کلمه جو
صفحه اصلی

have


معنی : مالک، دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا
معانی دیگر : در خود داشتن، رنج بردن از، (از راه تجربه) به دست آوردن، - گذراندن، (دانش داشتن) دانستن، (در فکر یا اندیشه) داشتن، در افواه بودن، به دست آوردن، دریافت کردن، - کردن، خوردن، میل کردن، بچه دار شدن، (دعوا و بحث و غیره) کردن، واداشتن، گماشتن، گماردن، ابراز داشتن، از خود نشان دادن، (به صورت منفی) اجازه ندادن، تحمل نکردن، گول زدن، چیره شدن یا بودن، رابطه ی جنسی داشتن با، این واژه به عنوان فعل معین یا کمکی کاربردهای فراوانی دارد از جمله: -i ساختن ماضی نقلی و ماضی بعید و غیره:، -ii با مصدر به کار می رود (برای بیان لزوم یا محضور)، -iii صرف فعل have در زمان حال:، (شخص یا ملت) ثروتمند، ناگزیر بودن، مجبوربودن، باعک انجام کاری شدن، عقیده داشتن، دارنده

انگلیسی به فارسی

داشتن، دارا بودن، مالک بودن، ناگزیر بودن، مجبور بودن، وادار کردن، باعث انجام کاری شدن، عقیده داشتن، دانستن، خوردن، صرف کردن، گذاشتن، کردن، رسیدن به، جلب کردن، بدست آوردن، دارنده، مالک


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: has, having, had
(1) تعریف: to possess; own.
متضاد: lack
مشابه: keep, occupy, own, possess

- Most people on the island have a boat.
[ترجمه مسعود] اکثر مردم این جزیره یک قایق دارند.
[ترجمه ندا] بیشتر افرادی که در این جزیره هستند قایق دلرند
[ترجمه علی] بیشتر مردم این جزیره قایق دارند
[ترجمه فاطمه] بیشتر مردم توی جزیره یک قایق دارند
[ترجمه ترگمان] بیشتر مردم جزیره یه قایق دارن
[ترجمه گوگل] اکثر مردم این جزیره دارای یک قایق هستند
- I don't have a dress for the wedding.
[ترجمه ندا] من برای عروسی لباس شب ندارم
[ترجمه مانی] من برای عروسی لباسی ندارم
[ترجمه hesam] من برای عروسی لباس ندارم
[ترجمه azhin asadi] من لباس شب عروسی ندارم
[ترجمه فاطمه جان] من لباس عروس ندارم
[ترجمه ترگمان] من برای عروسی لباس ندارم
[ترجمه گوگل] من لباس عروسی ندارم

(2) تعریف: to be currently in possession of.
مشابه: hold, keep, retain

- I have the key in my pocket.
[ترجمه The mamad] من کلید در جیب دارم
[ترجمه ترگمان] کلید جیبم است
[ترجمه گوگل] من کلید در جیب من دارم
- He has a sandwich that he can eat later.
[ترجمه ترگمان] او یک ساندویچ دارد که بعدا می تواند بخورد
[ترجمه گوگل] او یک ساندویچ دارد که بعدا می تواند بخورد
- What do you have in your hand?
[ترجمه Vida] چه چیزی در دست دارید .
[ترجمه من] چه چیزی در دستت داری ؟
[ترجمه ترگمان] چی تو دستته؟
[ترجمه گوگل] شما در دست دارید؟

(3) تعریف: to experience or feel the sensation of.
مشابه: enjoy

- They had a good time camping.
[ترجمه Vida] آنها تفریح خوبی با یکدیگر داشتند .
[ترجمه ترگمان] اوقات خوشی رو با هم داشتیم
[ترجمه گوگل] آنها کمپینگ خوبی داشتند
- I had an interesting dream last night.
[ترجمه مانی] شب گذشته خواب جالبی دیدم.
[ترجمه ترگمان] دیشب خواب جالبی دیدم
[ترجمه گوگل] شب گذشته جالب بود
- He has a pain in his left side.
[ترجمه ترگمان] اون در سمت چپش درد داره
[ترجمه گوگل] او در سمت چپ درد دارد

(4) تعریف: to contain or include.
مشابه: contain

- The board has ten members.
[ترجمه ترگمان] هیات مدیره ده عضو دارد
[ترجمه گوگل] هیئت مدیره ده عضو دارد

(5) تعریف: to think about or hold in mind.
مشابه: possess

- I have a great idea.
[ترجمه اژین] من ایده خوبی /عالی دارم
[ترجمه ترگمان] من یه ایده عالی دارم
[ترجمه گوگل] من یک فکر عالی دارم
- Do you have any thoughts on the subject?
[ترجمه ترگمان] هیچ نظری راجع به این موضوع داری؟
[ترجمه گوگل] آیا شما در مورد این موضوع فکر کرده اید؟

(6) تعریف: to give birth to.
مشابه: bear

- She had her first child at home and her second at the hospital.
[ترجمه kambiz] او اولین فرزندش را در خانه و دومی را در بیمارستان بدنیا آورد.
[ترجمه ترگمان] او اولین بچه اش را در خانه و دومین بچه اش در بیمارستان داشت
[ترجمه گوگل] او اولین فرزند خود را در خانه و دوم خود در بیمارستان داشت

(7) تعریف: to partake of, enjoy, or participate in.
مترادف: enjoy
مشابه: partake

- Let's have a cup of tea.
[ترجمه Vida] بیا یک فنجان چای میل کنیم .
[ترجمه ترگمان] بیا یه فن جون چای بخوریم
[ترجمه گوگل] بیایید یک فنجان چای داشته باشیم
- They went outside to have a cigarette.
[ترجمه ترگمان] بیرون رفتند که سیگار بکشند
[ترجمه گوگل] آنها سیگار را بیرون رفتند
- I had lunch with a friend.
[ترجمه Vida] من با دوستم ناهار خوردم .
[ترجمه ترگمان] با یه دوست ناهار خوردم
[ترجمه گوگل] من با یک دوست ناهار داشتم
- The children have recess at ten-thirty.
[ترجمه ترگمان] بچه ها در ساعت ده و سی دقیقه استراحت دارند
[ترجمه گوگل] بچه ها زنگ تفریح ​​در 1030
- Shall we have another game?
[ترجمه ترگمان] بریم یه بازی دیگه بکنیم؟
[ترجمه گوگل] آیا باید یک بازی دیگر داشته باشیم؟
- She's not at her desk; she's having her break.
[ترجمه ترگمان] اون پشت میزش نیست، داره استراحت می کنه
[ترجمه گوگل] او در میز خود نیست او در حال شکستن است

(8) تعریف: to get or receive.

- Can I have another beer, please?
[ترجمه ترگمان] میتونم یه آبجو دیگه بخورم، لطفا؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانم یک آبجو دیگر داشته باشم، لطفا؟

(9) تعریف: to endure, undergo, or allow.
مشابه: bear

- I've had all I can take of this.
[ترجمه ترگمان] من هر کاری از دستم بر می امد انجام دادم
[ترجمه گوگل] من تا به حال همه من می توانم از این
- She had her purse snatched in the subway station.
[ترجمه Farhood] تو ایستگاه مترو کیف اون ( خانم ) رو قاپ زده بودند.
[ترجمه ترگمان] اون کیف پولش رو توی ایستگاه مترو دزدیده
[ترجمه گوگل] او کیف پول خود را در ایستگاه متروی ربود
- I will not have that kind of behavior in my classroom.
[ترجمه Farhood] همچین رفتاری رو تو کلاس درسم تحمل نمی کنم ( اجازه نمیدم همچنین رفتاری تو کلاس من صورت بگیره ) .
[ترجمه ترگمان] من چنین رفتاری را در کلاس خود نخواهم داشت
[ترجمه گوگل] من در کلاس درس چنین رفتاری نخواهم داشت
- I can't have the children running all over the place just now.
[ترجمه ترگمان] من نمی تونم بچه ها رو همین الان اداره کنم
[ترجمه گوگل] من نمیتوانم فرزندانم را فقط در حال حاضر در حال اجرا کنم

(10) تعریف: to cause or bring about (the action of another).

- He had the barber trim his beard.
[ترجمه ترگمان] سلمانی ریش خود را مرتب کرد
[ترجمه گوگل] او آرایشگر ریش خود را برش داد
- The professor had the students retake the exam.
[ترجمه Farhood] اون استاد موجب شد دانشجوها دوباره اون امتحان بدن ( تکرار کنن ) .
[ترجمه اژین] پروفسور دانشجویان را مجبور به امتحان مجدد کرد
[ترجمه ترگمان] پروفسور، دانش آموزان را مجبور کرد تا امتحان را بازپس بگیرند
[ترجمه گوگل] استاد دانشجویان را مجددا امتحان داد

(11) تعریف: to cause to be in a certain condition or to be acted upon in a specified way.

- We'll have the document ready for you to sign by tomorrow.
[ترجمه ترگمان] ما سند را برای شما آماده خواهیم کرد تا فردا امضا کنید
[ترجمه گوگل] ما سند را برای فردا امضا خواهیم کرد
- The sergeant had the recruits fit and strong within a few weeks.
[ترجمه ترگمان] در عرض چند هفته، گروهبان جانشین fit شده بود
[ترجمه گوگل] در طی چند هفته، سربازان نیرومند و نیرومند بودند
- I'm going to have the house painted this summer.
[ترجمه ترگمان] می خواهم این تابستان این خانه را نقاشی کنم
[ترجمه گوگل] من قصد دارم در تابستان این خانه را نقاشی کنم
- She always has her groceries delivered to her home.
[ترجمه ترگمان] اون همیشه her رو به خونه - ش تحویل داده
[ترجمه گوگل] او همیشه مواد غذایی خود را به خانه اش تحویل داده است

(12) تعریف: to start or be the cause of (someone or something) doing something.

- His jokes had everyone laughing.
[ترجمه Farhood] جک هاش همه رو به خنده مینداخت
[ترجمه ترگمان] شوخی های او همه را مسخره کرده بود
[ترجمه گوگل] جوک هایش هر کس خندید
- She had all the servants scurrying around in preparation for the visit.
[ترجمه Farhood] واسه آماده سازی جهت اون دیدار ( سفر ) ، اون همه خدمتکارا رو به جنب و جوش انداخته بود
[ترجمه ترگمان] او تمام خدمتکاران را برای رفتن به سفر آماده کرده بود
[ترجمه گوگل] او همه خادمان را در حال آماده شدن برای این سفر داشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to possess money and other elements of financial security.

- In our society, some people have and others do not.
[ترجمه ترگمان] در جامعه ما، برخی افراد و برخی دیگر این کار را نمی کنند
[ترجمه گوگل] در جامعه ما، برخی افراد دارند و دیگران آن را انجام نمی دهند
اسم ( noun )
• : تعریف: (usu. pl.) one who has material wealth.

- the haves and the have-nots of our society
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] داراها و ندارهای جامعۀ ما
[ترجمه ترگمان] the و the -
[ترجمه گوگل] مهاجران و موجودات جامعه ما
فعل کمکی ( auxiliary verb )
حالات: has, having, had
عبارات: have to
• : تعریف: used with a past participle to express an action or state that occurred at some point before the time of speaking or began in the past but continues into the present time. Also used with a past participle to express an action or state that occurred before another event in the past or before a projected future event viewed as if it were already complete.

- They have gone home already.
[ترجمه ترگمان] آن ها قبلا به خانه رفته اند
[ترجمه گوگل] آنها به خانه رفته اند
- I have traveled in China on two separate occasions.
[ترجمه ترگمان] من در دو موقعیت جداگانه در چین سفر کرده ام
[ترجمه گوگل] من دو بار به طور جداگانه در چین سفر کرده ام
- They have lived in Chicago for five years now.
[ترجمه ترگمان] آن ها پنج سال است که در شیکاگو زندگی می کنند
[ترجمه گوگل] آنها در 5 سال گذشته در شیکاگو زندگی می کردند
- Until she went to college, she had never shared her room with anyone.
[ترجمه ترگمان] تا زمانی که به کالج می رفت هرگز با کسی در اتاقش شریک نشده بود
[ترجمه گوگل] تا زمانی که او به کالج رفت، هرگز اتاقش را با کسی نپذیرفت
- By the time we arrive, they will have eaten all the turkey!
[ترجمه Farhood] تا زمانی که ما برسیم، اونا همه بوقلمون خوردن!
[ترجمه ترگمان] وقتی رسیدیم بوقلمون همه بوقلمون رو می خورن
[ترجمه گوگل] با گذشت زمان، آنها تمام ترکیه را می خورند!

• possess; contain; receive, get; take; need; cause to occur; give birth to, bear; be required to, must; endure
one who has, one who belongs to a wealthy class
you use have in front of a past participle in order to form the perfect tenses of the verb.
you use having in front of a past participle in order to introduce a clause that mentions an action which had already happened before another related action began.
you can use have followed by an infinitive with `to' to say that something must be done or must happen. `have got' is also used in this way: see got.
you can use have with nouns which describe actions in order to say that the action is happening, or to give more information about it.
have is used with nouns which refer to the effect one thing has on another.
have can also be used to form nouns from verbs.
in normal speech or writing, you often use have where in more formal language you would use a specific verb. for example, you normally say `i have a sandwich every lunchtime' rather than `i eat a sandwich every lunchtime'.
have is often used with nouns which refer to the attributes, qualities, or characteristics of someone or something.
you can use have to say that you own something, or to talk about things and people that are associated with you. `have got' is also used in this way: see got.
have is used in front of a past participle to say that you arrange for something to happen, or to say that something happens to you without your doing anything about it.
you use have with an object and an infinitive with `to' to say that you are responsible for something.
if you have an illness or disability, you suffer from it.
when a woman has a baby, she gives birth to it.
if you have something to yourself, you are the only person there.
if you have it in for someone, you are determined to make life difficult for them because you dislike them or are angry with them.
if you have been had, you have been deliberately tricked by someone, who has, for example, sold you something at too high a price.
if you say that someone has had it, you mean that they will be in trouble because of something they have done.
if you say that you have had it, you mean that you are too exhausted to continue with what you were doing.
if you are had up for something, you appear in court for a crime that you have committed.
if you are having someone on, you are teasing them; an informal expression.

Simple Past: had, Past Participle: had


دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] قرار داشتن، واقع بودن، دارای ... است.

مترادف و متضاد

مالک (اسم)
have, lord, landowner, landlord, possessor, owner, proprietor, landed proprietor, proprietress

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

جلب کردن (فعل)
attract, have, solicit, catch, atone, entice, engross

گذاشتن (فعل)
leave, cut, stead, lodge, place, attach, have, put, let, deposit, infiltrate

رسیدن به (فعل)
attain, reach, have, overtake, touch

داشتن (فعل)
relieve, bear, have, own, possess

کردن (فعل)
rest, joint, do, perform, have, ramble, char, relocate, gig, kick in

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

صرف کردن (فعل)
decline, have, put on, inflect, conjugate, spend, expend

دارا بودن (فعل)
have, own, possess, contain, encompass, enjoy, owe

بهره مند شدن از (فعل)
have, enjoy

مالک بودن (فعل)
have

باعی انجام کاری شدن (فعل)
have

در مقابل دارا (فعل)
have

be in possession


Synonyms: accept, acquire, admit, annex, bear, carry, chalk up, compass, corner, enjoy, gain, get, get hands on, get hold of, have in hand, hog, hold, include, keep, land, latch on to, lock up, obtain, occupy, own, pick up, possess, procure, receive, retain, secure, sit on, take, take in, teem with


Antonyms: lack, need, want


endure, bear


Synonyms: allow, become, be compelled to, be forced to, be one’s duty to, be up to, consider, enjoy, entertain, experience, fall on, feel, know, leave, let, meet with, must, need, ought, permit, put up with, rest with, see, should, suffer, sustain, think about, tolerate, undergo


contain


Synonyms: comprehend, comprise, embody, embrace, encompass, include, involve, subsume, take in


Antonyms: exclude


cheat, trick


Synonyms: buy off, deceive, dupe, fix, fool, outfox, outmaneuver, outsmart, outwit, overreach, swindle, take in, tamper with, undo


bring into the world


Synonyms: bear, beget, bring forth, deliver, give birth


Antonyms: kill


جملات نمونه

They are having an argument.

دارند جروبحث می‌کنند.


1. have (or take) a bath everyday
هر روز حمام بگیر.

2. have a listen (to something)
(چیزی را) گوش کردن

3. have a look at it
نگاهی به آن بکن.

4. have a safe trip!
سفر به خیر!

5. have faith in god and despair not!
به خدا توکل کن ونومید نشو!

6. have fun!
خوش باشید! (خوش باش !)

7. have him do this first
اول بده این کار را بکند.

8. have patience, your turn will come too
صبر داشته باش،نوبت تو هم خواهد رسید.

9. have pity on me!
به من رحم کن !

10. have pity on me; i am blind and deaf
به من رحم کنید; من کور و کرم.

11. have some more champers
قدری بیشتر شامپانی بخور

12. have some patience!
یک خرده صبر داشته باش !

13. have some tea
چای میل بفرمایید.

14. have them black my boots
دستور بده چکمه هایم را واکس بزنند.

15. have they fixed on a place yet?
آیا تا به حال جایی را انتخاب کرده اند؟

16. have we met before?
آیا قبلا با هم ملاقات کرده ایم ؟

17. have you ever flown in an airplane?
هرگز با هواپیما پرواز کرده اید؟

18. have you ever met her?
هرگز او را ملاقات کرده ای ؟

19. have you ever seen an elephant?
آیا تاکنون فیل دیده ای ؟

20. have you ever witnessed an actual murder?
آیا هرگز شاهد یک قتل واقعی بوده اید؟

21. have you forgotten your infancy when you were helpless in my arms?
مگر خردی فراموش کردی که بیچاره بودی در آغوش من ؟

22. have you gone cuckoo?
مگر به سرت زده است ؟ مگر خل شده ای ؟

23. have you got a pencil?
آیا مداد دارید؟

24. have you made the necessary arrangements for the wedding?
ترتیبات لازم برای عروسی را داده اید؟

25. have you no shame!
خجالت نمی کشی !

26. have you read dashti's analysis of the poetry of hafez?
آیا تحلیلی را که دشتی بر اشعار حافظ نوشته است خوانده ای ؟

27. have you studied your lessons for today?
درس امروزت را مطالعه کرده ای ؟

28. have you switched the ignition on?
کلید احتراق را چرخاندی (روشن کردی)؟

29. have you tried this new soap?
آیا این صابون جدید را امتحان کرده ای ؟

30. have (a take) pity (on)
ترحم کردن (به)،دلسوزی کردن (برای)

31. have (down) pat
(عامیانه) خوب آموختن یا بلد بودن یا از بر بودن

32. have (got) it made
موفقیت حتمی داشتن

33. have (or find) difficulty in doing something
در انجام کاری اشکال داشتن

34. have (or get) butterflies (in one's stomach)
(عامیانه) بسیار دلواپس و عصبی بودن (مثلا قبل از امتحان یا نطق)،دلهره داشتن،شور زدن دل

35. have (or get) cold feet
(عامیانه) ترسیدن،دستخوش واهمه شدن

36. have (or keep) an ear to the ground
به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن،مترصد بودن

37. have (or keep) one's fingers crossed
برای چیزی یا کاری نگران بودن یا دعا کردن،خدا خدا کردن

38. have (or lack) the courage of one's convictions
دل و جرات پیروی از آرمان های خود را داشتن (یا نداشتن)

39. have (or take) a whack at
1- ضربه را به سوی کسی هدفگیری کردن،ضربه حواله کردن 2- (به کار دشواری) پرداختن،(ضرب شست خود را) آزمودن

40. have (or take) pride (in something)
(برای چیزی) به خود بالیدن،مفتخر بودن،نازیدن

41. have a (good) mind to
بسیار متمایل بودن به

42. have a bash at
(خودمانی) امتحان کردن،امتحانا انجام دادن

43. have a bee in one's bonnet
1- مرتب درباره ی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن،وسواس داشتن 2- خل بودن

44. have a big mouth
بدون پیش اندیشی حرف زدن،نابجا حرف زدن،اختیار زبان خود را نداشتن

45. have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن

46. have a care
دقت کردن،مواظب بودن،احتیاط کردن

47. have a field day
بسیار موفق و شادکام بودن،موفقیت درخشان داشتن،کار مورد علاقه ی خود را با حرارت انجام دادن

48. have a finger in the pie
1- در کاری شرکت داشتن،دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن،دخالت بی جا کردن

49. have a fit (or throw a fit)
خیلی خشمگین شدن،اعراض کردن،(از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن،بی تابی کردن

50. have a go at
(عامیانه) امتحان کردن

51. have a good (or bad or high or low) opinion of someone
درباره ی کسی نظر خوب (یا بد یا عالی یا پست) داشتن

52. have a hand in something
در کاری (یا چیزی) دست داشتن،(در انجام عملی) شرکت داشتن

53. have a handle to one's name
دارای عنوان (اشرافی یا علمی) بودن

54. have a heart
مهربان بودن،رافت داشتن،دلرحم بودن،رحم کردن

55. have a high color
(در اثر بیماری و غیره) سرخ چهره بودن،برافروخته بودن

56. have a load on
(خودمانی) مست بودن

57. have a low opinion of
دست کم گرفتن،با تحقیر نظر کردن به،پست شمردن

58. have a mad on
(عامیانه) خشمگین شدن یا بودن،غیظ کردن

59. have a memory like a sieve
حافظه ی ضعیف داشتن

60. have a night on the tiles
شب را به میگساری و پایکوبی گذراندن

61. have a nodding (or passing) acquaintance
کمی آشنایی داشتن

62. have a nodding acquaintance with someone (or something)
با کسی (یا چیزی) از دور آشنایی داشتن،کمی شناختن

63. have a screw loose
خل بودن،یک تخته کم داشتن

64. have a short temper
زود خشم بودن،زود از جا در رفتن،بد خلق بودن

65. have a shot at
(عامیانه) آزمودن،امتحان کردن،کوشیدن

66. have a soft spot for somebody
نسبت به کسی مهر و محبت ویژه داشتن

67. have a talk with
نصیحت کردن،هشدار دادن،پند دادن

68. have a thick (or thin) skin
پوست کلفت (یا پوست نازک) بودن،دیررنج (یا زودرنج) بودن

69. have a thick skull (or head)
پخمه بودن،کودن بودن،کله خر بودن

I had her clean her room.

او را واداشتم اتاقش را تمیز کند.


The time we had together passed quickly.

زمانی که با هم گذراندیم زود گذشت.


to have wealth

ثروت داشتن


He does not have any money.

او پولی ندارد.


I used to have a bicycle.

من دوچرخه‌ای داشتم.


to have brothers and sisters

برادر و خواهر داشتن


He doesn't have the courage to do it.

جرئت انجامش را ندارد.


have you got a pencil?

آیا مداد دارید؟


A week has seven days.

هفته هفت روز است.


She has blue eyes.

چشمان او آبی است.


This house has four rooms.

این خانه چهار اتاق دارد.


to have a cold

سرماخوردگی داشتن


to have a headache

سردرد داشتن


He had cancer.

او سرطان داشت.


We had a very good time.

به ما خیلی خوش گذشت.


they have

آنها دارند


to have only a little Spanish

فقط کمی اسپانیایی دانستن


to have an idea

فکری (در سر) داشتن


what do you have in mind?

نظرت چیست؟ به چه فکر می‌کنی؟


gossip has it that...

شایع است که ...


He has the hearts of his countrymen.

او قلوب هم‌میهنان خود را به دست آورده است.


He has my vote.

به او رأی می‌دهم.


They have our confidence.

ما به آنان اطمینان داریم.


Have a look at it.

نگاهی به آن بکن.


do you have any news of him?

آیا از او خبری داری؟


Have some tea.

چای میل بفرمایید.


when did you have breakfast?

کی صبحانه خوردی؟


I haven't had anything to eat in two days.

دو روز است که چیزی نخورده‌ام.


That woman can't have children.

آن زن بچه‌دار نمی‌شود.


when are you going to have your child?

کی بچه‌دار می‌شوی؟


We had a fight.

دعوایمان شد.


I will have the room painted.

خواهم داد اتاق را رنگ بزنند.


Have him do this first.

اول بده این کار را بکند.


have pity on me!

به من رحم کن!


She had the kindness to come.

او آنقدر مهربان بود که آمد.


I won't have you criticize my father!

اجازه نخواهم داد از پدرم انتقاد کنی!


They were had in that business deal.

در آن معامله‌ی تجاری گوش‌شان را بریدند.


I had my opponent now.

آنگاه بر حریفم چیره بودم.


Several men have had her.

چندین مرد با او رابطه‌ی جنسی داشته‌اند.


I have written

نوشته‌ام


I had written

نوشته بودم


I shall have written

نوشته خواهم بود


If I had known I would have written.

اگر می‌دانستم نوشته بودم.


I have to go (or I have got to go).

باید بروم.


I have

من دارم


you have

تو داری، شما دارید، شماها دارید


he (she, it) has

او (زن یا مرد یا چیز) دارد


we have

ما داریم


اصطلاحات

had better

(بدون to به کار می‌رود) بهتر است که، بهتر بود که


have at

حمله‌کردن به، زدن


have done

به پایان رساندن، خاتمه دادن، دست نگه داشتن


have had it

(عامیانه) 1- خسته بودن از، بیزار بودن، جان‌به‌لب بودن 2- دیگر محبوب یا به درد خور نبودن


have it good

(عامیانه) راحت و آسوده بودن، موفق بودن، روی پر قو بودن


have it off

(انگلیس - عامیانه) رابطه‌ی جنسی داشتن، جماع کردن


have it out

(از راه دعوا یا مذاکره) موضوعی را حل کردن


have on

پوشیدن، در بر داشتن


have to be

(عامیانه) بودن (بدون شک و تردید)، حتمی بودن


to have and to hold

(عبارتی که در برخی مراسم زناشویی به کار می‌رود) برای تمام عمر داشتن


پیشنهاد کاربران

HAVE یعنی داشتن
یا مالک چیزی بودن

سفارش کردن چیزی

خوردن
یا
داشتن

be possessed of something= ( literary ) to have a particular quality, ability etc

داشتن

I have من دارم

انجام شدن، برگزار کردن

مالکیت، کاری که باید انجام شود، شدن، داشتن،
مثلا I have to speak Englishیا I have a library یعنی من یک کتابخونه دارم ولی قبلی معنیش اینه که من باید انگلیسی صحبت کنم
خیلی آسونه، ولی لطفاً یکی به من بگه فرق have و have got چیه؟ اینو فقط نمی دونم 😫 لطفاً جوابمو بدید. مرسی از رأی هاتون🙏

مجبور بودن
I have to

خواستن

خوردن

تصمیم داشتن

داشتن

{چیزی را {جسمی را}داشتن

میشه داشتن مالک بودن اما l have میشود من دارم

به معنی باید هم میشه مثلاYou have to pay money یعنی تو باید پولی رو پرداخت کنی

haveبه معنی داشتن است و برای اول شخص مفرد ( من ) ، دوم شخص مفرد ( تو ) ، اول شخص جمع ( ما ) ، دوم شخص جمع ( شما ) و سوم شخص جمع ( آنان /ایشان ) استفاده می شود .
برای سوم شخص های مفرد ( او مونث =she ) ( او مذکر =he ) از has استفاده می شود .

T. s


بدست آوردن

در جملات مختلف معانی مختلفی داره
بستگی به جمله و معانی دیگر کلمات داخل جمله داره
مثلا :
I have lunch ( به معنای خوردن )
I have computer ( داشتن )
You have to pay money ( باید )

یاد گرفتن
He had drawing lessons from his father.

You could have it in my house.
میتونی توی خونه ما بگیری ( بگیری : جشن رو برگزار کنی )

داشتن
I have two books
I have got two books
در انگلیسی آمریکایی از haveاستفاده میشود و در هر دو لهجه نیز از have got بکار گرفته میشود در انگلیسی بریتانیایی have got رایج تر است
Have got فقط برای حال استفاده میشود
Have got غیر رسمی میباشد
Have got برای بیان داشتن بیماری و درد نیز بکار میرود
She's got a bad cold

Have شناسه فعل در زمان حال کامل است و معانی ام ، ای، است، ایم، اید، اند میدهد
I have gone
رفته ام

خوردن
I had breakfast

نوشیدن
I have water everyday

انجام دادن
I'll just have a shower then we'll go

تجربه کردن
She had her bag stolen on the underground

ترتیب کاری را دادن
U should have your eyes tested


وظیفه یا برنامه خاصی داشتن
I have a few things 2 do tomorrow

نگهداشتن
I had the parrot 4 one year

قرار دادن
I had my book up on a shelf

موجب شدن
I will have dinner ready when u get home

پذیرایی یا سرگرم کردن
We will have some people to dinner tomorrow

یاد گرفتن
II had everything from my teacher

دانستن
I had that it would occur

بدست آوردن
I'm going to have it


داشتن ، صرف کردن ، باید

مالکیت


دارم ، داری، دارند، داری

دارم،
داشتن

( اسم ) ثروتمند، دارا
( فعل ) برخوردار بودن از، بهره مند بودن از، دارای چیزی بودن، در دست داشتن، در اختیار داشتن، در برداشتن

اعتقاد داشتن/ بر این باور بودن

وادار کردن

به معنی خوردن و نوشیدن هم است. . . . . من الان نهار نه خوردم
I'm just not having lunch
I'm just not having breakfast
I'm just not having coffee

اجازه دادن

زیر بار رفتن، پذیرفتن، قبول کردن/داشتن، گوش کسی بدهکار بودن، تو کَتِ کسی رفتن

داشتن
رسیدن
I do not have a bus at 8 o'clock

برابر و همانند این واژه در فارسی - هست - می باشد چون زبان انگلیسی و فارسی پسرعمو هستن واژگانِ haveوhasبه معنیِ هستن و هست می باشند

هستن به معنی بودن و دارا بودن می باشد و حضور داشتن و. . . علت یکسان بودن واژگان فارسی و انگلیسی در هم ریشگی شان است

داشتن چیزی و بعضی مواقع خوردن

I have rise , mith and juice
من برنج، گوشت و آب میوه دارم
کلا have به معنی داشتن یک چیز محسوب میشه. مثلاً من chocolate ( شکلات ) 🍫 دارم


خوردن ، بخوریم

دعوت کردن

به معنی لذت بردن هم هست.

causative form

کسی را بر سر کاری گذاشتن. . . . گماشتن. . . . . سپردن کار. . . . سپردن. . . . . . . گماردن

I have my brother clean my room

فعل have به معنای داشتن
فعل have ( یا در برخی کاربردها have got ) به معنای صاحب بودن، نگه داشتن یا مالک چیزی بودن است. مثلا:
dad has a headache ( بابا سردرد دارد. )
he had a pen in his hand ( او خودکاری در دست داشت. )
فعل have به معنای کیفیت یا حالت خاصی داشتن نیز است. مثلا:
the ham had a smoky flavor ( گوشت خوک طعم دودی دارد. )
they have a lot of courage ( آنها خیلی شجاعت دارند. )
فعل have به معنای داشتن فرزند یا رابطه آشنایی داشتن با فردی هم هست. مثلا:
he's got three children ( او سه فرزند دارد. )
?do you have a client named peters ( آیا شما موکلی به نام پیترز دارید؟ )
دقت کنید که در این کاربرد، فعل have حالت استمراری ندارد.

فعل have در نقش فعل کمکی
فعل have یک فعل کمکی ( auxiliary verbs ) در انگلیسی است. افعال کمکی معنی خاصی را منتقل نمی کنند بلکه افعالی هستند که برای سوالی کردن، منفی کردن، ساختن زمان های خاص و حالت مجهول به فعل اصلی اضافه می شوند. فعل have هم میتواند به عنوان فعل اصلی هم به عنوان فعل کمکی در جمله مورد استفاده قرار گیرد. فعل have یک فعل بی قاعده است و به شکل های have, has, had صرف می شود. از فعل have به عنوان فعل کمکی برای ساختن زمان های کامل، در حالت معلوم و مجهول استفاده می شود. مثلا:
- زمان حال کامل
he has played football ( او فوتبال بازی کرده است. )
- زمان گذشته کامل
he had played football ( او فوتبال بازی کرده بود. )
- زمان حال کامل استمراری
he has been playing football ( او فوتبال بازی می کرده است. )
- زمان گذشته کامل استمراری
he had been playing football ( او فوتبال بازی می کرده بود. ) * در فارسی این زمان معادل ندارد.
دقت کنید که در این کاربرد، فعل have حالت استمراری ندارد.

فعل have به معنای خوردن
فعل have به معنای خوردن به میل کردن غذا، نوشیدن نوشیدنی یا سیگار کشیدن گفته میشود. مثلا:
?when are we having dinner ( کی قرار است شام بخوریم؟ )
i had a cigarette while i was waiting ( وقتی منتظر بودم سیگاری کشیدم. )
?can i have a drink of water ( می توانم یک لیوان آب بخورم؟ )
فعل have در ساختار جمله . . . i'll have معمولا در رستوران ها برای سفارش دادن غذا به کار می رود. مثلا:
i'll have the salmon ( من ماهی سالمون می خورم. )
در این کاربرد فعل have می تواند در حالت استمراری نیز استفاده شود.

فعل have به معنای مجبور بودن
فعل have زمانی به معنای مجبور بودن است که همراه با حرف اضافه to بیاید ( have to یا have got to ) . در این حالت به معنای وادار شدن به انجام کاری است. مثلا:
i've got to buy some new shoes ( من باید کفش های جدید بخرم. )
they've had to change their plans ( آنها مجبور بودند برنامه هایشان را تغییر دهند. )
دقت کنید که در این کاربرد، فعل have حالت استمراری ندارد.

منبع: سایت بیاموز

تنها ترین حالت انسان
اون لحظه ست که خودش به خودش
میگه اشکال نداره! درست میشه : )

have
آلمانی : haben
اَرَبی : حاوی اَز بُنِ " حَوَیَ " ، به نِگَر می رِسَد با have هَمریشه باشَد که بایَد دَر این فِتاد بیشتَر پَژوهید.
دَر زَبانِ اَرَبی اَز آن واژه هایِ بِسیاری بَرساخته اَند که شُماری اَز آنها به پارسی راه یافته اَند : مُحتَوی ، مُحتَوا ، . . .
یِکی اَز بَرابَرنَهاد هایِ آن " داشتَن" با دو ستاکِ " دار وَ داشت " اَست . دَر زَبانِ پارسی هَم می تَوان واژه هایِ فَراوانی اَز این دو بُن بَرساخت که اَندَکی بَرساخته شُده اَند :بَرداشتَن ، بازداشتَن ، بازداشت ، بازداشتگاه ، واداشتَن ، وادار ، واداری، وادار کَردن .
هال ببینیم چه واژه هایِ دیگَری بَرایِ نِمونه اَز کارواژه یِ بَرداشتَن یا بَرداریدَن وَ بَرداراندَن می تَوان بَرساخت :
بَردار : بَرداری ، بَرداره ، بَرداره ای ، بَردارا ، بَردارایی ، بَرداران ، بَردارانی ، بَردارَن ، بَردارَنی ، بَردارَند ، بَردارَندی ، بَردارَنده ، بَردارَندِگی ، بَرداراک ، بَرداراکی، بَردارَک ، بَردارَکی ، بَردارال ، بَردارالی ، بَرداریل ، بَرداریلی ، بَردارمان ، بَردارمانی ، بَردارگار ، بَردارگاری ، بَردارگَر ، بَردارگَری ، بَردارِش ، بَردارِشی، بَردارِشمَند ، بَردارِشمَندی ، بَردارِشوَر ، بَردارِشوَری ، بَردارِشگَر ، بَردارِشگَری ، بَردارِشگاه ، بَردارِشگاهی ، بَردارِشکَده ، بَردارِشکَده ای، بَردارَت ( - اَت پیشوَندی اَز پارسیِ میانه ) ، بَرداریَت ( - ایَت : پیشوَندی اَز پارسیِ میانه یا پَهلَوی )
بَرداشت ، بَرداشته ، بَرداشتِگی ، بَرداشتمان ، بَرداشتمانی ، بَرداشتار ، بَرداشتاری ، بَرداشتگاه ، بَرداشتگاهی ، بَرداشتگَر ، بَرداشتگَری
اَز کارواژه یِ داشتَن با پیشوَندها :
آداشتَن ، آزداشتَن ، اَداشتَن ، اَندَرداشتَن، اَنداشتَن ، اَفداشتَن ، اَبَرداشتَن ، بَرداشتَن ، باداشتَن ، بازداشتَن ، بیداشتَن ، پیداشتَن ، پِیداشتَن ، پَرداشتَن ، پیراداشتَن ، پَراداشتَن ، تَراداشتَن ، دَرداشتَن ، رَداشتَن ( مانَند : رَ - سیدَن ) ، زُداشتَن ، زاداشتَن ، سِداشتَن ، شِداشتَن ، گُداشتَن ، میداشتَن ، نِداشتَن ( مانَندِ : نِ - شَستَن ) ، ناداشتَن ، واداشتَن ، ویداشتَن ( مانَندِ : وی - راستَن ) ، وَرداشتَن ، هَمداشتَن ، هَنداشتَن، فَرداشتَن ، فَراداشتَن ، فُروداشتَن ، پیشداشتَن ، پَسداشتَن ، بُرونداشتَن ، دَرونداشتَن، اَزهَمداشتَن، بهَمداشتَن ، باهَمداشتَن ، بَرهَمداشتَن .

در انگلیسی have معانی زیادی میده ولی مهم تریناش که ما در زندگی روزمرمون استفاده میکنیم
have:داشتن، صاحب چیزی بودن
have:خوردن
have اگر با to جمع بشه به معنی مجبور بودن یا باید فلان کار را انجام بدیم مثل
I have to sleep من باید بخوابم یا من مجبورم بخوابم

صفت فیلم ( سعید _ رضاصفت ) بهترین و فعالترین دفتر تهیه و تولید فیلم در تهران شناخته شد


کلمات دیگر: