1. thumb down
نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف پایین)
2. thumb one's nose (at someone or something)
تحقیر کردن،دست کم گرفتن،رد کردن
3. thumb up
نشان قبول کردن یا پذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف بالا)
4. with my thumb i tamped tobacco into the pipe
با شستم توتون را در پیپ فشردم.
5. twiddling one's thumb
بیکار نشستن،عاطل و باطل بودن
6. under someone's thumb
تحت نفوذ یا فرمان کسی
7. he got his thumb jammed in the door
شست دستش لای درب گیر کرد (و ضرب دید).
8. the base of the thumb
بن شست
9. the soft of the thumb
نرمه ی انگشت شست
10. he used to suck his thumb
او عادت داشت که انگشت خود را بمکد.
11. stand out like a sore thumb
چشمگیر و ناخوشایند بودن
12. He saw her jab her thumb on a red button — a panic button.
[ترجمه ترگمان]او او را دید که شستش را روی یک دکمه قرمز فشار می داد - یک دکمه وحشت زده
[ترجمه گوگل]او را دیدم او انگشت شست خود را بر روی یک دکمه قرمز - دکمه وحشت
13. He caught his thumb in the door.
[ترجمه ترگمان]انگشت شستش را در در گرفت
[ترجمه گوگل]او انگشت شست دستش را در دست گرفت
14. She had a painful cut on her thumb.
[ترجمه ترگمان]انگشت شستش را به درد آورد
[ترجمه گوگل]او بر روی انگشت شست دستش درد کشید
15. A good rule of thumb is that a broker must generate sales of ten times his salary if his employer is to make a profit.
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که اگر کارفرما بخواهد سود حاصل کند، یک دلال باید فروش ده برابر حقوق خود را تولید کند
[ترجمه گوگل]یک قاعده خوب این است که کارگزار باید فروش ده برابر حقوق خود را اگر کارفرمای خود سود کند، تولید کند
16. The base of the thumb is where it joins the hand.
[ترجمه ترگمان]پایه انگشت در جایی است که به دست متصل می شود
[ترجمه گوگل]پایه انگشت شست، جایی است که به دست می آید
17. She hit her thumb with the hammer.
[ترجمه ترگمان]با چکش به شستش ضربه زد
[ترجمه گوگل]انگشت شست او با چکش ضربه زد