فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: deals, dealing, dealt
• (1) تعریف: to be concerned or to handle (usu. fol. by "with" or "in").
• مترادف: cope with, handle, reckon with, treat
• مشابه: cope, ponder, reflect on
- We must deal with this matter carefully.
[ترجمه مهوش] ما باید با این مساله با احتیاط کناربیاییم .
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] ما باید با احتیاط به این مشکل بپردازیم.
[ترجمه سعید] ما باید با دقت به این موضوع رسیدگی کنیم
[ترجمه bahareh] ما باید با احتیاط به این مسئله رسیدگی کنیم
[ترجمه ترگمان] باید با این موضوع کنار بیایم
[ترجمه گوگل] ما باید با این موضوع به دقت مقابله کنیم
- He doesn't deal in trivialities.
[ترجمه ترگمان] او با این جور چیزها سر و کار ندارد
[ترجمه گوگل] او در چیزهای بی اهمیت معامله نمی کند
• (2) تعریف: to act or behave (usu. fol. by "with").
• مترادف: act, behave, function, reckon with
• مشابه: attend, contend, cope with, struggle
- I wish he would deal with me honestly.
[ترجمه ترگمان] ای کاش اون صادقانه با من معامله می کرد
[ترجمه گوگل] آرزو می کنم او صادقانه با من برخورد کند
- As a waiter, you have to know how to deal with customers.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] به عنوان یک پیشخدمت، شما باید بدانید چگونه با مشتریان رفتار کنید.
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک پیشخدمت، شما باید بدانید چگونه با مشتریان معامله کنید
[ترجمه گوگل] به عنوان یک پیشخدمت، شما باید بدانید که چگونه با مشتریان برخورد کنید
• (3) تعریف: to take specific action about something (usu. fol. by "with").
• مترادف: attend to, contend, reckon with
• مشابه: cope with, handle, manage, treat
- I'll deal with the broken mailbox tomorrow.
[ترجمه احمد مرتضوی] فردا میرم سراغ اون صندوق پستی خراب
[ترجمه ترگمان] فردا با صندوق پستی شکسته معامله می کنم
[ترجمه گوگل] من فردا صندوق پستی شکسته را خواهم بست
- She was able to deal with the problem herself and didn't need to call in a professional.
[ترجمه ترگمان] او قادر بود خودش مشکل را حل کند و نیازی هم نداشت که با یک متخصص صحبت کند
[ترجمه گوگل] او توانست با مشکل خود مقابله کند و نیازی به تماس با حرفه ای نبود
• (4) تعریف: to engage in business or trade.
• مترادف: trade, traffic
• مشابه: bargain, dicker, haggle, market, negotiate
- My uncle deals in antiques.
[ترجمه ترگمان] عمویم به عتیقه جات سر و کار دارد
[ترجمه گوگل] عموی من در عتیقه فروشی ها
• (5) تعریف: to give out cards in a card game.
• مشابه: deliver
- I'll shuffle, and you can deal.
[ترجمه ترگمان] و تو هم می تونی با من کنار بیای
[ترجمه گوگل] من shuffle، و شما می توانید مقابله
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to give out as one's proper share.
• مترادف: allot, apportion, dispense, distribute, give, share
• مشابه: allocate, bestow, divide, dole out, impart, mete out, parcel out, portion
- Each soldier was dealt his rations.
[ترجمه ترگمان] هر سرباز جیره غذایش را تامین می کرد
[ترجمه گوگل] هر سرباز جیره غذایی خود را پرداخت کرد
• (2) تعریف: to give or deliver.
• مترادف: administer, deliver
• مشابه: aim, direct, give, impart, inflict, send
- The younger man dealt him a blow to the chest.
[ترجمه ترگمان] مرد کوچک تر با ضربه ای به سینه اش ضربه زد
[ترجمه گوگل] مرد جوان او ضربه ای به قفسه سینه داد
• (3) تعریف: to give out (cards) to players in a card game.
• مترادف: distribute, give out, hand out
• مشابه: deliver, dispense, dole out
- You need to deal seven cards to each player.
[ترجمه ترگمان] شما باید هفت کارت را به هر بازیکن تقسیم کنید
[ترجمه گوگل] شما باید هفت کارت را برای هر بازیکن بازی کنید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an agreement or price established between two or more parties that is thought to be mutually advantageous.
• مترادف: agreement, arrangement, bargain, pact, transaction
• مشابه: accord, business, compact, contract, dealings, negotiation, settlement, treaty
- We made a deal to share the money equally.
[ترجمه ترگمان] ما برای تقسیم کردن پول به همان اندازه معامله کردیم
[ترجمه گوگل] ما یک معامله برای به اشتراک گذاشتن پول به همان اندازه انجام دادیم
- I thought it was a deal at the time, but now I think I paid too much.
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که این یه معامله است، اما حالا فکر می کنم که پول زیادی دادم
[ترجمه گوگل] فکر کردم در آن زمان یک معامله بود، اما اکنون فکر می کنم هزینه زیادی پرداخت می شود
- My mechanic friend got me a good deal on a used transmission.
[ترجمه ترگمان] دوست مکانیک من برای انتقال مورد استفاده خیلی کار خوبی انجام داد
[ترجمه گوگل] دوست مکانیک من یک معامله خوب در مورد استفاده انتقال داده است
• (2) تعریف: a secret agreement.
• مترادف: plot, scheme
• مشابه: agreement, collusion, concurrence, conspiracy, plan
- How many of the gang were in on the deal?
[ترجمه ترگمان] چند نفر از بچه ها سر این معامله بودن؟
[ترجمه گوگل] چند نفر از باند در قرارداد بودند؟
• (3) تعریف: quantity (often prec. by good or great).
• مترادف: lot, quantity
• مشابه: degree, extent
- I have a deal to think about before I make my decision.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه تصمیمم را بگیرم، یک قراری برای فکر کردن دارم
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه تصمیمی بگیرم، یک معامله ای دارم تا فکر کنم
- A thousand dollars was a great deal of money at that time.
[ترجمه ترگمان] در آن زمان هزار دلار پول زیادی بود
[ترجمه گوگل] یک هزار دلار در آن زمان پول زیادی بود
- She spent a good deal of time on the project.
[ترجمه ترگمان] او زمان زیادی را صرف این پروژه کرد
[ترجمه گوگل] او زمان زیادی را صرف پروژه کرد
• (4) تعریف: the act of distributing playing cards in a card game.
• مترادف: hand, round
• مشابه: apportionment, distribution, game
- It's your deal.
[ترجمه ترگمان] قرارمون همین بود
[ترجمه گوگل] این معامله شماست
• (5) تعریف: treatment given to one by another.
• مترادف: time, treatment
- She gave him a bad deal in the end.
[ترجمه ترگمان] در پایان کار بدی به او داد
[ترجمه گوگل] او در پایان به او یک معامله بد داد
اسم ( noun )
• : تعریف: fir or pine wood, or planks made of such wood.