کلمه جو
صفحه اصلی

coping


معنی : کتیبه، قرنیس دیوار
معانی دیگر : (معماری - سر دیوار که معمولا به شکل 8 ساخته می شود) هره، سردیوار، رخ بام

انگلیسی به فارسی

کتیبه، قرنیس دیوار


مقابله، کتیبه، قرنیس دیوار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the top layer of a masonry wall, often having a sloping surface so that water will run off.

• managing, holding one's own, struggling
a coping is a layer of sloping or rounded bricks on the top of a wall.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سرسازی - درپوش - سرواره
[روانپزشکی] مدارا مردن، کنار آمدن، برخورد موفقیت آمیز.

مترادف و متضاد

کتیبه (اسم)
coping, inscription, cornice, epigraph, frieze

قرنیس دیوار (اسم)
coping

جملات نمونه

1. Coping with problems in our real life is the end, and reading is only one of the means to reach the end.
[ترجمه ترگمان]مقابله با مشکلات در زندگی واقعی ما پایان است و خواندن تنها یکی از راه های رسیدن به هدف است
[ترجمه گوگل]مقابله با مشکلات زندگی واقعی ما پایان است و خواندن تنها یکی از ابزارهایی است که برای رسیدن به آن پایان می یابد

2. Coping with three babies is very hard work.
[ترجمه ترگمان]مقابله با سه نوزاد کار بسیار دشواری است
[ترجمه گوگل]مقابله با سه نوزاد بسیار کار سخت است

3. This practical guidebook teaches you about relaxation, coping skills, and time management.
[ترجمه ترگمان]این کتاب راهنمای عملی در مورد آرامش، مهارت های مقابله و مدیریت زمان به شما آموزش می دهد
[ترجمه گوگل]این راهنمای عملی به شما در مورد آرامش، مهارت های مقابله و مدیریت زمان می آموزد

4. Coping with severe drops in temperature can be very difficult.
[ترجمه ترگمان]مقابله با افت شدید دما می تواند بسیار دشوار باشد
[ترجمه گوگل]مقابله با قطره های شدید در درجه حرارت می تواند بسیار دشوار باشد

5. She's very good at coping in stressful situations.
[ترجمه ترگمان]او در مقابله با شرایط استرس زا بسیار خوب است
[ترجمه گوگل]او در برخورد با شرایط استرس بسیار خوب است

6. He's coping much better within himself.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی بهتر از خودش باه اش کنار اومده
[ترجمه گوگل]او در داخل خود بسیار بهتر عمل می کند

7. I felt totally shell-shocked after coping with five boisterous children all day.
[ترجمه ترگمان]من بعد از مقابله با پنج بچه پر سر و صدا در تمام روز احساس ناراحتی کردم
[ترجمه گوگل]من پس از مقابله با پنج کودک پر سر و صدا در تمام طول روز احساس کاملا تکان دادم

8. Her life is a constant juggling act, coping with career, family, and home life single-handed.
[ترجمه ترگمان]زندگی او یک عمل تردستی مداوم، مقابله با شغل، خانواده و زندگی خانگی است
[ترجمه گوگل]زندگی او یک عمل مستقل است و با زندگی حرفه ای، خانوادگی و زندگی یک نفره دست و پنجه نرم می کند

9. I got to the stage where I wasn't coping any more.
[ترجمه ترگمان]به روی سکو رسیدم که دیگر با آن کنار نبودم
[ترجمه گوگل]من به مرحله ای رسیدم که هیچ وقت دیگر با آن برخورد نمی کردم

10. Coping with ill health was a heavy load to bear.
[ترجمه ترگمان]Coping که از سلامتی او بود بار سنگینی بود که بر دوش می کشید
[ترجمه گوگل]مقابله با بیماری های سالم یک بار سنگین برای تحمل بود

11. I can't envisage her coping with this job.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم این شغل را با این شغل در نظر بگیرم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در این کار با او مقابله کنم

12. Several ministers of finance tried their hand at coping with the foreign and internal debt problem.
[ترجمه ترگمان]چندین وزیر امور مالی دست خود را در مقابله با مشکل بدهی های داخلی و داخلی امتحان کردند
[ترجمه گوگل]چندین وزیر دارایی تلاش خود را برای مقابله با مشکل بدهی خارجی و داخلی انجام دادند

13. Develop range of coping skills to assist flexible responses.
[ترجمه ترگمان]* توسعه مهارت های مقابله ای برای کمک به واکنش های انعطاف پذیر
[ترجمه گوگل]توسعه مهارت های مقابله ای برای کمک به پاسخ های انعطاف پذیر

14. But coping with stress seems to be a dawdle for McBride.
[ترجمه ترگمان]اما به نظر می رسد که مقابله با استرس برای مک براید بی اهمیت است
[ترجمه گوگل]اما مقابله با استرس برای McBride به نظر می رسد

15. Perhaps the rationalisation the person devises for coping with the first loss is shattered by the second loss.
[ترجمه ترگمان]شاید the که برای مقابله با اولین تلفات کنترل می کند از دست دادن دوم شکست خورد
[ترجمه گوگل]شاید عقلانیت فردی برای مقابله با اولین تلفات توسط دومین ضرر خراب شود

پیشنهاد کاربران

مقابله - مدارا

[مدیریت] وفق دادن

انطباقی
سازش جویانه


مقابله کردن

سازگاری

کنار آمدن ( روانشناسی )

مقابله ای

مدارا


کلمات دیگر: