کلمه جو
صفحه اصلی

bait


معنی : غضب، طعمه، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانهء دام، طعمه کردن، طعمهدادن، طعمهرابه قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن
معانی دیگر : در معرض حمله ی سگ قرار دادن، کیش کردن سگ، مورد حمله ی مکرر و شدید قرار دادن، (بیخود) تاختن بر، سر به سر گذاشتن، (برای جلب ماهی) گوشت و غیره به قلاب آویختن، پنیر توی تله گذاشتن، چشته خور کردن، طعمه (برای جلب حیوان یا ماهی)، گولزنه، پیشاور، گیرانداز، ملواح، وسوسه کردن، تطمیع کردن، به دام کشیدن، وسیله ی جلب و تطمیع، دام، تله، (با آزار و پاپی شدن) به دعوا تحریک کردن، غیظ کسی را درآوردن، پا روی دم کسی گذاشتن، (قدیمی) به چهارپایان خوراک دادن (حین سفر)، (قدیمی) برای صرف خوراک توقف کردن (در سفر)

انگلیسی به فارسی

طعمه، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانهء دام، غضب، طعمه کردن، طعمهدادن، طعمهرابه قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن


طعمه دادن، خوراک دادن، طعمه را به قلاب ماهیگیری بستن، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانه دام


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: food used to lure prey, esp. in fishing or trapping.
مشابه: decoy, lure, snare

- We use worms as bait for this kind of fish.
[ترجمه ترگمان] ما از کرم مانند طعمه برای این نوع ماهی استفاده می کنیم
[ترجمه گوگل] ما از کرم ها به عنوان طعمه برای این نوع ماهی استفاده می کنیم

(2) تعریف: something enticing; temptation; lure.
مترادف: attraction, come-on, enticement, lure, snare
مشابه: allurement, appetizer, bribe, decoy, draw, incentive, inducement, tease, temptation, trap

- They special offers are just bait to attract customers.
[ترجمه ترگمان] پیشنهادها ویژه ای صرفا برای جذب مشتریان هستند
[ترجمه گوگل] پیشنهادات ویژه فقط جذابیت برای جذب مشتریان هستند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: baits, baiting, baited
مشتقات: baiter (n.)
(1) تعریف: to equip with bait for purposes of entrapment.
مشابه: decoy, set

- I baited the hook.
[ترجمه علی فروغی منفرد] من طعمه را سر قلاب گذاشتم.
[ترجمه ترگمان] من تو تله بودم
[ترجمه گوگل] من قلاب را بیدار کردم

(2) تعریف: to entice, esp. by trickery.
مترادف: beguile, inveigle
مشابه: allure, attract, draw, ensnare, entice, entrap, hook, lure, seduce, tempt

(3) تعریف: to attempt to anger by teasing, nagging, or tormenting.
مترادف: needle, provoke
مشابه: anger, annoy, badger, beset, harass, harry, molest, pester, plague, taunt, tease, torment, vex

• decoy, lure; enticement, seduction
place bait on a hook or trap; tempt, lure, entice; badger, tease, harass
bait is food which you put on a hook or in a trap in order to catch fish or animals.
when you bait a hook or trap, you put bait on it.
a person or thing that is used as bait is used to tempt or encourage someone to do something.
if you bait someone, you deliberately try to make them angry by teasing them.

مترادف و متضاد

غضب (اسم)
bate, irritation, anger, rage, wrath, fury, huff, ire, exasperation, bait, muck

طعمه (اسم)
food, meal, bait

دانه (اسم)
grain, kernel, bait, seed, granulation, bean, piece, granule, berry, pill, birdseed, furuncle, rash, whelk, knurl, currant, semen

چینه (اسم)
enclosure, fault, bait, stratum, clay wall, folium, layer

مایه تطمیع (اسم)
bait

دانهء دام (اسم)
bait

طعمه کردن (فعل)
feed, bait, prey

طعمه دادن (فعل)
bait

طعمه به قلاب ماهیگیری بستن (فعل)
bait

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

something for luring


Synonyms: allurement, attraction, bribe, come-on, drag, enticement, inducement, lure, seducement, shill, snare, temptation, trap


lure


Synonyms: allure, attract, bedevil, beguile, draw, entice, fascinate, lead on, seduce, tempt


needle


Synonyms: anger, annoy, badger, bother, gall, harass, heckle, hound, irk, irritate, nag, persecute, provoke, tease, torment


جملات نمونه

1. The secret of successful trout fishing is finding the right bait.
رمز موفقیت در صید ماهی قزل آلا، انتخاب یک طعمه مناسب است

2. How can you expect to bait Mike into running for the class presidency when he has already refused every appeal?
چطور می توانی "مایک" را ترغیب به قبول نمایندگی کلاس کنی در حالی که او تا به حال تمام در خواست ها را رد کرده است؟

3. Eddie is a good hunter because he knows the merit of each kind of bait for the different animals.
ادی شکارچی خوبی است چون ویژگی های هر طعمه ای را برای شکار حیوانات مختلف می داند

4. to bait a trap with meat
(برای جلب حیوان) گوشت (طعمه) در تله گذاشتن

5. swallow the bait
گول خوردن،باور کردن،ملعبه شدن

6. fish nibbled at the bait
ماهی ها طعمه را گاز زدند.

7. worms are good fish bait
کرم برای ماهیگیری گولزنه ی خوبی است.

8. in espionage sex is used as a bait
در جاسوسی از سکس برای به دام اندازی استفاده می شود.

9. He used maggots as live bait.
[ترجمه ترگمان]اون از کرم ها به عنوان طعمه استفاده می کرد
[ترجمه گوگل]او از زنجبیل به عنوان طعمه زنده استفاده کرد

10. The hungry rat ravened down the poison bait.
[ترجمه ترگمان]موش گرسنه به طعمه سم حمله کرد
[ترجمه گوگل]موش گرسنه طعمه سمی را طعمه انداخت

11. They were digging up worms to use for bait.
[ترجمه ترگمان]اونا دنبال کرم کردن که برای طعمه استفاده کنن
[ترجمه گوگل]آنها کرم ها را برای استفاده از طعمه ها کشیدند

12. A trap was laid, with fresh bait.
[ترجمه ترگمان]دام پهن شد و طعمه تازه شد
[ترجمه گوگل]یک تله گذاشته شد، با طعمه تازه

13. We put down some poisoned bait to kill the rats.
[ترجمه ترگمان] ما یه طعمه مسموم کردیم که موش ها رو بکشیم
[ترجمه گوگل]ما برخی از طعمه های سمی را برای کشتن موش ها گذاشتیم

14. Plenty of people took the bait and lost their life savings.
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از مردم طعمه را گرفتند و پس انداز زندگی شان را از دست دادند
[ترجمه گوگل]تعداد زیادی از مردم طعمه را گرفتند و پس انداز زندگی خود را از دست دادند

15. Bait your hook with a worm.
[ترجمه ترگمان]طعمه تو با یه کرم
[ترجمه گوگل]طعمه قلاب خود را با کرم

16. The police used him as bait to trap the killers.
[ترجمه ترگمان]پلیس از اون به عنوان طعمه برای تله انداختن قاتل ها استفاده کرده
[ترجمه گوگل]پلیس او را به عنوان طعمه به قتل رساند

17. People use maggots as bait when they go fishing.
[ترجمه ترگمان]مردم از کرم ها به عنوان طعمه استفاده می کنند وقتی که به ماهیگیری می روند
[ترجمه گوگل]وقتی ماهیگیری می کنید، مردم به عنوان طعمه از قارچ ها استفاده می کنند

18. They used fake signal lights to bait the enemy ships onto the rocks.
[ترجمه ترگمان]ان ها از چراغ های جعلی برای طعمه استفاده می کردند تا کشتی های دشمن را به سمت صخره ها پرتاب کنند
[ترجمه گوگل]آنها از چراغ های سیگنال جعلی برای تکان دادن کشتی های دشمن بر روی سنگ استفاده می کردند

19. The fish nibbled at/rose to/took/swallowed the bait.
[ترجمه ترگمان]ماهی قلاب را به دندان گرفت \/ از جا برخاست و طعمه را بلعید
[ترجمه گوگل]ماهی ماهی ها را زد / طلوع کرد / طلوع کرد

20. The fisherman plopped the bait into the river.
[ترجمه ترگمان]ماهیگیر طعمه را به رودخانه رساند
[ترجمه گوگل]ماهیگیر طعمه را به رودخانه تقسیم کرد

In espionage sex is used as a bait.

در جاسوسی از سکس برای به دام‌اندازی استفاده می‌شود.


People formerly baited chained bears for sport.

در گذشته مردم برای سرگرمی، سگ‌ها را به جان خرس‌های زنجیر شده می‌انداختند.


His wife enjoyed baiting him.

زنش از اذیت و آزار او لذت می‌برد.


to bait a trap with meat

(برای جلب حیوان) گوشت (طعمه) در تله گذاشتن


Worms are good fish bait.

کرم برای ماهیگیری گول‌زنه‌ی خوبی است.


پیشنهاد کاربران

طعمه ( ماهیگیری )


طعمه در هر مواردی
use a wirm as bait
use a bait for ur hook
we must stay clear of her cops releas her as baitactually she is under persuit

As a verb :
چیزی / کسی را طعمه قرار دادن
تله برای کسی گذاشتن



We are dead as far as he knows
You are baiting him. You're trying to lure him in
Star Trek TOS

( ترفند: برای گول زدن حریف خود رو به مردن زدن و خود را طمعه قرار دادن برای یک حمله غافلگیر کننده )

JUL 16 WORD OF THE DAY
bait
🔴
To be bait means that it is obvious that you are doing somthing that you shouldn't be doing. When Someone tells you to "stop being so bait" it means to be more SECRETIVE in what you are doing.
🔵"Oi luke man stop being so bait"


کلمات دیگر: