فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gets, getting, got, gotten
• (1) تعریف: to gain; obtain; acquire.
• مترادف: achieve, acquire, attain, gain, obtain, procure, receive, secure
• مشابه: extract, harvest, inherit, reach, realize, reap, take, win
- I need to get some things at the store.
[ترجمه آرزو رجبی پور] من نیاز دارم بعضی جیزها رودر فروشگاه تهیه کنم
[ترجمه یوسف نادری] باید چندتا چیز از فروشگاه بگیرم.
[ترجمه @arsham_snow2] من نیاز دارم یک چیزهایی از فروشگاه بخرم.
[ترجمه گوگل ترنسلیت] من نیاز دارم یه چیزهایی رو از فروشگاه بگیرم
[ترجمه نسرین رنجبر] باید یه چیزایی از فروشگاه بگیرم.
[ترجمه شبنم] من نیاز دارم که چیزهایی رو از مغازه بگیرم .
[ترجمه ترگمان] من باید یه سری چیزا تو فروشگاه پیدا کنم
[ترجمه گوگل] من باید چیزی در فروشگاه بگیرم
- Where did you get that unusual clock?
[ترجمه یوسف نادری] اون ساعت عجیب غریبو از کجا گرفتی؟
[ترجمه میلاد] این ساعت غیر عادی را از کجا گرفتی
[ترجمه مهدی] این ساعت عجیب را از کجا خریدی؟
[ترجمه پریسان] این ساعت عجیب را از کجا تهیه کردی؟
[ترجمه ایزدراد] آن ساعت غیر معمول را از کجا آوردی؟
[ترجمه ترگمان] اون ساعت غیر معمول رو از کجا گیر آوردی؟
[ترجمه گوگل] این ساعت غیرعادی را کجا گرفتی؟
• (2) تعریف: to go after and bring back; fetch.
• مترادف: fetch, retrieve
• مشابه: bring, capture, seize, snatch, take
- I'll have to go upstairs and get my sweater.
[ترجمه میثم] من مجبور خواهم شد به طبقه بالا بروم و ژاکتم را بیاورم
[ترجمه آرزو رجبی پور] من باید به طبقه بالا بروم و ژاکت را بیاورم
[ترجمه یوسف نادری] باید برم طبقه بالا و پیراهن پشمی مو بیارم.
[ترجمه ترگمان] باید برم طبقه بالا و ژاکتم رو بیارم
[ترجمه گوگل] من باید به طبقه بالا برویم و ژاکت خودم را بگیرم
• (3) تعریف: to be forced to succumb to or take; catch.
• مترادف: catch, contract, take
• مشابه: have, suffer
- I think I'm getting a cold.
[ترجمه amir] من فکر کنم سردم شده است
[ترجمه فاطمه] من فکر میکنم دارم سرما می خورم. ( در حال گرفتن سرماخوردگی هستم.
[ترجمه fatemeh] من فکر میکنم سردم شده است
[ترجمه رجبی پور] من فکنم سرما خوردم
[ترجمه Milad.learning] من فک کردم دارم سرما میخورم
[ترجمه ترگمان] فکر کنم دارم سرما می خورم
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم سردی دارم
- After painting in the garage, he got a severe headache.
[ترجمه ترگمان] بعد از نقاشی توی گاراژ سردرد شدیدی داشت
[ترجمه گوگل] پس از نقاشی در گاراژ، او سردرد شدید را تجربه کرد
• (4) تعریف: to cause to be in a particular state or to do a particular thing.
• مترادف: induce, prompt
• مشابه: convince, persuade, prevail upon, train
- He tried to get the window open, but it was completely stuck.
[ترجمه مینا] سعی کرد پنجره رو باز کنه اما ( پنجره ) گیر کرده بود
[ترجمه ترگمان] سعی کرد پنجره را باز کند، اما کام لا گیر کرده بود
[ترجمه گوگل] او سعی کرد پنجره را باز کند اما کاملا گیر افتاد
- Did you get your suitcase packed yet?
[ترجمه ترگمان] کیفت رو بسته بندی کردی؟
[ترجمه گوگل] آیا چمدان خود را بسته بندی کردید؟
- I just noticed that you got your hair cut.
[ترجمه ارزو] تنها من متوجه شدم شما موهاتونو کوتاه کردید
[ترجمه یوسف نادری] همین الان فهمیدم که موهاتو کوتاه کردی.
[ترجمه ترگمان] فقط متوجه شدم که موهات رو بریده
[ترجمه گوگل] من فقط متوجه شدم که شما برش موی خود را انجام دادید
- I couldn't get the new drill to work properly.
[ترجمه ترگمان] نمی تونستم درست کار کنم
[ترجمه گوگل] من نمی توانم مته جدید را به درستی کار کنم
• (5) تعریف: to make ready; prepare.
• مترادف: fix, make, prepare, ready
• مشابه: cook
- I was in the middle of getting dinner when she called.
[ترجمه یوسف نادری] وسط شام خوردنم بودم که زنگ زد.
[ترجمه ترگمان] من وسط شام بودم که زنگ زد
[ترجمه گوگل] وقتی او را صدا زد، در وسط شام خوردن بود
• (6) تعریف: to comprehend; understand.
• مترادف: catch, comprehend, follow, grasp, perceive, realize, see, seize, sense, understand
• متضاد: miss
• مشابه: absorb, assimilate, digest, fathom, hear
- Do you get what I'm saying?
[ترجمه Sara] چیزی رو که میگم متوجه میشی؟
[ترجمه mana] ایا متوجه میشی که چی میگم؟!
[ترجمه ترگمان] می فهمی چی میگم؟
[ترجمه گوگل] آیا چیزی را که من می گویید دریافت می کنم؟
- I don't get the meaning of this sentence.
[ترجمه ترگمان] معنی این جمله را نمی فهمم
[ترجمه گوگل] معنای این جمله را نمی فهمم
• (7) تعریف: to induce; persuade.
• مترادف: induce, persuade
• مشابه: cajole, coax, convince, influence, prevail upon, prompt, wheedle
- How did you get him to agree?
[ترجمه ترگمان] چطور راضیش کردی موافقت کنه؟
[ترجمه گوگل] چگونه او را به توافق رساندید؟
• (8) تعریف: to cause (someone or something) to begin the doing of something.
- It can be hard to get the kids moving in the morning.
[ترجمه ترگمان] به سختی می توان بچه ها را در صبح به حرکت درآورد
[ترجمه گوگل] بچه ها در صبح حرکت می کنند
- Don't get him talking on that subject; he'll never stop.
[ترجمه ترگمان] راجع به این موضوع حرف نزن، هیچ وقت دست از این کار بر نمی دارد
[ترجمه گوگل] او را در این موضوع صحبت نکنید؛ او هرگز متوقف نخواهد شد
• (9) تعریف: to evoke an emotional response; affect.
• مترادف: affect, impress, move, stir, touch
• مشابه: arouse, excite, stimulate
- This part of the music always gets me.
[ترجمه ترگمان] این قسمت از موسیقی همیشه منو میگیره
[ترجمه گوگل] این قسمت از موسیقی همیشه مرا می برد
• (10) تعریف: to take revenge on.
• مترادف: avenge, pay, revenge
• مشابه: punish, retaliate
- He said he'd get me for talking to the police.
[ترجمه Farhood] اون گفت: به خاطر همکاری ( همدستی ) با پلیس، از من انتقام خواهد گرفت
[ترجمه ترگمان] اون گفت که من رو به خاطر حرف زدن با پلیس می گیره
[ترجمه گوگل] او گفت که من برای صحبت با پلیس می خواهم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: get across, get along
• (1) تعریف: to reach or arrive (often fol. by "to").
• مترادف: arrive, come, show up
- Traffic was heavy, so we didn't get to the beach until noon.
[ترجمه پوریا] ترافیک سنگین بود، بنابراین تا ظهر به ساحل نرسیدیم
[ترجمه ترگمان] ترافیک سنگین بود، بنابراین تا ظهر به ساحل نرسیدیم
[ترجمه گوگل] ترافیک شدید بود، بنابراین تا ظهر تا ساحل نرسیده بودیم
- Could you tell me how to get to the airport?
[ترجمه ترگمان] میتونی بهم بگی چطور به فرودگاه برسم؟
[ترجمه گوگل] می توانید به من بگویید که چگونه می توانید به فرودگاه بروید؟
- He got home late last night.
[ترجمه دلارام] او در اواخر شب گذشته ب خانه رسید
[ترجمه ترگمان] دیشب دیر به خانه رسید
[ترجمه گوگل] او شب گذشته شب گذشته بود
• (2) تعریف: to become; to change from one condition or state to another.
• مترادف: become, grow
• مشابه: develop, go, take
- I need to take a break because I'm getting tired.
[ترجمه ترگمان] باید یه استراحتی بکنم چون دارم خسته میشم
[ترجمه گوگل] من نیاز به یک تعطیلات دارم چون خسته هستم
- It's time to go; it's getting late.
[ترجمه ترگمان] وقت رفتنه، داره دیر می شه
[ترجمه گوگل] وقت رفتن است؛ داره دیر میشه
• (3) تعریف: to move oneself, or succeed in moving oneself, so as to be in a different (specified) position or state with respect to something else.
- I was getting out of bed when I fell.
[ترجمه خبازی اشرف] وقتی داشتم از تخت بلند می شدم آنوقت افتادم
[ترجمه ترگمان] وقتی افتادم، داشتم از رختخواب بیرون می رفتم
[ترجمه گوگل] وقتی سقوط کردم از تخت خارج شدم
- The thief got into the house through the basement window.
[ترجمه ترگمان] دزد از پنجره زیرزمین وارد خانه شد
[ترجمه گوگل] دزد به داخل خانه از طریق پنجره زیرزمین وارد شد
- The cat got up the tree easily but couldn't get down.
[ترجمه دلارام] گربه ب راحتی از درخت بالا رفت اما نتوانست پایین بیاید
[ترجمه ترگمان] گربه به راحتی درخت را بلند کرد ولی نمی توانست پایین بیاید
[ترجمه گوگل] گربه به راحتی درخت را می برد اما نمی توانست پایین بیاید
- She was in the hospital, but she got out yesterday and she's doing well at home.
[ترجمه یوسف نادری] او دیروز در بیمارستان بود، اما دیروز مرخص شد و الان توی خونست و حالش خوبه.
[ترجمه ترگمان] او در بیمارستان بود، اما دیروز بیرون آمد و در خانه خوب کار می کرد
[ترجمه گوگل] او در بیمارستان بود، اما او روز گذشته را ترک کرد و در خانه به خوبی کار می کرد
• (4) تعریف: to begin the doing of something; start.
• مترادف: begin, start
• مشابه: proceed
- We'll need to get going early in the morning.
[ترجمه یوسف نادری] ما باید صبح زود بریم.
[ترجمه ترگمان] صبح زود باید زود بریم
[ترجمه گوگل] ما باید صبح زود بیدار شویم
• (5) تعریف: to be in the process of reaching a certain state, or to accomplish this process (fol. by a stative verb in the infinitive).
• مشابه: become
- He's getting to be good friends with the boy who lives next door.
[ترجمه ترگمان] اون قراره با پسری که در همسایگی زندگی می کنه دوست خوبی باشه
[ترجمه گوگل] او دوست پسر خوبی است که در کنار هم زندگی می کند
- I got to know him quite well eventually.
[ترجمه ترگمان] بالاخره او را کاملا خوب می شناختم
[ترجمه گوگل] من باید او را به خوبی در نهایت می دانم
- The longer I knew her, the more I got to like her.
[ترجمه Farhood] هر چه بیشتر اون دختره رو میشناختم، بیشتر ازش خوشم میومد
[ترجمه ترگمان] هر چه بیشتر او را می شناختم، بیشتر او را دوست می داشتم
[ترجمه گوگل] دیگر من او را می شناختم، بیشتر او را دوست دارم
• (6) تعریف: to have the opportunity or chance (to do something).
- The kids were happy because they got to stay up late and watch a scary movie.
[ترجمه ترگمان] بچه ها خوشحال بودند چون باید دیر بیدار می ماندند و فیلم ترسناکی را تماشا می کردند
[ترجمه گوگل] بچه ها خوشحال بودند زیرا آنها دیر شده بودند و فیلم ترسناکی را تماشا می کردند
- Did you get to see many museums when you were in Washington?
[ترجمه ترگمان] وقتی تو واشنگتن بودی خیلی موزه دیدی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما در مواجهه با بسیاری از موزه ها در واشنگتن دیدید؟
اسم ( noun )
عبارات: get on
• : تعریف: in tennis and other sports, a difficult return of a ball.
• مترادف: retrieve