کلمه جو
صفحه اصلی

prey


معنی : شکار، صید، نخجیر، قربانی، دستخوش، دستخوش ساختن، طعمه کردن، صید کردن
معانی دیگر : (حیوانی که توسط حیوان دیگر شکار شود) فریسه، طعمه، چشته، مسته، (جانور) شکارگر، درنده، چشته خوار، طعمه جو، (انسانی که طعمه ی انسان یا چیز دیگر شود) قربانی، اسیر، ملعبه، رنج دادن، دچار کردن، (در اصل) غنیمت، یغما، مال غارت شده، (جانوران دیگر را) شکار کردن، طعمه قرار دادن

انگلیسی به فارسی

شکار، نخجیر، صید، طعمه، قربانی، دستخوش، صید کردن،دستخوش ساختن، طعمه کردن


طعمه، شکار، قربانی، صید، دستخوش، نخجیر، صید کردن، دستخوش ساختن، طعمه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the object of a hunt or pursuit, usu. one animal caught and eaten by another.
مترادف: game, quarry, the chase
مشابه: catch, chase, kill, mark, victim

- The lion has caught sight of its prey.
[ترجمه ترگمان] شیر طعمه خود را دیده است
[ترجمه گوگل] شیر شاهد شکار آن است
- Rabbits are a favorite prey of coyotes.
[ترجمه ترگمان] خرگوش ها یک شکار مورد علاقه of هستند
[ترجمه گوگل] خرگوش شکار مورد علاقه کویوت ها است

(2) تعریف: one that becomes a victim.
مترادف: patsy, victim
مشابه: dupe, gull, martyr, scapegoat, target

- The con man marked her as his prey.
[ترجمه ترگمان] کلاه برداری او را به عنوان طعمه علامت گذاری کرده بود
[ترجمه گوگل] مرد کنجکاو او را به عنوان شکار او مشخص کرد

(3) تعریف: the act or characteristic of preying.

- A hawk is a bird of prey.
[ترجمه ترگمان] شاهین یک پرنده شکاری است
[ترجمه گوگل] هویچ یک پرنده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: preys, preying, preyed
مشتقات: preyer (n.)
(1) تعریف: to hunt, catch, and eat an animal or insect.
مترادف: stalk
مشابه: chase, consume, devour, feed, hunt, pursue, track

- Large fish prey on smaller ones.
[ترجمه ترگمان] ماهی های بزرگ ماهی های کوچک تر را صید می کنند
[ترجمه گوگل] شکار ماهی بزرگ در آن ها کوچکتر است

(2) تعریف: to take advantage of or victimize someone.
مترادف: take advantage of, victimize
مشابه: stalk

- The swindler preyed exclusively on elderly people.
[ترجمه ترگمان] The به طور انحصاری بر افراد مسن کار می کند
[ترجمه گوگل] کلاهبرداری به طور انحصاری در افراد سالخوری انجام می شود

(3) تعریف: to have an unsettling or harmful effect, as on the mind.
مشابه: consume, preoccupy, weigh, worry

- Guilt preyed on his conscience.
[ترجمه ترگمان] عذاب وجدان روی وجدانش
[ترجمه گوگل] گناه بر وجدانش چیره می شود

(4) تعریف: to attack or raid and pillage.
مترادف: loot, raid, ravage
مشابه: destroy, pillage, pirate

- Lawless men preyed upon the defenseless town.
[ترجمه ترگمان] مردانی که در شهر بی دفاع شکار می کنند
[ترجمه گوگل] مردان بیگناه بر شهر بی دفاع مقصر بودند

• creature that is hunted and killed for food; victim, casualty
hunt and kill for food; take advantage of, victimize
an animal's prey are the creatures that it hunts and eats in order to live.
if one animal preys on another, it lives by catching and eating the second animal.
if something preys on your mind, you cannot stop worrying about it.

مترادف و متضاد

شکار (اسم)
game, chase, catch, prey, hunt, predation, ravin, quarry, victim, juicy bit

صید (اسم)
prey, hunt, ravin, hunting, quarry

نخجیر (اسم)
prey, hunt

قربانی (اسم)
prey, sacrifice, immolation, victim

دستخوش (اسم)
prey, victim

دستخوش ساختن (فعل)
prey

طعمه کردن (فعل)
feed, bait, prey

صید کردن (فعل)
prey, hunt

target of attack


Synonyms: casualty, chased, dupe, game, kill, loot, mark, martyr, mug, pillage, quarry, quest, raven, spoil, sufferer, underdog, victim


Antonyms: attacker


جملات نمونه

1. fall prey to something
طعمه ی چیزی شدن،دچار چیزی شدن

2. an evasive prey
شکار گریزپای

3. beasts of prey
جانوران شکارگر

4. birds of prey
پرندگان شکاری

5. a boa kills its prey by curling and constricting itself
مار بوآ با حلقه کردن و همفشردن خود طعمه اش را می کشد.

6. a tiger stalks its prey
پلنگ با کمین کردن طعمه ی خود را می گیرد.

7. old people become easy prey to dishonest salesmen
اشخاص سالخورده به آسانی طعمه ی فروشندگان دغلکار می شوند.

8. the lion rent its prey to pieces
شیر طعمه ی خود را از هم درید.

9. an eagle stooping toward the prey
عقابی که به سوی طعمه شیرجه می رود

10. eagles were circling overhead looking for prey
عقاب ها در آسمان چرخ می زدند و دنبال طعمه می گشتند.

11. the strike of an eagle on its prey
حمله ی عقاب بر طعمه اش

12. The animal seizes its prey by the throat and suffocates it to death.
[ترجمه ترگمان]حیوان با گلوی خود طعمه خود را می گیرد و آن را خفه می کند
[ترجمه گوگل]حیوانات خود را گلو میگیرد و آن را به مرگ می کشد

13. Most snakes swallow their prey whole.
[ترجمه ترگمان]بیشتر مارها طعمه خود را قورت می دهند
[ترجمه گوگل]اکثر مارها کل طعمه خود را فرو بردند

14. Small children are prey to all sorts of fears.
[ترجمه ترگمان]کودکان کوچک طعمه همه گونه ترس ها هستند
[ترجمه گوگل]کودکان کوچک به انواع ترس ها شکار می کنند

15. A tiger is a beast of prey.
[ترجمه ترگمان]یک ببر درنده است
[ترجمه گوگل]یک ببر جانوری است

16. We watched a bird of prey swoop down on a mouse.
[ترجمه ترگمان] یه پرنده رو دیدیم که روی یه موش سرازیر میشه
[ترجمه گوگل]ما یک پرنده را در یک موش نگاه کردیم

17. These animals were the prey of hyenas.
[ترجمه ترگمان]این حیوانات قربانی کفتارها بودند
[ترجمه گوگل]این حیوانات شکارچیان بودند

eagles were circling overhead looking for prey.

عقاب‌ها در آسمان چرخ می‌زدند و دنبال طعمه می‌گشتند.


birds of prey

پرندگان شکاری


cats prey on mice.

گربه موش شکار می‌کند.


she was always a prey to doubts.

همیشه دچار شک و تردید بود.


old people become easy prey to dishonest salesmen.

اشخاص سالخورده به آسانی طعمه‌ی فروشندگان دغلکار می‌شوند.


he is attractive and preys on rich widows.

او جذاب است و بیوه‌زن‌های پول‌دار را می‌چاپد.


grief preyed on his mind.

اندوه فکر او را رنج می‌داد.


اصطلاحات

fall prey to something

طعمه‌ی چیزی شدن، دچار چیزی شدن


پیشنهاد کاربران

شکار

شکار
صید
شکار کردن
صید کردن

قربانی - طعمه

حیوانی که توسط حیوانی دیکر شکار شود

Prey on someone's mind
فکر کسی را مشغول کردن

hunt

Hunt or طعمه

prey ( مهندسی منابع طبیعی - شاخة حیات وحش )
واژه مصوب: شکار
تعریف: جانوری که جانوران دیگر آن را می کشند و می خورند

در رابطه BDSM به برده اشاره دارد


کلمات دیگر: