کلمه جو
صفحه اصلی

achievement


معنی : دست یابی، انجام، موفقیت، پیروزی، کار بزرگ
معانی دیگر : پیشرفت، نیل، حصول، کامیابی، دست آورد، تحقق

انگلیسی به فارسی

دست‌یابی، انجام، پیروزی، کار بزرگ، موفقیت


دستاورد، موفقیت، پیروزی، دست یابی، انجام، کار بزرگ


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something successfully carried through, esp. through bold or brave action or thought.
مترادف: accomplishment, attainment, coup, deed, effort, exploit, feat, tour de force
متضاد: failure
مشابه: act, action, performance, production, success, triumph

- Winning the chess competition at his age was a great achievement.
[ترجمه ترگمان] برنده شدن رقابت شطرنج در سن او دستاورد بزرگی بود
[ترجمه گوگل] برنده شدن رقابت های شطرنج در سن او، دستاورد بزرگی بود

(2) تعریف: the act of achieving.
مترادف: accomplishment, attainment, execution, fulfillment, performance, procurement, realization
متضاد: failure
مشابه: acquirement, arrival, completion, consummation, crowning, finishing, production, triumph, winning

- The achievement of their goals now seemed possible.
[ترجمه ترگمان] دستیابی به اهداف آن ها اکنون به نظر ممکن می رسید
[ترجمه گوگل] دستاورد اهداف آنها اکنون امکان پذیر است

• attainment; performance, implementation; operation, mission
an achievement is something which someone has succeeded in doing, especially after a lot of effort.
achievement is the fact of achieving something.

مترادف و متضاد

دست یابی (اسم)
access, achievement, attainment

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

موفقیت (اسم)
achievement, hit, success, prosperity

پیروزی (اسم)
win, achievement, success, victory, triumph, conquest

کار بزرگ (اسم)
achievement, feat, magnum opus

something completed successfully; goal reached


Synonyms: accomplishment, acquirement, acquisition, act, actualization, attainment, completion, conquest, consummation, contrivance, creation, deed, effectuation, effort, enactment, encompassment, execution, exploit, feat, fulfillment, hit, masterpiece, performance, production, realization, stroke, success, tour de force, triumph, victory


Antonyms: defeat, failure, forfeit, injury, miscue, misfortune, neglect, negligence


جملات نمونه

1. achievement tests each sampling a different area of learning
آزمون های تحصیلی که هر کدام بخشی از جنبه های تحصیلی را مورد بررسی قرار می دهد.

2. achievement test
آزمون پیشرفت تحصیلی

3. the achievement of goals
دستیابی به هدف ها

4. a crowning achievement
بزرگترین موفقیت،اوج کامیابی

5. a notable achievement
کامیابی چشمگیر

6. a signal achievement
موفقیت چشمگیر

7. a unique achievement
موفقیت بی نظیر

8. a sense of achievement
احساس موفقیت

9. a life signalized by great achievement
یک زندگی که موفقیت های بزرگ آن را قابل توجه کرده است

10. Success is the continuous journey towards the achievement of predetermined worth while goals . To live your life in your own way . To reach the goals, you've set for yourself . To be the person, you want to be ——that is success .
[ترجمه ترگمان]موفقیت یک سفر مستمر به سمت دستیابی به ارزش از پیش تعیین شده در هنگام رسیدن به اهداف است زندگی خود را به روش خودتان زندگی کنید برای رسیدن به اهداف، خودتان تعیین کرده اید برای اینکه فرد بودن، شما می خواهید که باشید - - این موفقیت است
[ترجمه گوگل]موفقیت موفقیت پیوسته در جهت دستیابی به مقادیر پیش بینی شده در حالی است که اهداف زندگی خود را در راه خود زندگی کن برای رسیدن به اهداف، برای خودتان تنظیم کرده اید برای اینکه فرد باشید، می خواهید - این موفقیت است

11. Getting both sides to agree was a notable achievement.
[ترجمه ترگمان]رسیدن هر دو طرف به توافق یک دستاورد برجسته بود
[ترجمه گوگل]به دست آوردن هر دو طرف به دست آوردن قابل توجه بود

12. You can be justly proud of your achievement.
[ترجمه ترگمان]می توانید به حق موفقیت خود افتخار کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید به طور صریح افتخار خود را از دستاوردهای خود را

13. I rank her achievement very highly.
[ترجمه ترگمان]من موفقیت او را خیلی مهم می دانم
[ترجمه گوگل]من موفقیت بسیار خوبی را رتبه بندی می کنم

14. I warmly congratulated him on the marvellous achievement.
[ترجمه ترگمان]به گرمی به او تبریک گفتم
[ترجمه گوگل]من به شدت به او در موفقیت فوق العاده تبریک گفت

15. We use standardized tests to measure scholastic achievement.
[ترجمه ترگمان]ما از آزمون های استاندارد برای اندازه گیری دستاوردهای تحصیلی استفاده کردیم
[ترجمه گوگل]ما از آزمون های استاندارد برای سنجش دستاوردهای آموزشی استفاده می کنیم

16. It is indeed a remarkable achievement.
[ترجمه ترگمان]این دستاورد بزرگی است
[ترجمه گوگل]این در واقع یک دستاورد قابل توجه است

17. It was quite an achievement to keep smiling when his heart must have been aching.
[ترجمه ترگمان]وقتی دلش درد می کرد، وقتی دلش درد می کرد، این دست و پا می زد
[ترجمه گوگل]این کاملا موفقیتی بود که لبخند بزنید، وقتی که قلبش درد می کرد

18. This conference in itself constitutes a solid achievement.
[ترجمه رضا] این کنفرانس به خودی خود یک دستاورد استوار است
[ترجمه ترگمان]این کنفرانس به خودی خود یک دستاورد منسجم را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]این کنفرانس به خودی خود یک موفقیت جامد است

the achievement of goals

دستیابی به هدف‌ها


a sense of achievement

احساس موفقیت


اصطلاحات

achievement test

آزمون پیشرفت تحصیلی


پیشنهاد کاربران

academic achievement: پیشرفت تحصیلی

Achievement مترادف با accomplishment
دستاورد به معنای موفقیت

کسب کردن

کسب شده

موفقیت، دستیابی
Success


دستاورد
getting the project done on time was a real achievement
تمام کردن پروژه سر وقت یه دستاورد واقعی بود ⏮

موفقیت ، دستاورد.

Sth you have done successfuly that was difficult.

موفقیت

دستاوردیک کار بزرگ

دستیابی ، پیروزی ، موفقیت
they were proud of their children's achievements
آن ها به دستاورد های فرزندانشان مفتخر بودند 🥇🥇🥇

Achievement motivation انگیزش پیشرفت

achievement ( noun ) = triumph ( noun )
به معناهای: پیروزی، موفقیت، کامیابی


کلمات دیگر: