کلمه جو
صفحه اصلی

glaring


دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول

انگلیسی به فارسی

دریده ،خیره ،شوخ ،زیاددرخشان ،خیره کننده ،خودنما،فضول


درخشش، خیره نگاه کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: glaringly (adv.), glaringness (n.)
(1) تعریف: blindingly bright.
مترادف: blinding, brilliant
متضاد: dim, soft
مشابه: blazing, bright, burning, dazzling, glittering, resplendent, shining, vivid

(2) تعریف: embarrassingly conspicuous; obvious.
مترادف: blatant, conspicuous, egregious, flagrant, obvious
مشابه: apparent, clear, evident, gross, obtrusive, overt, patent, unmistakable

- a glaring slip of the tongue
[ترجمه ترگمان] یک تکه کوچک از زبانش بیرون آمد
[ترجمه گوگل] لغزش لغزنده زبان

(3) تعریف: staring steadily and hostilely.
مترادف: glowering, lowering
مشابه: antagonistic, frowning, hostile, scowling, unfriendly

- a glaring look of hatred
[ترجمه ترگمان] نگاهی حاکی از کینه و نفرت،
[ترجمه گوگل] یک نگاه واضح از نفرت

(4) تعریف: overly or tastelessly showy; gaudy.
مترادف: flashy, gaudy, showy
مشابه: blatant, garish, loud, meretricious, ostentatious, tawdry

• radiant, brilliant; blinding; prominent; piercing (look or glance); angry (look or glance)
if you refer to something bad as glaring, you mean that it is very obvious.

مترادف و متضاد

obvious, unconcealed


Synonyms: audacious, blatant, brazen, capital, conspicuous, crying, egregious, evident, excessive, extreme, flagrant, gross, inordinate, manifest, noticeable, obtrusive, open, outrageous, outstanding, overt, patent, protrusive, rank, visible


Antonyms: concealed, hidden


bright, dazzling; flashy


Synonyms: blatant, blazing, blinding, brazen, chintzy, florid, garish, gaudy, glowing, loud, meretricious, shining, tawdry


Antonyms: dark, dull, plain


جملات نمونه

1. a glaring mistake
اشتباه لپی

2. his glaring look
نگاه خشم آمیز او

3. the glaring lights of the stage
نور خیره کننده ی چراغ های صحنه

4. a mirror reverberating the glaring sun
آینه ای که نور خیره کننده ی خورشید را بازتاب می کرد

5. with her hand she shaded her eyes from the glaring light
با دست چشمان خود را از نور زننده حفظ کرد.

6. I never saw such a glaring example of misrepresentation.
[ترجمه Figure] من هرگز چنین نمونه بارز ( فاحش ) اشتباهی از او ندیده بودم.
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت چنین نمونه ای از اشتباه را ندیده بودم
[ترجمه گوگل]من هرگز چنین نمونه ای پر از نادرستی ندیده ام

7. There were several glaring inconsistencies in his report.
[ترجمه ترگمان]در گزارش او چندین نوع تناقض وجود داشت
[ترجمه گوگل]در گزارش خود چندین ناهماهنگی چشمگیر وجود داشت

8. The report contained some glaring errors.
[ترجمه ترگمان]این گزارش حاوی برخی اشتباه ات فاحش بود
[ترجمه گوگل]این گزارش حاوی خطاهای چشمگیر بود

9. He stood at the bottom of the stairs, glaring up at us.
[ترجمه ترگمان]او پایین پله ها ایستاد و به ما خیره شد
[ترجمه گوگل]او در پایین پله ها ایستاده بود، درخشید تا ما

10. The most glaring omission was the lack of reference to take-up problems.
[ترجمه ترگمان]The حذف فقدان مرجعی برای حل مشکلات بود
[ترجمه گوگل]بی نظیر ترین نکته عدم ارجاع به مشکلات پیش رو بود

11. The glaring light of high noon encouraged his use of rich blacks.
[ترجمه ترگمان]روشنایی خیره کننده ظهر، استفاده او از سیاهان ثروتمند را تشویق می کرد
[ترجمه گوگل]نور آشکار ظهر بالا، استفاده او از سیاه پوستان غنی را تشویق کرد

12. Glaring colours displease the eye.
[ترجمه ترگمان]رنگ ها چشم را displease
[ترجمه گوگل]رنگ های پرانرژی چشم را نادیده می گیرند

13. "It was a glaring example of bad judgment," said one official who asked not to be named.
[ترجمه ترگمان]یکی از مقامات که نخواست نامش فاش شود گفت: \" این یک نمونه روشن از قضاوت بد بود \"
[ترجمه گوگل]یک مقام رسمی اعلام کرد: 'این یک نمونه منفرد از قضاوت بد بود '

14. Polgar was not the only committee staffer with glaring conflicts of interest.
[ترجمه ترگمان]Polgar تنها کارمند کمیته با تضاد منافع قابل توجه نبود
[ترجمه گوگل]پولگار تنها کارمند کمیته بود که درگیری های منفردی داشت

the glaring lights of the stage

نور خیره‌کننده‌ی چراغ‌های صحنه


his glaring look

نگاه خشم‌آمیز او


a glaring mistake

اشتباه لپی


پیشنهاد کاربران

خارج از قاعده
مثل glaring errors

look someone angryly

خشم آلود: در نگاه کردن وقتی که دو طرف با حالتی خشم الود برحورد می کنند

مشهود، علنی، واضح، تابلو

فاحش، کاملا مشخص
خطای فاحش
a glaring error
بی عدالتی محض
a glaring injustice
تناقض فاحش و مشخص
a glaring inconsistency

برای نگاه میتونیم بگیم نگاه برافروخته
اما در اشتباه میشه اشتباه فاحش


کلمات دیگر: