کلمه جو
صفحه اصلی

dismantle


معنی : پیاده کردن، بی مصرف کردن
معانی دیگر : (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم باز کردن، اوراق کردن، (ارتش - از وسایل دفاعی محروم کردن) پیاده کردن و بردن، روکش چیزی را برداشتن، (خانه یا کشتی و غیره را از اثاثیه و تسهیلات) خالی کردن، لخت کردن، از بین بردن، پیاده کردن ماشین الات عاری از سلاح یااثاثه کردن

انگلیسی به فارسی

بی‌مصرف کردن، پیاده کردن (ماشین‌آلات) عاری از سلاح یا اثاثه کردن


از بین بردن، پیاده کردن، بی مصرف کردن


انگلیسی به انگلیسی

• disassemble, take apart; strip of furniture or equipment
if you dismantle a machine or structure, you separate it into its parts.
to dismantle an organization or political system means to cause it to stop functioning by gradually reducing its power or purpose.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] باز کردن و پیاده کردن اجزای ماشین

مترادف و متضاد

پیاده کردن (فعل)
disembark, take down, set down, disassemble, demodulate, dismount, dismantle, overhaul, unsaddle

بی مصرف کردن (فعل)
dismantle

Synonyms: annihilate, bankrupt, bare, break down, break up, decimate, demolish, denudate, denude, deprive, destroy, disassemble, dismember, dismount, disrobe, divest, fell, knock down, level, part out, pull down, raze, ruin, strike, strip, subvert, take down, take to pieces, tear down, undo, unrig, wrack, wreck


Antonyms: assemble, build, combine, construct, put together, raise


جملات نمونه

to dismantle old tanks

تانک‌های قراضه را اوراق کردن


1. to dismantle a fort
دژی را از سلاح عاری کردن

2. to dismantle old tanks
تانک های قراضه را اوراق کردن

3. We should dismantle our inefficient tax system.
[ترجمه ترگمان]ما باید سیستم مالیاتی inefficient را از بین ببریم
[ترجمه گوگل]ما باید سیستم مالیاتی نامناسب خود را از بین ببریم

4. They decided to dismantle the machine and start again from scratch.
[ترجمه ترگمان]آن ها تصمیم گرفتند ماشین را از بین ببرند و دوباره از نو شروع کنند
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفتند ماشین را از هم جدا کنند و دوباره از ابتدا شروع کنند

5. I had to dismantle the engine in order to repair it.
[ترجمه محمد پارس زاده] مجبور شدم موتور رابازکنم تا آن را تعمیر کنم .
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم موتور را خاموش کنم تا آن را ترمیم کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم موتور را برچیز کنم تا آن را تعمیر کنم

6. Above all he sought to dismantle the traditional peasant commune.
[ترجمه ترگمان]بیش از همه درصدد برآمده بود که دهقانان روستایی را از هم بگسلد
[ترجمه گوگل]بالاتر از همه، او به دنبال تخریب کمون دهقانان سنتی بود

7. Your removal men will dismantle bedsteads and take down pictures and wall decorations.
[ترجمه ترگمان]پاک کردن تخت ها و گرفتن تصاویر و تزیینات دیواره ای آن
[ترجمه گوگل]مردان حذف شما، تختخواب را برچیند و تصاویر و دکوراسیون دیوار را بردارند

8. They had carefully avoided any election pledge to dismantle the structure of New Deal and Fair Deal programmes.
[ترجمه ترگمان]آن ها با احتیاط از هر گونه تعهد انتخاباتی برای از بین بردن ساختار برنامه نیو دیل و برنامه های توسعه منصفانه، خودداری کردند
[ترجمه گوگل]آنها با دقت از تعهدات انتخاباتی برای از بین بردن ساختار برنامه های جدید معامله و معامله اجتناب ناپذیری اجتناب کردند

9. As mayor, Brown must dismantle his lucrative law practice, which the financial report shows he began in April 197
[ترجمه ترگمان]به عنوان شهردار، براون باید فعالیت های پر سود خود را از بین ببرد که گزارش مالی نشان می دهد که او در آوریل ۱۹۷ آغاز کرده است
[ترجمه گوگل]براون، به عنوان شهردار، باید عمل قانون سودآور خود را از بین ببرد، که گزارش مالی آن را در آوریل 197 آغاز کرد

10. The Contract also aims to dismantle the Department of Education and transfer its funds to families and local school boards.
[ترجمه ترگمان]این قرارداد همچنین قصد دارد اداره آموزش را از بین ببرد و بودجه خود را به خانواده ها و هیات های مدارس محلی انتقال دهد
[ترجمه گوگل]این قرارداد همچنین هدف از بین بردن وزارت آموزش و پرورش و انتقال آن به خانواده ها و هیئت های مدرسه محلی است

11. The property claim signals prosecutors' intention to dismantle what they consider an organized crime syndicate.
[ترجمه ترگمان]ادعا می شود که دادستان قصد دارد آنچه را که آن ها یک سندیکای جرائم سازمان یافته را در نظر می گیرند را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]ملک ادعا می کند که قضات دادستان برای از بین بردن آنچه که آنها سندیکای جنایت سازمان یافته را در نظر می گیرند

12. Freeing glued joints I have tried to dismantle an old chair using conventional methods but the glued joints won't budge.
[ترجمه ترگمان]فراهم کردن اتصالات چسبی که من تلاش کرده ام یک صندلی کهنه را با استفاده از روش های مرسوم حذف کنم اما اتصالات چسبی از جا نجنبید
[ترجمه گوگل]آزاد کردن اتصالات چسبناک من سعی کردم با استفاده از روش های معمولی یک صندلی قدیمی را برچیز کنم، اما مفاصل چسب نزولی نمی کنند

13. For instance, it's up to you to dismantle self assembly furniture and take down curtains, fixtures and fittings.
[ترجمه ترگمان]برای مثال، این به شما بستگی دارد که مبلمان مونتاژ خود را از بین ببرید و پرده ها، لوازم و لوازم را بردارید
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، شما مجبورید که مبلمان خود را جمع آوری کنید و پرده ها، وسایل و لوازم جانبی را بردارید

14. He suggested that the huntsmen should dismantle the gate to release the animal.
[ترجمه ترگمان]پیشنهاد کرد که شکارچیان دروازه را نابود کنند تا حیوان را آزاد کنند
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد کرد که حامیان باید دروازه را آزاد کنند تا حیوان را آزاد کند

15. A: That money has helped dismantle several thousand weapons.
[ترجمه ترگمان]پاسخ: این پول به برچیدن چندین هزار سلاح کمک کرده است
[ترجمه گوگل]A: این پول کمک کرده است که چندین هزار سلاح را از بین برده است

The Russians dismantled German factories and took them to Russia.

روس‌ها کارخانه‌های آلمان را پیاده کردند و به روسیه بردند.


to dismantle a fort

دژی را از سلاح عاری کردن


پیشنهاد کاربران

از هم باز کردن سلاح

بر انداختن
خلاص کردن

خلع سلاح کردن

اوراق کردن. باز کردن وسیله یا دستگاهی جهت فهمیدن مشکل یا نقص. منحل کردن . برچیدن ( سازمان یا شرکت )

برچیدن

اسقاط ( سلاح )

باز کردن قطعات دستگاه برای تمیز کردنش

از بین رفتن، ضعیف شدن:

Social solidaroty has been dismantled in front of
the overwhelming egoism
اتحاد ( انسجام ) اجتماعی در مقابل فزونی خودپرستی، از بین رفته است ( ضعیف شده است ) .

بی اعتبار کردن، بی ارزش ساختن، از کار انداختن، متوقف کردن، از شر چیزی خلاص شدن

از هم پاشیده

تفکیک کردن ( فعل )
تفکیک پذیر ( صفت )

( برای همیش ) برچیدن، جمع کردن، بستن، تعطیل کردن
برچیدن کارخانه factory dismantling

فروپایش / جداسازی / مخالف سرهم کردن

اسقاط - برچیدن - براندختن

تبدیل کردن اوراقی به محصول جدید

take apart

dismantle
ویساختَن ( وی - ساختَن )
گُساختَن ( گُ - ساختَن )
ویشودَن ( وی - شودَن= بَستَن )
ویبَستَن ( وی - بَستَن )
گُبَستَن ( گُ - بَستَن )
پیشوَندِ " گُ - " دَر : گُداختَن ، گُریختَن ، گُشودَن ، گُسیختَن ، گُسَستَن ، گُماشتَن ، گُمیختَن. . . وَ شِکلِ کُهَنِ آن " وی - " دَر : ویراستَن ، ویداشتَن ( گُذاشتَن ) . . . مینه یِ جُدا ، اَز هَم پاره ، سَوا، پاد ، ضِدّ می دَهَد ، می تَوان اَز این پیشوَند دَر واژه سازی بیشتَر بَهره گِرِفت.


کلمات دیگر: