کلمه جو
صفحه اصلی

backwards


معنی : به عقب، وارونه، به پشت، از پشت
معانی دیگر : معادل است با: backward، عقب افتاده، عقب مانده، کودن

انگلیسی به فارسی

به پشت، از پشت، وارونه


عقب افتاده، عقب مانده، کودن


عقب، به عقب، وارونه، به پشت، از پشت


انگلیسی به انگلیسی

• to the rear, to the back; in reverse

مترادف و متضاد

به عقب (قید)
aback, back, backwards

وارونه (قید)
backwards, backward, upside down

به پشت (قید)
backwards, backward

از پشت (قید)
backwards, backward

جملات نمونه

1. she bent over backwards to please her husband
برای جلب رضایت شوهرش از هیچ کاری فروگذار نمی کرد.

2. be leaning over backwards for someone
از هرگونه کمک و ارفاق نسبت به کسی فروگذار نکردن

3. iraj drove the car backwards
ایرج ماشین را عقب زد (راند).

4. those political fossils who wanted to move the country backwards
آن سنگواره های سیاسی که می خواستند کشور را به قهقرا ببرند

5. Life can only be understood backwards, but it must be lived forwards.
[ترجمه ترگمان]زندگی فقط می تواند به طور معکوس درک شود، اما باید در جلو زندگی کرد
[ترجمه گوگل]زندگی فقط می تواند به عقب درک شود، اما باید به جلو حرکت کرد

6. He looked backwards to see who was following him.
[ترجمه ترگمان]به عقب نگاه کرد تا ببیند چه کسی او را تعقیب می کند
[ترجمه گوگل]او به عقب نگاه کرد تا ببیند چه کسی دنبال او بود

7. Stepping forward can't finish the distance while going backwards can't get rid of the memory.
[ترجمه ترگمان]قدمی به جلو بر می دارم و نمی توانم راه را به پایان برسانم، در حالی که به عقب می روم و از شر این خاطره خلاص نمی شوم
[ترجمه گوگل]حرکت به جلو نمی تواند فاصله را متوقف کند در حالیکه عقب می تواند از حافظه خلاص شود

8. He just released his hold and toppled slowly backwards.
[ترجمه ترگمان]او فقط دستش را رها کرد و آهسته عقب کشید
[ترجمه گوگل]او فقط خود را آزاد کرد و به آرامی عقب افتاد

9. He looked backwards over his shoulder.
[ترجمه ترگمان]از روی شانه اش به عقب نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او به پشت سرش نگاه کرد

10. She lost her balance and tumbled backwards.
[ترجمه ترگمان]تعادلش را از دست داد و به پشت افتاد
[ترجمه گوگل]تعادلش را از دست داد و به عقب افتاد

11. She lost her footing and fell backwards into the water.
[ترجمه ترگمان]تعادلش را از دست داد و روی آب افتاد
[ترجمه گوگل]او پای خود را از دست داد و به سمت آب افتاد

12. He tilted his chair backwards and put his feet up on his desk.
[ترجمه ترگمان]صندلیش را به عقب خم کرد و پاهایش را روی میز گذاشت
[ترجمه گوگل]او صندلی خود را به عقب کج کرد و پای خود را روی میز گذاشت

13. He leans over backwards to make up for what he has lost.
[ترجمه ترگمان]او به عقب خم شد تا آنچه را که از دست داده بود جبران کند
[ترجمه گوگل]او به عقب بر میگردد تا آنچه را که از دست داده است، بپردازد

He looked backwards to see who was following him.

به پشت نگاه کرد تا ببیند چه کسی او را تعقیب می‌کرد


I lost my balance and fell backwards.

تعادلم را از دست دادم و به پشت افتادم


پیشنهاد کاربران

دویدن به عقب

یعنی به عقب .


به عقب دویدن یعنیrun Backwards

معکوس

معکوس . . برعکس . . وارونه. .

پسرو

دنده عقب گرفتن


کلمات دیگر: