قید ( adverb )
عبارات: up to
• (1) تعریف: to, toward, at, or in a higher place or position.
• متضاد: below, down
• مشابه: aloft
- The kite flew up into the air.
[ترجمه مصطفی] بادبادک به هوا پرواز کرد.
[ترجمه مانی مجاهد] بادبادک به هوا رفت
[ترجمه ترگمان] بادبادک هوا را بالا برد
[ترجمه گوگل] کیت به هوا پرواز کرد
- We climbed up to the fifth floor.
[ترجمه ترگمان] بالا رفتیم و به طبقه پنجم رسیدیم
[ترجمه گوگل] ما صعود کردیم تا طبقه پنجم
• (2) تعریف: to or in a vertical position.
• مشابه: upright
- The audience stood up.
[ترجمه ترگمان] تماشاچیان بلند شدند
[ترجمه گوگل] تماشاگران ایستادند
• (3) تعریف: out of bed.
- I got up early this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح زود بیدار شدم
[ترجمه گوگل] من صبح زود بلند شدم
• (4) تعریف: above the horizon.
- The sun came up at six o'clock.
[ترجمه Faranak] خورشید در ساعت ۶صبح بالا آمد
[ترجمه ترگمان] آفتاب ساعت شش رسید
[ترجمه گوگل] خورشید در شش ساعت ظاهر شد
• (5) تعریف: to or at a higher degree, level, or amount.
• متضاد: down
- He quickly moved up in rank.
[ترجمه ترگمان] به سرعت به طبقه بالا رفت
[ترجمه گوگل] او به سرعت در رتبه بالا رفت
- The price of shoes is going up.
[ترجمه ترگمان] قیمت کفش بالا می رود
[ترجمه گوگل] قیمت کفش بالا می رود
• (6) تعریف: entirely; completely.
- I filled up my glass.
[ترجمه ترگمان] لیوانم رو پر کردم
[ترجمه گوگل] شیشه من رو پر کرد
- Button up your coat.
[ترجمه ترگمان] لباست رو ببند
[ترجمه گوگل] دکمه کت خود را فشار دهید
• (7) تعریف: from below a surface.
- A few flowers came up.
[ترجمه ترگمان] چند گل سرخ آمدند
[ترجمه گوگل] چند گل آمد
• (8) تعریف: at or to an equal point or level; equally advanced.
- I ran up to her.
[ترجمه ترگمان] به طرفش دویدم
[ترجمه گوگل] من به او زدم
• (9) تعریف: in or toward a higher position.
• متضاد: down
- The painting was too low, so we moved it up.
[ترجمه ترگمان] نقاشی خیلی پایین بود واسه همین تکونش دادیم
[ترجمه گوگل] نقاشی خیلی کم بود، بنابراین ما آن را حرکت کردیم
• (10) تعریف: to or with more intensity, loudness, or pitch.
- Could you turn the music up?
[ترجمه ترگمان] میشه موزیک رو خاموش کنی؟
[ترجمه گوگل] می توانید موسیقی را به نوبه خود تغییر دهید؟
• (11) تعریف: into view, consideration, or existence.
- A new topic came up at the meeting.
[ترجمه ترگمان] یک موضوع جدید در جلسه مطرح شد
[ترجمه گوگل] موضوع جدیدی در جلسه آمد
• (12) تعریف: in or into a state of activity, operation, or readiness.
- We set up a row of chairs.
[ترجمه ترگمان] یک ردیف صندلی های ردیف کردیم
[ترجمه گوگل] ما یک ردیف صندلی را راه اندازی کردیم
• (13) تعریف: into pieces.
- He tore up the papers.
[ترجمه ترگمان] کاغذها را پاره کرد
[ترجمه گوگل] او مقالات را پاره کرد
• (14) تعریف: used to intensify the action of a verb.
- We cooked up some soup.
[ترجمه ترگمان] یه مقدار سوپ درست کردیم
[ترجمه گوگل] ما بعضی از سوپ ها را طبخ کردیم
• (15) تعریف: in a northerly direction.
• متضاد: down
- We drove up to Vancouver.
[ترجمه ترگمان] ما به \"ونکوور\" رفتیم
[ترجمه گوگل] ما به ونکوور رفتیم
حرف اضافه ( preposition )
• (1) تعریف: to, at, or toward a higher point on or in.
• متضاد: down
- The train headed up the hill.
[ترجمه ترگمان] قطار از تپه بالا رفت
[ترجمه گوگل] قطار به سمت تپه رفت
• (2) تعریف: at or toward a point further ahead on or in.
- The children skipped up the path.
[ترجمه ترگمان] بچه ها از کوره راه افتادند
[ترجمه گوگل] بچه ها مسیر را ترک کردند
• (3) تعریف: in a contrary direction to; against.
- Salmon swim up the flow of the waterfall.
[ترجمه hassan babaei] ماهی های قزل آلا در خلاف جهت آبشار شنا می کنند
[ترجمه ترگمان] ماهی های سالمون در جریان آبشار شنا می کنند
[ترجمه گوگل] ماهی قزل آلا شنا کردن جریان آبشار
• (4) تعریف: toward the source of.
- They went exploring up the river.
[ترجمه Hassan babei] آنها رودخونه رو دنبال کردن تا برسن به منبع آب رودخونه
[ترجمه ترگمان] از رودخانه بالا رفتند
[ترجمه گوگل] آنها رفتند تا رودخانه را کشف کنند
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: going or directed upward.
• متضاد: down
• مشابه: erect
- He mistakenly jumped onto the up escalator.
[ترجمه ترگمان] اون به اشتباه از پله برقی بالا پرید
[ترجمه گوگل] او به اشتباه روی پله برقی پرید
• (2) تعریف: higher than previously.
- Stocks are up today.
[ترجمه ترگمان] سهام امروز بالا هستند
[ترجمه گوگل] سهام امروز بالا می رود
- The child's temperature was up this morning.
[ترجمه ترگمان] دمای بدن بچه امروز صبح بالا رفته بود
[ترجمه گوگل] دمای کودک این صبح بود
• (3) تعریف: finished; concluded.
- He'll pay me when the week is up.
[ترجمه ترگمان] هر وقت که این هفته تم وم می شه به من پول می ده
[ترجمه گوگل] او وقتی به هفته می رسد به من پول می دهد
• (4) تعریف: in a vertical position or placement.
• مشابه: erect
- The new wallpaper is up.
[ترجمه ترگمان] کاغذدیواری جدید اومده
[ترجمه گوگل] تصویر زمینه جدید بالا است
• (5) تعریف: (informal) taking place; happening.
- What's up at the office?
[ترجمه ترگمان] تو دفتر چه خبره؟
[ترجمه گوگل] در دفتر چه خبر است؟
• (6) تعریف: above ground.
- The summer crops are up.
[ترجمه ترگمان] محصولات تابستانی در میان است
[ترجمه گوگل] محصولات تابستانی بالا می روند
• (7) تعریف: in a state of activity, operation, or readiness.
• متضاد: down
• مشابه: awake
- I've been up since five o'clock this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح از ساعت پنج بیدار بودم
[ترجمه گوگل] من از ساعت پنج صبح تا کنون بوده ام
- The art show will be up all week.
[ترجمه ترگمان] نمایش هنری تمام هفته بالا خواهد رفت
[ترجمه گوگل] نمایش هنری تمام هفته است
• (8) تعریف: in the air.
- The kite is up.
[ترجمه ترگمان] بادبادک بیدار می شود
[ترجمه گوگل] بادبادک بالا است
• (9) تعریف: under consideration; in view.
- The decision has been made, and the issue is not up for discussion.
[ترجمه ترگمان] این تصمیم گرفته شده است و این مساله برای بحث مطرح نیست
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفته شده است و موضوع برای بحث نیست
• (10) تعریف: over; finished.
- Your time is up.
[ترجمه ترگمان] وقتت تموم شد
[ترجمه گوگل] وقتت تمام شده
• (11) تعریف: (slang) elevated in spirit; euphoric.
• متضاد: down
- We were so up after the game that we all went out to celebrate.
[ترجمه ترگمان] بعد از بازی همه رفتیم بیرون تا جشن بگیریم
[ترجمه گوگل] ما پس از بازی که همه ما برای جشن گرفتن برگشته بودیم
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an upward course or movement.
• (2) تعریف: an upward slope; ascent; rise.
• متضاد: down
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ups, upping, upped
• (1) تعریف: (informal) to increase; raise.
- They upped the prices.
[ترجمه ترگمان] آن ها قیمت ها را بالا بردند
[ترجمه گوگل] آنها قیمت ها را افزایش دادند
• (2) تعریف: to improve.
- What will up our chances of winning?
[ترجمه ترگمان] چه چیزی باعث پیروزی ما خواهد شد؟
[ترجمه گوگل] شانس ما برنده شدن چیست؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: (informal) to move or act suddenly or without warning.
- He just upped and left home never to come back again.
[ترجمه ترگمان] اون فقط گفت رفت و رفت خونه و دیگه هیچ وقت برنگشت
[ترجمه گوگل] او فقط بالا رفت و خانه را ترک کرد تا هرگز دوباره بیفتد
پیشوند ( prefix )
• : تعریف: upward; up.
- uplift
[ترجمه ترگمان] بربلندی
[ترجمه گوگل] بالا بردن
- upgrade
[ترجمه ترگمان] ارتقا
[ترجمه گوگل] ارتقاء