کلمه جو
صفحه اصلی

accuse


معنی : متهم کردن، متهم ساختن، تهمت زدن
معانی دیگر : اتهام وارد کردن، نسبت دادن، ملامت کردن، سرزنش کردن، مقصر دانستن، بهتان زدن

انگلیسی به فارسی

متهم کردن، مقصر دانستن، اتهام وارد کردن، ملامت کردن، سرزنش کردن، تهمت زدن، بهتان زدن، نسبت دادن


متهم، متهم کردن، متهم ساختن، تهمت زدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: accuses, accusing, accused
مشتقات: accusingly (adv.), accuser (n.)
• : تعریف: to charge with a crime or wrongdoing.
مترادف: blame, charge, criminate, denounce, fault, incriminate, inculpate, reprehend, reprove, tax
متضاد: absolve, exculpate, exonerate
مشابه: allege, arraign, defame, frame, impeach, implicate, impugn, impute, indict, libel, malign, rebuke, recriminate, reproach, slander, sue, upbraid, vilify

- He was caught by the police and accused of murder.
[ترجمه عسل] پلیس دسگیرش و متهم به قتل ش کرد.
[ترجمه ترگمان] او توسط پلیس دستگیر شد و متهم به قتل شد
[ترجمه گوگل] او توسط پلیس گرفتار شده و متهم به قتل شد
- His sister accused him of reading her diary.
[ترجمه A.A] خواهرش وی را بخاطر خواندن دفتر خاطرات او سرزنش کرد
[ترجمه Arash_kurd] خواهرش اونو به خواندن دفتر خاطراتش متهم کرد
[ترجمه ترگمان] خواهرش او را به خواندن خاطراتش متهم کرد
[ترجمه گوگل] خواهر او را به خواندن خاطرات او متهم کرد

• place blame, charge with a crime
if you accuse someone of something, you say they have done something wrong.
if someone is accused of a crime, they have been charged with the crime and are on trial for it.
see also accusing.

مترادف و متضاد

متهم کردن (فعل)
libel, accuse, incriminate, indict, denounce, impute, criminate, impeach, inculpate, delate

متهم ساختن (فعل)
charge, accuse

تهمت زدن (فعل)
scandal, accuse, slander, task, trump up

place blame for wrongdoing, fault


Synonyms: allege, apprehend, arraign, arrest, attack, attribute, betray, blame, blow the whistle, brand, bring charges, censure, charge, cite, complain, criminate, denounce, file claim, finger, frame, hang something on, hold accountable, impeach, implicate, impute, incriminate, inculpate, indict, lay at door, let have it, libel, litigate, lodge complaint, name, pin on, point finger at, prosecute, recriminate, serve summons, slander, slur, sue, summon, tax


Antonyms: absolve, exculpate, exonerate, praise, vindicate


جملات نمونه

1. the english accuse the scottish of being stingy
انگلیسی ها اسکاتلندی ها را خسیس می دانند.

2. I thought the doctor was going to accuse me of hypochondria.
[ترجمه مهناز] فکر میکردم دکتر مرا به بیماری مالیخولیایی نسبت میدهد
[ترجمه ترگمان]خیال می کردم که دکتر مرا به مالیخولیا خواهد انداخت
[ترجمه گوگل]من فکر کردم که دکتر مرا متهم به هیپوخاندری می کند

3. Republicans accuse Democrats of using delaying tactics to prevent a final vote on the bill.
[ترجمه ترگمان]جمهوری خواهان، دموکرات ها را به استفاده از تاکتیک به تاخیر انداختن رای برای جلوگیری از رای گیری نهایی در این لایحه متهم می کنند
[ترجمه گوگل]جمهوری خواهان دموکرات ها را متهم به استفاده از تاکتیک های تاخیری برای جلوگیری از رای گیری نهایی در لایحه می کنند

4. Politicians accuse the media of talking up the possibility of a riot.
[ترجمه مهناز] سیاستمداران رسانه هایی که در باب شورش احتمالی سخن میگوییند را متهم میکنند
[ترجمه ترگمان]سیاستمداران رسانه ها را به صحبت درباره احتمال شورش متهم می کنند
[ترجمه گوگل]سیاستمداران رسانه را متهم به صحبت کردن در مورد احتمال شورش می کنند

5. Unions accuse the government of dismantling the National Health Service.
[ترجمه ترگمان]اتحادیه ها دولت را به خلع سلاح خدمات بهداشت ملی متهم می کنند
[ترجمه گوگل]اتحادیه ها دولت را متهم به رفع خدمات بهداشت ملی می کنند

6. I've been wrong to accuse him.
[ترجمه سعید] من اشتباه کردم به او تهمت زدم.
[ترجمه ترگمان]من اشتباه کردم که او را متهم کردم
[ترجمه گوگل]من اشتباه کردم او را متهم کنم

7. How dare you accuse me of lying!
[ترجمه ترگمان]! چطور جرات می کنی منو متهم به دروغ گفتن کنی
[ترجمه گوگل]چطور جرات می کنی من دروغ بگویم؟

8. He laughs loudly when I accuse him of fibbing.
[ترجمه ترگمان]وقتی او را متهم به دروغ گفتن می کنم، با صدای بلند می خندد
[ترجمه گوگل]وقتی او را از فیبرینگ متهم می کنم، با صدای بلند می خندد

9. You can accuse me of cowardice, but I still wouldn't volunteer to fight in a war.
[ترجمه قاسم آباده ای] میتوانی مرا به ترسو بودن متهم کنی ولی من داوطلب مبارزه در جنگ نخواهم شد.
[ترجمه 🦥Moonlight] می تونی منو به بزدلی متهم کنی ولی من باز هم نمی خوام داوطلب مبارزه در جنگ بشم
[ترجمه ترگمان]تو میتونی منو از بزدلی متهم کنی، اما من هنوز داوطلب جنگ در جنگ نیستم
[ترجمه گوگل]شما می توانید من را از گرسنگی متهم کرد، اما من هنوز نمی خواهم داوطلبانه برای جنگ در جنگ

10. Talk things through in stages. Do not accuse or apportion blame.
[ترجمه ترگمان]در مراحل مختلف صحبت کنید سرزنش نکنید و یا سرزنش نکنید
[ترجمه گوگل]همه چیز را در مراحل مختلف بحث کنید متهم نکنید و مجازات نکنید

11. If I don't go tonight, everyone will accuse me of being antisocial.
[ترجمه ترگمان]اگر امشب نروم، همه مرا متهم به antisocial می کنند
[ترجمه گوگل]اگر من امشب نروم، همه به من متهم خواهند شد که ضد اجتماعی باشند

12. No one could ever accuse this government of not caring about the poor.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی توانست این دولت را متهم به مراقبت از فقرا کند
[ترجمه گوگل]هیچکس نمیتواند این دولت را متهم به مراقبت از فقرا کند

13. Some people accuse the tax inspectors of bully-boy tactics.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد بازرسان مالیاتی را به تاکتیک های پسر قلدر متهم می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از افراد بازرسان مالیاتی تاکتیک های پسر بچه را متهم می کنند

14. It would be premature to accuse anyone until the investigation is complete.
[ترجمه ترگمان]زود است که کسی را متهم کنید تا تحقیقات کامل شود
[ترجمه گوگل]پیش از موعد، هر کسی تا زمانی که تحقیقات کامل شود، هر کسی را متهم کند

15. You can't accuse me of being selfish.
[ترجمه ترگمان]تو نمیتونی منو متهم به خودخواهی کنی
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید من را متهم به خودخواهی کنید

accused of armed robbery

متهم به دزدی مسلحانه


They accused her of laziness.

به او تهمت تنبلی زدند.


The English accuse the Scottish of being stingy.

انگلیسی‌ها اسکاتلندی‌ها را خسیس می‌دانند.


اصطلاحات

to stand accused

متهم بودن


پیشنهاد کاربران

متهم

سرزنش کردن

condemn

charge ( someone ) with an offense or crime.
متهم ، متهم کردن

اتهام زدن
متهم کردن
متهم

نسبت دادن صفتی به شخصی

اِتِهامیدَن.


کلمات دیگر: