کلمه جو
صفحه اصلی

constituent


معنی : موکل، انتخاب کننده، جزء اصلی
معانی دیگر : سازنده، تشکیل دهنده، بخش لازم (در ساختمان هرچیز)، عنصر، سازا، موسس، (جمع) موسسان، (دستور زبان - زبان شناسی) سازه، سازه ای، مولفه، رای دهنده، گزینگر

انگلیسی به فارسی

(جزء، عنصر) سازنده، تشکیل‌دهنده، سازا


(سیاسی) دارای حق انتخاب، گزیننده، انتخاب کننده


(سیاسی) (هیئت، شورا) مؤسس، قانون‌گذار


سازه، مؤلفه، جزء سازنده


(سیاسی) رأی‌دهنده، انتخاب‌کننده، موکلان


تشکیل دهنده، جزء اصلی، موکل، انتخاب کننده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: serving as a component or part of something.
متضاد: accessory
مشابه: component

- Hydrogen is a constituent element of water.
[ترجمه سمیرا] هیدروژن عنصر سازنده ی آب است
[ترجمه محمدرضا ایوبی صانع] یکی از اجزای اصلی تشکیل دهنده آب، هیدروژن است.
[ترجمه ترگمان] هیدروژن جز سازنده آب است
[ترجمه گوگل] هیدروژن یک عنصر تشکیل دهنده آب است

(2) تعریف: authorized to elect public officials or to amend a law or constitution.
اسم ( noun )
مشتقات: constituently (adv.)
(1) تعریف: a component; constituent part.
متضاد: aggregate, whole
مشابه: component, element

- Iron is a constituent of steel.
[ترجمه ترگمان] آهن یکی از اجزای سازنده فولاد است
[ترجمه گوگل] آهن ترکیب کننده فولاد است

(2) تعریف: someone who gives to another the power to act on his or her behalf.

- The senator feared that her constituents would not re-elect her if she voted in favor of the tax increase.
[ترجمه ترگمان] سناتور نگران بود که اگر رای دهندگان به نفع افزایش مالیات رای بدهند او را انتخاب نکنند
[ترجمه گوگل] سناتور ترس داشت که اگر بخواهد او را به نفع افزایش مالیات رای دهد، مجددا انتخاب نخواهد کرد

• voter, elector; component, ingredient, unit
a constituent is someone who lives in a particular constituency, especially someone who is eligible to vote in an election.
a constituent of something is one of the things that it is made from.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] سازنده، جزء تشکیل دهنده، بخش لازم (در ساختمان هرچیز)، عنصر، سازا
[عمران و معماری] جزء - سازا
[برق و الکترونیک] تشکیل دهنده
[حقوق] موکل، اصیل، انتخاب کننده
[نساجی] جزء سازنده - تشکیل دهنده
[ریاضیات] جزء اصلی، سازنده، سازا، تشکیل دهنده

مترادف و متضاد

موکل (اسم)
client, constituent

انتخاب کننده (اسم)
chooser, selector, constituent

جزء اصلی (اسم)
constituent

component, part


Synonyms: basic, combining, composing, constituting, division, elemental, essential, factor, forming, fraction, fundamental, ingredient, integral, portion


Antonyms: whole


voting


Synonyms: balloter, citizen, electing, electoral, official, overruling


element


Synonyms: board, component, division, essential, factor, fixins, fraction, ingredient, makings, part, part and parcel, plug-in, portion, principle, unit


جملات نمونه

1. constituent structure
ساخت سازه ای،ساختار سازه ای

2. a constituent assembly
مجلس موسسان

3. Analyse the sentence into its constituent parts.
[ترجمه آرش] جمله را به بخش های سازنده آن تجزیه کنید
[ترجمه ترگمان]جمله را آنالیز کنید و به بخش های تشکیل دهنده خود آنالیز کنید
[ترجمه گوگل]جمله را به بخش های تشکیل دهنده آن تجزیه و تحلیل کنید

4. Let's look at the constituent parts of this sentence.
[ترجمه ترگمان]بیایید نگاهی به بخش های تشکیل دهنده این جمله بیندازیم
[ترجمه گوگل]بیایید به قسمت های تشکیل دهنده این جمله نگاه کنیم

5. Methane is the main constituent of natural gas.
[ترجمه ترگمان]متان جز اصلی گاز طبیعی است
[ترجمه گوگل]متان جزء اصلی گاز طبیعی است

6. Caffeine is the active constituent of drinks such as tea and coffee.
[ترجمه ترگمان]کافئین سازنده فعال نوشیدنی ها از قبیل چای و قهوه است
[ترجمه گوگل]کافئین عامل اصلی نوشیدنی هایی مانند چای و قهوه است

7. The chemical dissolves into its constituent parts when heated.
[ترجمه ترگمان]ماده شیمیایی وقتی گرم می شود در بخش های تشکیل دهنده خود حل می شود
[ترجمه گوگل]هنگام شستشو، مواد شیمیایی به قطعات تشکیل دهنده آن ریخته می شود

8. A semantic constituent which can not be segmented into more elementary semantic constituents will be termed a minimal semantic constituent.
[ترجمه ترگمان]یک جز معنایی که نمی تواند به اجزای semantic more تقسیم شود، یک جز معنایی حداقل نامیده خواهد شد
[ترجمه گوگل]یک مفهوم معنایی که نمیتواند به ترتیب مقدماتی تر معنایی تقسیم شود، یک مفهوم کم معنایی نامیده می شود

9. Individual essays demonstrate the extent to which the constituent discourses of work have to be located beyond the economic sphere.
[ترجمه ترگمان]این مقالات تا حدی نشان می دهند که گفتمان های اصلی کار باید فراتر از حوزه اقتصادی قرار بگیرند
[ترجمه گوگل]مقالات فردی نشان می دهد که میزان گفتمان مشروط کار در خارج از حوزه اقتصادی قرار دارد

10. Each of the three constituent elements within the new party was due to hold a convention to ratify the merger.
[ترجمه ترگمان]هر یک از سه عنصر اصلی در حزب جدید به دلیل برگزاری یک کنوانسیون جهت تصویب این ادغام بود
[ترجمه گوگل]هر یک از سه عنصر تشکیل دهنده در حزب جدید به دنبال یک کنوانسیون برای تصویب ادغام بود

11. Each separate constituent part of the organisation had developed its own personnel information systems and methods of operation.
[ترجمه ترگمان]هر بخش تشکیل دهنده جداگانه سازمان سیستم های اطلاعاتی پرسنل خود و روش های عملیاتی خود را توسعه داده بود
[ترجمه گوگل]هر بخش جداگانه ای از سازمان، سیستم های اطلاعاتی پرسنلی و روش های عملیاتی خود را توسعه داده است

12. Determining the constituent morphemes is further complicated because there may be more than one possible segmentation for a word.
[ترجمه ترگمان]تعیین مشتقات جزیی بیشتر پیچیده است زیرا ممکن است بیش از یک تقسیم بندی احتمالی برای یک کلمه وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]تعیین مورفیم های سازنده پیچیده تر است، زیرا ممکن است بیش از یک تقسیم بندی ممکن برای یک کلمه وجود داشته باشد

13. It was not a Yugoslav constituent nation, nor a constituent republic.
[ترجمه ترگمان]این یک ملت تشکیل دهنده یوگسلاوی نبود، و نه یک جمهوری سازنده
[ترجمه گوگل]این یک ملت تشکیل دهنده یوگسلاوی و نه یک جمهوری تشکیل دهنده نبود

14. A disabled constituent of mine was short changed by more than £2 in his community care grant for an orthopaedic bed.
[ترجمه ترگمان]یکی از اعضای معلول معدن با بیش از ۲ پوند در بخش مراقبت های بهداشتی خود برای بستری از ارتوپدی به طور کوتاه تغییر کرد
[ترجمه گوگل]یکی از مصادیق معلول من، کوتاهتر از 2 پوند در بودجه مراقبت های اجتماعی برای بستر ارتوپدی بود

15. A minor, but important constituent of many sandstones are the heavy minerals, with a specific gravity in excess of
[ترجمه ترگمان]یک جز مهم اما مهم بسیاری از sandstones، مواد معدنی سنگین با جاذبه خاص است
[ترجمه گوگل]یک جزء جزئی اما مهم از بسیاری از ماسه سنگ ها، سنگ معدن مواد معدنی، با وزن مخصوص بیش از

Nitrogen is one of the essential constituents of living matters.

ازت یکی از اجزای اساسی چیزهای زنده است.


a constituent assembly

مجلس مؤسسان


constituent structure

ساخت سازهای، ساختار سازهای


پیشنهاد کاربران

ترکیب . . . . علم شیمی

رای دهنده

Element=ingedient= عنصرتشکیل دهنده

جزء اصلی
( در پلیمر )

بخشی از، جزئی از، قسمتی از

A citizen who is represented in a government by officials for whom he or she votes

هواخواهان


کلمات دیگر: