعد از بازی همه رفتیم بیرون تا جشن بگیریم
[ترجمه گوگل] ما پس از بازی که همه ما برای جشن گرفتن برگشته بودیم
اسم ( noun )
(1) تعریف: an upward course or movement.

(2) تعریف: an upward slope; ascent; rise.
متضاد: down
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ups, upping, upped
(1) تعریف: (informal) to increase; raise.

- They upped the prices.
[ترجمه ترگمان] آن ها قیمت ها را بالا بردند
[ترجمه گوگل] آنها قیمت ها را افزایش دادند

(2) تعریف: to improve.

- What will up our chances of winning?
[ترجمه ترگمان] چه چیزی باعث پیروزی ما خواهد شد؟
[ترجمه گوگل] شانس ما برنده شدن چیست؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: (informal) to move or act suddenly or without warning.

- He just upped and left home never to come back again.
[ترجمه ترگمان] اون فقط گفت رفت و رفت خونه و دیگه هیچ وقت برنگشت
[ترجمه گوگل] او فقط بالا رفت و خانه را ترک کرد تا هرگز دوباره بیفتد
پیشوند ( prefix )
• : تعریف: upward; up.

- uplift
[ترجمه ترگمان] بربلندی
[ترجمه گوگل] بالا بردن
- upgrade
[ترجمه ترگمان] ارتقا
[ترجمه گوگل] ارتقاء

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] فعال ؛ در حال کار رو به بلا ؛ بالا ؛ در حال کار
[ریاضیات] بالا

مترادف و متضاد

برخاستن (فعل)
up, step up, rise, uprise, arise, get up, levitate

بالا رفتن (فعل)
up, boost, rise, lift, ascend, climb, soar

ترقی کردن (فعل)
up, rise, grow, climb, steepen, remunerate

بالا بردن یا ترقی دادن (فعل)
up, upgrade

در حال کار (قید)
up

جلو (قید)
up, afore, forward, ahead, forth, before, beforehand, along

بالا (قید)
up, atop, overhead, aloft

روی (حرف اضافه)
aboard, on, over, in, upon, up, toward, o'er

بالای (حرف اضافه)
on, over, in, up, above, o'er

بر فراز (حرف اضافه)
over, upon, up, o'er

در بلندی (حرف اضافه)
up

جملات نمونه

the up escalator

پلکان برقی بالا سوی


Your time is up.

وقت شما تمام است.


1. up to now
تاکنون

2. up to that day, she had never set foot inside a hospital
تا آن روز هرگز به درون بیمارستانی گام ننهاده بود.

3. up (or down) one's alley
(عامیانه) مطابق سلیقه یا استعداد شخص

4. up a stump
(عامیانه) گیج،هاج وواج،دستپاچه

5. up against
(عامیانه) در مقابل،رو در روی

6. up against it
(عامیانه) دچار مشکلات (به ویژه مشکلات مالی)

7. up and around (or about)
از بستر (بیماری) برخاسته و دوباره مشغول فعالیت (شده)

8. up and doing
در فعالیت،مشغول،دست به کار

9. up for
1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد،کاندید 2- در حال محاکمه شدن،مورد محاکمه،در دست دادرسی،در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

10. up for grabs
(خودمانی) در دسترس،آماده ی استفاده کردن

11. up front
در جلو

12. up hill and down dale
همه جا،اینجا و آنجا،تا کوه قاف

13. up in arms
1- آماده ی کارزار،جنگ آماد،به حالت آماده باش 2- برآشفته،خشمگین

14. up in the air
1- معلق،نابسامان،بلاتکلیف 2- (عامیانه) خشمگین،هیجان زده

15. up one's sleeve
پنهان ولی آماده برای استفاده

16. up the creek
(امریکا ـ خودمانی) در مهلکه،دچار دردسر

17. up the river
(امریکا) به زندان،به ندامتگاه،در زندان

18. up the spout
(انگلیس - خودمانی) 1- (قدیمی) در گرو 2- ورشکسته،مفلس 3- آبستن

19. up to
(عامیانه) 1- درصدد،مشغول

20. up to date
(مطابق) آخرین روش یا مد،امروزی،باب روز،نو آگاه (به جدیدترین رویدادها و پیشرفت ها)

21. up to par
طبق معمول،مانند همیشه

22. up to scratch
1- آماده ی آغاز کردن 2- در حد مورد قبول

23. up to snuff
(عامیانه) 1- در سطح یا میزان طبیعی (از نظر سلامتی یا خاصیت و غیره)،به حد نصاب 2- (انگلیس) هشیار،زیرک،گول نخور

24. up to the ears
تا بناگوش،(قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره

25. up to the elbows
(عامیانه) تا خرخره گرفتار،بسیار مشغول

26. up to the minute
تا آخرین لحظه،تا همین دقیقه،آخرین مد

27. up to their old trick
دوباره مشغول حیله بازی های همیشگی،دوباره مشغول دغلکاری

28. up with. . .
زنده باد. . . ،مرحبا به . . .

29. add up the final totals
جمع های نهایی را به هم بیافزایید.

30. bind up an extra belt around the suitcase
تسمه ی دیگری دور چمدان ببند.

31. chock up against the wall
کاملا نزدیک به دیوار،چسبیده به دیوار

32. drawing up a family pedigree
تدوین یک تبار نامه

33. ease up on this student, his mother died yesterday
با این شاگرد سخت گیری نکن،مادرش دیروز فوت کرد.

34. get up and drink of the fresh morning air!
برخیز و هوای تازه ی بامدادی را تنفس کن !

35. he up and left
برخاست و رفت.

36. hush up or i'll call your father!
ساکت می شوی یا پدرت را صدا کنم !

37. jumped up and cut its ears off
برجست و از او دو گوش ببرید.

38. keep up the good work!
آن کار نیک را ادامه بده !

39. put up your dukes!
مشت های خود را آماده (ی مشت زنی) کن !

40. ring up beforehand to reserve a table
برای رزرو کردن میز از پیش تلفن بزنید.

41. the up escalator
پلکان برقی بالا سوی

42. to up prices
قیمت ها را بالابردن

43. (be) up to one's ears in something
کاملا درگیر چیزی بودن

44. act up
(عامیانه) 1- لوس شدن،شیطانی کردن 2- ملتهب و دردناک شدن

45. add up
1- سرجمع کردن،به هم افزودن 2- درست درآمدن

46. add up to
1- معنی دادن 2- بالغ شدن بر 3- رسیدن به،حاکی بودن 4- قابل قبول بودن

47. ante up
(عامیانه) پرداختن،سهم خود را دادن،دانگ دادن

48. back up
1- کمک کردن،پشتی کردن،تایید کردن

49. bag up
در پاکت یا کیسه قرار دادن

50. ball up
(خودمانی) گیج کردن،سردرگم کردن

51. balls up
(انگلیس - خودمانی) بد انجام دادن،ناشیانه انجام دادن

52. bang up
صدمه زدن به،ضربه زدن یا خوردن

53. bank up earth (etc. )
انباشته کردن،پشته کردن خاک و غیره

54. bark up the wrong tree
عوضی گرفتن،بیهوده کوشیدن

55. bash up
سخت زدن،خرد کردن (اشخاص یا اشیا)،صدمه زدن

56. bear up
تحمل کردن،دوام آوردن،روحیه ی خود را حفظ کردن

57. beat up (or on)
(خودمانی) 1- کتک زدن 2- اذیت کردن

58. beef up
تقویت کردن،افزودن بر

59. belly up
جلو پیشخان (مغازه) یا گیشه ایستادن،نزدیک نرده رفتن،شکم به شکم ایستادن

60. belt up
(خودمانی - گستاخانه) کمتر حرف بزن،خفه شو

61. bid up
قیمت بیشتری پیشنهاد کردن،(در حراج) رو دست دیگری رفتن

62. blaze up
(ناگهان) شعله زدن،زبانه کشیدن،اخگر افشانی کردن

63. block up
1- (متن یا فضا و غیره را) به طور مسدود کننده ای پر کردن 2- (توسط قطعات چوبی یا فلزی و غیره) بلند کردن

64. blot up
در آشامیدن،(با حوله و غیره) جمع کردن

65. blow up
1- باد کردن،نفخ کردن،پف دار شدن 2- ترکیدن،منفجر شدن،پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن،فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن،(رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن،بدخلق شدن

66. bob up
ناگهان ظاهر شدن،ورجهیدن،ورجه زدن

67. boil up
جوشاندن

68. bolster up
تحکیم کردن،(به منظور بهسازی) حمایت کردن،تقویت کردن

69. booked up (or fully booked)
(رستوران و هتل و هواپیما و غیره) پر

70. booze up
(انگلیس - خودمانی) مهمانی که در آن مشروب الکلی زیاد نوشیده شود

She climbed up the social ladder.

به بالای نردبان اجتماعی صعود کرد.


don't get worked up!

هیجان‌زده نشو!


His house is up the road.

خانه‌ی او در بالای جاده است.


The car window is up.

شیشه‌ی اتومبیل بالا است.


The wheat is up now.

گندم اکنون بالا آمده است (رشد کرده است).


The sun is still up.

خورشید هنوز بالا است.


The river is dangerously up.

رودخانه به‌طور خطرناکی بالا آمده است.


Ali is up every morning at six.

هر بامداد علی ساعت شش برمی‌خیزد.


I was up all last night.

دیشب اصلاً نخوابیدم.


Shohreh swam up the river.

شهره به سوی بالای رودخانه شنا کرد.


Yassi looked at him with an up glance.

یاسی با نگاه رو به بالا به او نظر افکند.


Once again the Indian tribes were up.

یک بار دیگر قبایل سرخپوست دست به شورش زدند.


The fighter's blood was up.

خون جنگجویان به جوش آمده بود.


Her anger was up.

خشم او بالا گرفت.


My income is up.

درآمدم بالا رفته است.


when the wind is up

وقتی که باد زیاد می‌شود


We are six points up.

(در مسابقه) ما شش امتیاز جلو هستیم.


Our players are up for the game.

بازیکنان ما آماده‌ی مسابقه هستند.


The computer is up.

کامپیوتر روشن است.


I went to the alley to see what was up.

به کوچه رفتم تا ببینم چه خبر است.


Something seems to be up.

مثل اینکه یک چیزی در شرف وقوع است.


Pari is up on her homework.

پری دارد تکلیف درسی خود را انجام می‌دهد.


His tour of duty is nearly up.

مأموریت او تقریباً رو به پایان است.


He knows which industries are up and which are down.

او می‌داند که کدام یک از صنایع درحال ترقی و کدام یک درحال نزول است.


He was well up in his class.

او کاملاً در صدر کلاس خود قرار داشت.


Prices are going up.

قیمتها رو به ترقی است.


Abbas was well up to the average of his class.

عباس با میانگین کلاس خود کاملاً برابر بود.


Today I don¨t feel quite up to par.

امروز حالم مثل همیشه نیست.


Parviz discovered that he was up with their best athletes.

پرویز پی برد که با بهترین ورزشکاران آنها برابر بود.


to keep up with the times

با زمان برابر بودن (از زمان عقب نبودن)


He is always up on the news.

او همیشه از اخبار مطلع است.


Mina is up for reelection.

قرار است مینا دوباره در انتخابات شرکت کند.


The house is now up for sale.

اکنون خانه در معرض فروش است.


Ahmad helped up a man who had fallen.

احمد به مردی که افتاده بود (در بلند شدن) کمک کرد.


boys from fourth grade up

پسران از کلاس چهارم به بالا


from childhood up

از کودکی به بعد


to bring a subject up

موضوعی را پیش کشیدن


to lay up provisions for winter

برای زمستان آذوقه کنار گذاشتن


to tie up the package

بسته را خوب بستن


He ate up the cake.

تمام کیک را خورد.


to rein up a horse

اسب را درست مهار کردن


Fatima cleaned her room up.

فاطمه اتاق خود را خوب تمیز کرد.


to light (up) a cigarette

سیگار روشن کردن


Pari wrote (up) a story.

پری یک داستان نوشت.


He went up north.

به شمال رفت.


Life is full of ups and downs.

زندگی پر از فراز و نشیب است.


Business activity is on the up.

فعالیت بازرگانی رو به افزایش است.


اصطلاحات

hands up!

دستها بالا!


it's all up with him (or her etc)

کارش ساخته است، وضعش خراب است


on the up and up

(عامیانه) بی‌شیله‌پیله، بی‌پرده‌پوشی، صادقانه


up against

(عامیانه) در مقابل، رو در روی


up against it

(عامیانه) دچار مشکلات (به‌ویژه مشکلات مالی)


up and around (or about)

از بستر (بیماری) برخاسته و دوباره مشغول فعالیت (شده)


up and doing

در فعالیت، مشغول، دست به کار


up for

1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- درحال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)


ups and downs

پستی و بلندی، فراز و نشیب


up to

(عامیانه) 1- درصدد، مشغول


up to

2- برابر (با)، قادر (به)


up to

3- تا، حداکثر


up to

4- با، مربوط به


up to the ears

تا بناگوش، (قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره


up with...

زنده باد...، مرحبا به ...


پیشنهاد کاربران

بیدار
are you still up?هنوز بیداری؟
i stay up late
من تا دیرقت بیدار میمونم

بلندپروازی

اماده بودن برای کاری

noun
ارتقا ( دادن )

They had the new computer system up and running ( = working ) within an hour

از خواب بیدار کردن : در داستان همسر شکارچی که در دست ترجمه دارم اینگونه آمده است :
Sometimes all you do is step on twigs outside their dens and they're up. "
گاهی اوقات تنها کاری که می کنی این است که روی ترکه ها , بیرون از لانه خرس ها قدم می زنی , اما همین کار هم آنها را بیدار می کند

بالا ☝️

به معنی تمام شده برای وقت.
مثلا time is up
یعنی وقت تمام است.

up که در زبان انگلیسی به معنی" بر "و" بالا" آمده همان "بَر ِ "فارسی به معنی روی و بالا می باشد واژه ی" بر" در پهلوی " اَپر " آمده است و معنی بر روی و بر بالا می دهد.

بالا، برخاستن

این کلمه در نقش فعل نیز می باشد مثلاً
They’ve upped taxi fares because of the rise in fuel prices

Jhgggcccdddb7ruDzufxuffuzf

آف/اف


کلمات دیگر: