کلمه جو
صفحه اصلی

balloon


معنی : بادکنک، بالون، با بالون پرواز کردن
معانی دیگر : باد کردن، پف کردن، بسط یافتن، هواناو (کیسه ی پلاستیکی محتوی گازهای سبک تراز هوا که ابزار یا مسافر را به هوا می برد)، (کاریکاتور) ابرو یا مستطیلی که حرف های شخصیت های تصویر را در آن می نویسند، وامی که بهره ی آن به صورت اقساط پرداخت می شود ولی اصل آن را در پایان باید یکجا پس داد، قسط آخر، با هواناو سفر کردن، بالون سواری کردن، بادکنک مانند، بالون مانند، گرد و نرم، مثل بالون

انگلیسی به فارسی

بالون، بادکنک، با بالون پروازکردن، مثل بالون


بالون، بادکنک، با بالون پرواز کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a large bag made of thin material designed to inflate and be lifted off the ground when filled with hot air or a gas that is lighter than air.

(2) تعریف: such a bag with a basket or gondola connected to it, used to transport passengers or scientific equipment.
مترادف: aerostat
مشابه: airship, blimp, dirigible, zeppelin

(3) تعریف: a bag made of rubber or other light, strong material that may be filled with air or helium and used as a decoration or toy.

(4) تعریف: in a cartoon, the figure used to frame the words attributed to a character.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: balloons, ballooning, ballooned
(1) تعریف: to ride or ascend in a balloon.
مترادف: ascend, float, ride
مشابه: rise

(2) تعریف: to swell like a balloon.
مترادف: blow up, distend, inflate, swell
متضاد: shrink
مشابه: belly, billow, bloat, expand, spread, stretch, tumefy

(3) تعریف: to increase rapidly.
مترادف: grow, increase
مشابه: distend, skyrocket, swell, wax

- Our debt is ballooning.
[ترجمه ترگمان] بدهی های ما ballooning است
[ترجمه گوگل] بدهی ما ballooning است
صفت ( adjective )
مشتقات: balloonist (n.)
• : تعریف: inflated or swollen like a balloon.
مترادف: billowed, billowing, blown, distended, inflated, swollen
مشابه: expanded, stretched

• light bag-shaped construction filled with a gas which is lighter than air; airship; inflated rubber ball (used in games); explanation box which appears when the cursor points at a button (computers)
puff up, expand, grow larger; inflate, fill with air
a balloon is a small, thin rubber bag that you fill with air so that it stretches and becomes larger. balloons are used as toys or decorations.
a balloon is also a large, strong bag filled with gas or hot air, which can carry passengers in a basket or compartment underneath it.
when something balloons, it quickly becomes bigger and rounder in shape.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] بالون - کیسه هوا
[زمین شناسی] بالن، نوعی از ظروف آزمایشگاهی است و انواع مختلف دارد. بالنها به دو دسته معمولی و ژوژه تقسیم می شوند. 1) بالنهای معمولی انواع مختلفی دارد مثل ته گرد، گردن دراز، گردن کوتاه و غیره 2)بالنهای ژوژه برای برداشتن حجم معینی از محلول ها بکار می رود.

مترادف و متضاد

Synonyms: belly, blow up, bulge, dilate, distend, enlarge, expand, inflate, puff out, swell


Synonyms: airship, bladder, blimp, dirigible, zeppelin


billow out; bloat


بادکنک (اسم)
air bladder, balloon, bladder

بالون (اسم)
balloon, airship, dirigible, zeppelin

با بالون پرواز کردن (فعل)
balloon

inflated material or vehicle


جملات نمونه

Her skirt ballooned in the wind.

دامن او در باد پف کرد.


1. balloon angioplasty
(پزشکی ـ گشودن یا گشاد کردن شریان توسط بالون) رگ دشتاری به کمک بالون،انجیوپلاستی توسط بالون

2. the balloon burst
بادکنک ترکید.

3. the balloon hung below the clouds like a gigantic kite
بالون همچون بادبادک غول آسایی زیر ابرها معلق بود.

4. a colored balloon
بادکنک رنگین

5. a navigable balloon
بالون هدایت شونده

6. i pricked the balloon and it shrivelled
بادکنک را سوزن زدم و درهم چروکیده شد.

7. to inflate a balloon
بادکنک را باد کردن

8. if you let the gas out, the balloon will lose its buoyancy
اگر گاز آن را بیرون بدهی بالون فرازمانی خود را از دست خواهد داد.

9. the gas, being lighter than air, elevates the balloon
گاز چون از هوا سبک تر است بالون را بالا می برد.

10. He pricked the balloon and burst it.
[ترجمه ترگمان]او به بالون ضربه زد و آن را منفجر کرد
[ترجمه گوگل]بادکنک را خار داد و ترکید

11. The balloon rose up slowly into the air.
[ترجمه ترگمان]بالن به آرامی بالا رفت
[ترجمه گوگل]بادکنک به آرامی به هوا بلند شد

12. The air in the balloon expands when heated.
[ترجمه ترگمان]هوا در بالن وقتی گرم می شود منبسط می شود
[ترجمه گوگل]هوای بالون هنگام گرم شدن منبسط می شود

13. I don't want to be around when the balloon goes up.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم وقتی بالون بالا می رود، اطراف باشم
[ترجمه گوگل]من #39 ؛ نمی خواهم وقتی بالون بالا می رود ، دور و برم

14. That balloon will burst if you blow it up any more.
[ترجمه ترگمان]اگه بیشتر خرابش کنی بالون منفجر میشه
[ترجمه گوگل]اگر بیش از این آن را منفجر کنید ، آن بالون ترکیده خواهد شد

15. They floated the trial balloon of actually cutting Social Security.
[ترجمه ترگمان]آن ها بالن آزمایشی را در حالی که واقعا امنیت اجتماعی را قطع کرده بودند، شناور کردند
[ترجمه گوگل]آنها با بالن آزمایشی قطع واقعی تأمین اجتماعی حرکت کردند

16. The child pricked the balloon and it burst.
[ترجمه ترگمان]بچه بالون را سوراخ کرد و منفجر شد
[ترجمه گوگل]کودک بالون را خار داد و ترکید

The budget deficit has ballooned.

کسر بودجه به سرعت زیاد شده است.


اصطلاحات

balloon angioplasty

(پزشکی ـ گشودن یا گشاد کردن شریان توسط بالون) رگ دشتاری به کمک بالون، انجیوپلاستی توسط بالون


پیشنهاد کاربران

بادکنک
The balloon of love
بادکنک عشق
The balloon leaves the happy stars on the shoulders of the urchin
در ترکیدن بادکنک، ستاره های شادی بر روی شونه ها یار بوسه میگذارد


بالون

بادکنک ، بالون

آخرین قسط وام که معمولا بزرگتر از اقساط قبلی است و یکجا پرداخت می شود

بادکنک، بادبادک

بالن بادکنک

بالا رفتن، افزایش یافتن، زیاد شدن، گسترش یافتن، به سرعت بالا رفتن

بالون، کیسۀ هوا ( balloon )


کلمات دیگر: