کلمه جو
صفحه اصلی

accustom


معنی : خو گرفتن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، انس گرفتن، عادی کردن
معانی دیگر : خو دادن، آموخته کردن، معتاد شدن

انگلیسی به فارسی

عادت دادن، آشنا کردن، آشنا شدن، معتاد ساختن، معتاد شدن، عادت، خو گرفتن، انس گرفتن


متذکر شدم، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، خو گرفتن، انس گرفتن، عادی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: accustoms, accustoming, accustomed
• : تعریف: to become used to or familiar with by use or experience; habituate.
مشابه: accommodate

- After a little time in England, she accustomed herself to driving on the left side of the road.
[ترجمه A.A] بعد از مدت کوتاهی در انگلستان او خودش را عادت داد که ازسمت چپ جاده رانندگی کند
[ترجمه قانعی] پس از سپری کردن مدتی در انگلیس، وی آموخته ی رانندگی از سمت چپ شد.
[ترجمه ترگمان] پس از مدتی در انگلستان، خود را به سمت چپ جاده هدایت کرد
[ترجمه گوگل] پس از گذر زمان کمی در انگلستان، خود را به رانندگی در سمت چپ جاده عادت داد

• familiarize, make used to
if you accustom yourself to something different, you make yourself get used to it.

مترادف و متضاد

خو گرفتن (فعل)
acclimatize, get addicted, get accustomed, accustom, get the habit, habituate oneself

اشنا شدن (فعل)
accustom

اشنا کردن (فعل)
accustom, familiarize, induct, acquaint, affiliate, introduce

عادت دادن (فعل)
habituate, accustom, familiarize, inure

معتاد ساختن (فعل)
accustom

انس گرفتن (فعل)
accustom

عادی کردن (فعل)
habituate, accustom

get used to


Synonyms: acclimatize, acculturate, acquaint, adapt, familiarize, habituate, season


جملات نمونه

1. They had to accustom themselves to the hot weather.
[ترجمه A.A] آنها مجبور بودند خودشون را با آب و هوای گرم سازگار کنند
[ترجمه قانعی] ایشان بایستی خودرا با آب و هوای سوزان سازگار می کردند.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند به هوای گرم عادت کنند
[ترجمه گوگل]آنها مجبور بودند خود را به آب و هوای گرم متصل کنند

2. It'll take time for me to accustom myself to the changes.
[ترجمه A.A] برای من طول خواهد کشید تا خودمو با تغییرات وفق دهم
[ترجمه قانعی] سازگاری با تغییرات پیش آمده برای من زمان بر است.
[ترجمه ترگمان]زمان میبره تا خودم رو به تغییر عادت بدم
[ترجمه گوگل]این زمان برای من است که خودم را به تغییرات متصل کنم

3. It'shouldn't take long to accustom your students to working in groups.
[ترجمه قانعی] وفاق و هم داستانی دانش آموزان در فعالیت های گروهی، نباید چندان هم زمان ببرد.
[ترجمه ترگمان]باید مدت زیادی طول بکشد تا دانش آموزان خود را به کار در گروه ها عادت دهید
[ترجمه گوگل]ممکن است طول بکشد تا دانش آموزان خود را به کار در گروه ها آموزش دهید

4. She could not accustom herself to a hot climate.
[ترجمه قانعی] وی نتوانست با آب و هوای حاره ای خو بگیرد.
[ترجمه ترگمان]نمی توانست خود را به آب و هوای گرم عادت دهد
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست خودش را به آب و هوای گرم فرا بخواند

5. You have to accustom yourself gradually to the different hours of work that your new post entails.
[ترجمه قانعی] شما باید بتدریج خود را با تغییر ساعات کاری که از ضروریات پست جدیدتان است ، سازگار سازید.
[ترجمه ترگمان]شما باید بتدریج خود را به ساعات مختلف کاری عادت دهید که پست جدید شما شامل آن است
[ترجمه گوگل]شما باید به تدریج به ساعات مختلف کار که پست جدید شما مربوط می شود، آموخته اید

6. It took him a while to accustom himself to the idea.
[ترجمه قانعی] دیر زمانی پائید تا وی خویش را با ایده نو وفق دهد.
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا به این فکر عادت کند
[ترجمه گوگل]او مدت زمان زیادی را صرف کرد تا خود را به این ایده متصل کند

7. We had to accustom ourselves to cold weather.
[ترجمه قانعی] ما باید باآب و هوای سرد و خشک خو می گرفتیم.
[ترجمه ترگمان]مجبور بودیم به هوای سرد عادت کنیم
[ترجمه گوگل]ما مجبور بودیم خودمان را به هوای سرد بسپاریم

8. You must accustom yourself to getting up early.
[ترجمه قانعی] شما بایستی عادت به سحرخیزی را برای خود درونی کنید.
[ترجمه امیرمحمد] شما باید خودتان را برای سحرخیزی عادت دهید
[ترجمه ترگمان]باید عادت کنی زود بیدار شوی
[ترجمه گوگل]شما باید خودتان را به زودی آماده کنید

9. It took a while for her eyes to accustom themselves to the dark.
[ترجمه قانعی] کمی زمان برد تا چشمانش به تاریکی خوگیرد.
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا به تاریکی عادت کند
[ترجمه گوگل]برای چشیدن وقت خود را به تاریکی برداشت

10. It took a while for me to accustom myself to all the new rules and regulations.
[ترجمه قانعی] سازگاری با قوانین و قواعد جدید برای من کمی زمان برد.
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا خودم را به قوانین و مقررات جدید عادت دهم
[ترجمه گوگل]برای اینکه من خودم را به همه قوانین و مقررات جدید بسپارم، برای مدتی طول کشید

11. You must learn to accustom yourself to hard work.
[ترجمه قانعی] تو بایستی آموخته کار سخت شوی.
[ترجمه ترگمان]باید یاد بگیری که خودت را به کار سخت عادت بدهی
[ترجمه گوگل]شما باید یاد بگیرید که خودتان را به کار سخت متصل کنید

12. Education should accustom children to thinking for themselves.
[ترجمه قانعی] تحصیلات باید مایه ی بروز و ظهور تفکرات نو در کودکان شود.
[ترجمه ترگمان]تحصیل باید کودکان را به تفکر برای خود عادت دهد
[ترجمه گوگل]آموزش باید کودکان را به تفکر برای خود متکی کند

13. You have got to accustom yourself to the book that is written from several different viewpoints.
[ترجمه قانعی] شما باید با دیدگاه های متفاوتی که در قالب یک کتاب واحد عرضه می گردند ، بیشتر آشنا شوید.
[ترجمه ترگمان]شما باید خودتان را به کتاب عادت دهید که از دیدگاه های مختلف نوشته شده است
[ترجمه گوگل]شما باید خود را به کتابی که از چندین دیدگاه متفاوت نوشته شده است، آموخته باشید

14. A worn out slob, he can not accustom himself to the idea of women playing the sport seriously.
[ترجمه قانعی] یک مرد هپل شلخته و زهوار در رفته هرگز نمیتواندبه ایده آل زنانی که به ورزش تمام وقت می اندیشند ، حتی نزدیک هم باشد!
[ترجمه ترگمان]او شلخته و کثیف است و نمی تواند عادت کند که این ورزش را جدی بگیرد
[ترجمه گوگل]یک ساندوی پوشیده شده، او نمیتواند خود را به این فکر بکشد که زنان به طور جدی ورزش کنند

15. I had to accustom myself to working in surroundings that were far from luxurious, too.
[ترجمه ترگمان]عادت داشتم خودم را عادت بدهم که در محیط زندگی که از تجمل هم دور بودند عادت کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم خودم را به کار در محیطی که خیلی دور از لوکس بود، متقاعد کنم

She is not accustomed to traveling.

او به سفر عادت ندارد.


پیشنهاد کاربران

\\\ عادت دادن \\\


get use to :::: عادت کردن

( فعل ) عادت دادن یا عادت کردن ( خودمان یا دیگری )


کلمات دیگر: