کلمه جو
صفحه اصلی

thumb


معنی : شست، باشست لمس کردن یا ساییدن
معانی دیگر : با شست گرفتن یا زدن یا فرو کردن، (معمولا با: through) ورق زدن، (در کنار جاده ایستادن و با بلند کردن شست یا دست) تقاضای سواری مجانی کردن، مجانی سوار شدن، (انگشت دست) شست (به شست پا می گویند: the big toe)، (دستکش) جای انگشت شست، (معماری) رجوع شود به: ovolo

انگلیسی به فارسی

شست، باشست لمس کردن یا ساییدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: all thumbs, thumbs down, under one's thumb
(1) تعریف: the short, thick first or inmost finger on humans and other primates that is opposed to the other four fingers and thus permits the hand to grasp and pick up objects.

(2) تعریف: a corresponding body part on other animals.

(3) تعریف: a cover for this finger, as in a glove.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: thumbs, thumbing, thumbed
عبارات: thumb one's nose
(1) تعریف: to glance through, soil, or wear (a book, magazine, or the like, or its pages), as by turning pages with the thumb.
مشابه: leaf

- Her copy of the novel was well thumbed.
[ترجمه محمد حاتمی نژاد] نسخه او از رمان بسیار خوب بود
[ترجمه ترگمان] نسخه کتاب به دقت مورد مطالعه قرار گرفت
[ترجمه گوگل] کپی او از رمان بسیار خوب بود

(2) تعریف: to seek (a ride) by cocking a thumb in the desired direction to attract the attention of passing motorists.
مشابه: hitch

• innermost finger of the hand which moves in the opposite direction of the other fingers
browse, turn pages
your thumb is the short, thick digit on the side of your hand next to your first finger.
if you thumb a lift, you stand next to a road and stick out your thumb to indicate to the drivers that you want a lift.
if you are under someone's thumb, you are under their control, or heavily influenced by them.
a rule of thumb is a rule or principle that you follow which is not based on exact calculations but rather on experience.
if you thumb through a book or magazine, you turn the pages quickly and glance at the contents rather than reading each page carefully.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] جای شست، شست کادری بر روی میله ی اسانسور ( میله چرخش ) موقعیت شست، نمایشی گرافیکی از محل جاری پنجره ارائه می دهد . اگر نزدیک بالای نوشته باشید . جای شست نزدیک بالای میله است . اگر نزدیک پایین نوشته هستید . جای شست نزدیک انتهای میله است . جای شست را می توان با ماوس کشید تا به سرعت در اطراف صفحه بچرخد .

مترادف و متضاد

شست (اسم)
big toe, thumb

باشست لمس کردن یا ساییدن (فعل)
thumb

جملات نمونه

1. thumb down
نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف پایین)

2. thumb one's nose (at someone or something)
تحقیر کردن،دست کم گرفتن،رد کردن

3. thumb up
نشان قبول کردن یا پذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف بالا)

4. with my thumb i tamped tobacco into the pipe
با شستم توتون را در پیپ فشردم.

5. twiddling one's thumb
بیکار نشستن،عاطل و باطل بودن

6. under someone's thumb
تحت نفوذ یا فرمان کسی

7. he got his thumb jammed in the door
شست دستش لای درب گیر کرد (و ضرب دید).

8. the base of the thumb
بن شست

9. the soft of the thumb
نرمه ی انگشت شست

10. he used to suck his thumb
او عادت داشت که انگشت خود را بمکد.

11. stand out like a sore thumb
چشمگیر و ناخوشایند بودن

12. He saw her jab her thumb on a red button — a panic button.
[ترجمه ترگمان]او او را دید که شستش را روی یک دکمه قرمز فشار می داد - یک دکمه وحشت زده
[ترجمه گوگل]او را دیدم او انگشت شست خود را بر روی یک دکمه قرمز - دکمه وحشت

13. He caught his thumb in the door.
[ترجمه ترگمان]انگشت شستش را در در گرفت
[ترجمه گوگل]او انگشت شست دستش را در دست گرفت

14. She had a painful cut on her thumb.
[ترجمه ترگمان]انگشت شستش را به درد آورد
[ترجمه گوگل]او بر روی انگشت شست دستش درد کشید

15. A good rule of thumb is that a broker must generate sales of ten times his salary if his employer is to make a profit.
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که اگر کارفرما بخواهد سود حاصل کند، یک دلال باید فروش ده برابر حقوق خود را تولید کند
[ترجمه گوگل]یک قاعده خوب این است که کارگزار باید فروش ده برابر حقوق خود را اگر کارفرمای خود سود کند، تولید کند

16. The base of the thumb is where it joins the hand.
[ترجمه ترگمان]پایه انگشت در جایی است که به دست متصل می شود
[ترجمه گوگل]پایه انگشت شست، جایی است که به دست می آید

17. She hit her thumb with the hammer.
[ترجمه ترگمان]با چکش به شستش ضربه زد
[ترجمه گوگل]انگشت شست او با چکش ضربه زد

He thumbed his opponent in the eye.

شست خود را به چشم حریفش فرو برد.


He thumbed through the book only looking at the pictures.

او کتاب را ورق زد و فقط به تصویرهای آن نگاه کرد.


Peter thumbed a ride to Ghazvin.

پیتر تا قزوین به‌طور رایگان سفر کرد.


اصطلاحات

all thumbs

دست و پاچلفتی


thumb one's nose (at someone or something)

تحقیر کردن، دست کم گرفتن، رد کردن


thumb down

نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف پایین)


thumb up

نشان قبول کردن یا پذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف بالا)


twiddling one's thumb

بیکار نشستن، عاطل و باطل بودن


under someone's thumb

تحت نفوذ یا فرمان کسی


پیشنهاد کاربران

انگشت شست


از یاد رفتن

سر انگشتی

انگشتی ( ابزار مجسمه سازی )

Thumb =>انگشت شست

( به عنوان فعل ) وقتی برای مثال بنزین ماشین تمام میشود یا به هر دلیلی کنار خیابان ایستادن و تقاضای ماشین کردن با بلند کردن شست دست

thumb ( علوم تشریحی )
واژه مصوب: انگشت شست
تعریف: خارجی ترین انگشت دست که دو بند دارد

انگشت شست دست


کلمات دیگر: