کلمه جو
صفحه اصلی

absentminded


معنی : حواس پرت، پریشان خیال، سر بهوا، گیج
معانی دیگر : پریشان خیال، حواس پرت، بی حواس، حواس پرت، فراموشکار، پریشان حواس، سر به هوا، گیج، پریشان خیال، پریشان فکر

انگلیسی به فارسی

پریشان‌خیال، حواس‌پرت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: absent-mindedly (adv.), absent-mindedness (n.)
• : تعریف: not paying attention to the immediate task or event because one's mind is preoccupied with other matters.
مترادف: abstracted, distracted, preoccupied
متضاد: attentive, observant, wide-awake
مشابه: absent, absorbed, contemplative, distant, distrait, faraway, inattentive, meditative, musing, oblivious, pensive, reflective, remote, ruminative, unmindful

- He is often absent-minded when music is playing.
[ترجمه Bts_nana] وقتی موزیک پخش می شود او حواسش پرت می شود
[ترجمه Metis] زمانی که موسیقی در حال پخش است او اغلب از خود بی خود می شود.
[ترجمه یاسمین] اغلب وقتی که موسیقی پخش میشود، حواسش پرت میشود.
[ترجمه ترگمان] او اغلب وقتی که موسیقی پخش می شود، حواسش پرت است
[ترجمه گوگل] او اغلب زمانی که موسیقی در حال پخش است غایب است

• distracted, confused
scatterbrained, having a distracted mind
an absent-minded person is very forgetful.

مترادف و متضاد

حواس پرت (صفت)
absentminded, wacky, light-headed

پریشان خیال (صفت)
absentminded, abstracted, uneasy

سر به هوا (صفت)
absentminded, distrait, neglectful, wanton

گیج (صفت)
astray, absentminded, wacky, light-headed, distrait, dizzy, staggering, astounding, confounded, hazy, darned, giddy, stupid, slaphappy, muddle-headed, mazy, deuced, muzzy, hare-brained, plumbous, swimming

جملات نمونه

1. In his later life he became even more absent-minded.
[ترجمه ترگمان]در زندگی بعدی او حتی بیش از پیش حواس پرت شده بود
[ترجمه گوگل]در زندگی بعدی او حتی بیشتر غافلگیر شد

2. He fitted perfectly the stereotype of the absent-minded professor.
[ترجمه ترگمان]او حالت کلیشه پروفسور minded را داشت
[ترجمه گوگل]او به طور کلی کلیشه ای از استاد غایب را در بر داشت

3. The actress was so absent-minded that she fluffed her lines.
[ترجمه ترگمان]هنرپیشه آن قدر گیج و پریشان بود که she را مرتب کرد
[ترجمه گوگل]بازیگر خیلی غافلگیر شده بود که خطوطش را خم کرده بود

4. Grandad's been getting rather absent-minded lately.
[ترجمه ترگمان]بابا این اواخر خیلی ناراحت شده
[ترجمه گوگل]اخیرا دونده ها نادیده گرفته شده اند

5. Though I'm absent-minded, I keep a clear head.
[ترجمه ترگمان]با اینکه گیج شده ام، سرم را صاف نگه می دارم
[ترجمه گوگل]اگرچه من غافلگیر میشوم، من یک سر به سرش را نگه می دارم

6. He's very learned but rather absent-minded.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی خوب یاد گرفته اما نسبتا حواس پرت
[ترجمه گوگل]او بسیار آموخته است، اما غافلگیرانه است

7. What the teacher said went for nothing because the student was absent-minded.
[ترجمه ترگمان]آن چه معلم گفته بود برای هیچ کاری انجام نشد، چون دانش آموز گیج شده بود
[ترجمه گوگل]چیزی که معلم گفت هیچوقت به این دلیل که دانشجو غافلگیر شده بود رفت

8. Her mother is scatty and absent-minded.
[ترجمه ترگمان]مادرش scatty و حواس پرت است
[ترجمه گوگل]مادرش لاغر و غافلگیر است

9. Carol was absent-minded and a little slow on the uptake.
[ترجمه ترگمان]کارول حواسش پرت بود و کمی هم uptake بود
[ترجمه گوگل]کارول غافلگیر شد و کمی در جذبش بود

10. Scientists are often caricatured as absent-minded professors.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان اغلب به عنوان استادان absent ترسیم می شوند
[ترجمه گوگل]دانشمندان اغلب به عنوان استادان غیراخلاقی کاریکاتور هستند

11. We were laughing about that absent-minded professor.
[ترجمه ترگمان]ما داشتیم راجع به اون پروفسور absent فکر می کردیم
[ترجمه گوگل]ما درباره این استاد نادان خندیدیم

12. Why are professors stereotyped as absent-minded?
[ترجمه ترگمان]چرا استادان مثل آدم های حواس پرت می خندند؟
[ترجمه گوگل]چرا استادان به عنوان غافلگیرانه فکر میکنند؟

13. I often do absent-minded things, particularly when I'm worried.
[ترجمه ترگمان]من اغلب اوقات غیبت می کنم، مخصوصا وقتی که نگران هستم
[ترجمه گوگل]من اغلب چیزهای غلط فکر می کنم، مخصوصا زمانی که نگرانم

14. A charming if somewhat absent-minded companion.
[ترجمه ترگمان]یه دوست خیلی جذاب اگه یه هم صحبت خوب داشته باشه
[ترجمه گوگل]جذاب اگر همراهی تا حدودی غیرواقعی باشد

پیشنهاد کاربران

Absent _minded: a person who always forgot something or someone
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

مورد توجه نبودن، مد نظر نبودن

فراموش کار
aperson that for got then

کسی که برای جلوگیری از فکر کردن درباره ی موضوعی خاص، فکرش را با چیز دیگری مشغول می کند، رویا پرداز، خیال پرداز

غرق در افکار در جریان و . . .
غیاب یا غیر حضور ذهن
گمشده در افکار
فراموشکار
Absent minded

غافلگیرانه

When we say some thing
to some one that makes him be suprise

فرا موشکار

حواس پرت و فراموش کار

انسان فراموشکار ، افکار آشتفته و پریشان
گیج و منگ

forgetful

معنی فراموشکار رو میده

سردر گم

Always he or she forgot everything

فرآمـووش کــار: )

It means forgetful its a part of persons personality حواسپرت، گیج ( خودمانی )

آدم شوت : )

به معنی حواس پرت یا گیج

بی حواس، سر به هوا، گیج

خنگی که الزایمر داره


حواس پرت

حواس پرت و سردرگم

حواس پرت، فراموش کار

A person who can't concentrate on sth

When we say someone is absent minded means that person always forget everything
___________________________________________
Example : the most of children are absent minded. 😇


کلمات دیگر: