1. Coping with problems in our real life is the end, and reading is only one of the means to reach the end.
[ترجمه ترگمان]مقابله با مشکلات در زندگی واقعی ما پایان است و خواندن تنها یکی از راه های رسیدن به هدف است
[ترجمه گوگل]مقابله با مشکلات زندگی واقعی ما پایان است و خواندن تنها یکی از ابزارهایی است که برای رسیدن به آن پایان می یابد
2. Coping with three babies is very hard work.
[ترجمه ترگمان]مقابله با سه نوزاد کار بسیار دشواری است
[ترجمه گوگل]مقابله با سه نوزاد بسیار کار سخت است
3. This practical guidebook teaches you about relaxation, coping skills, and time management.
[ترجمه ترگمان]این کتاب راهنمای عملی در مورد آرامش، مهارت های مقابله و مدیریت زمان به شما آموزش می دهد
[ترجمه گوگل]این راهنمای عملی به شما در مورد آرامش، مهارت های مقابله و مدیریت زمان می آموزد
4. Coping with severe drops in temperature can be very difficult.
[ترجمه ترگمان]مقابله با افت شدید دما می تواند بسیار دشوار باشد
[ترجمه گوگل]مقابله با قطره های شدید در درجه حرارت می تواند بسیار دشوار باشد
5. She's very good at coping in stressful situations.
[ترجمه ترگمان]او در مقابله با شرایط استرس زا بسیار خوب است
[ترجمه گوگل]او در برخورد با شرایط استرس بسیار خوب است
6. He's coping much better within himself.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی بهتر از خودش باه اش کنار اومده
[ترجمه گوگل]او در داخل خود بسیار بهتر عمل می کند
7. I felt totally shell-shocked after coping with five boisterous children all day.
[ترجمه ترگمان]من بعد از مقابله با پنج بچه پر سر و صدا در تمام روز احساس ناراحتی کردم
[ترجمه گوگل]من پس از مقابله با پنج کودک پر سر و صدا در تمام طول روز احساس کاملا تکان دادم
8. Her life is a constant juggling act, coping with career, family, and home life single-handed.
[ترجمه ترگمان]زندگی او یک عمل تردستی مداوم، مقابله با شغل، خانواده و زندگی خانگی است
[ترجمه گوگل]زندگی او یک عمل مستقل است و با زندگی حرفه ای، خانوادگی و زندگی یک نفره دست و پنجه نرم می کند
9. I got to the stage where I wasn't coping any more.
[ترجمه ترگمان]به روی سکو رسیدم که دیگر با آن کنار نبودم
[ترجمه گوگل]من به مرحله ای رسیدم که هیچ وقت دیگر با آن برخورد نمی کردم
10. Coping with ill health was a heavy load to bear.
[ترجمه ترگمان]Coping که از سلامتی او بود بار سنگینی بود که بر دوش می کشید
[ترجمه گوگل]مقابله با بیماری های سالم یک بار سنگین برای تحمل بود
11. I can't envisage her coping with this job.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم این شغل را با این شغل در نظر بگیرم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در این کار با او مقابله کنم
12. Several ministers of finance tried their hand at coping with the foreign and internal debt problem.
[ترجمه ترگمان]چندین وزیر امور مالی دست خود را در مقابله با مشکل بدهی های داخلی و داخلی امتحان کردند
[ترجمه گوگل]چندین وزیر دارایی تلاش خود را برای مقابله با مشکل بدهی خارجی و داخلی انجام دادند
13. Develop range of coping skills to assist flexible responses.
[ترجمه ترگمان]* توسعه مهارت های مقابله ای برای کمک به واکنش های انعطاف پذیر
[ترجمه گوگل]توسعه مهارت های مقابله ای برای کمک به پاسخ های انعطاف پذیر
14. But coping with stress seems to be a dawdle for McBride.
[ترجمه ترگمان]اما به نظر می رسد که مقابله با استرس برای مک براید بی اهمیت است
[ترجمه گوگل]اما مقابله با استرس برای McBride به نظر می رسد
15. Perhaps the rationalisation the person devises for coping with the first loss is shattered by the second loss.
[ترجمه ترگمان]شاید the که برای مقابله با اولین تلفات کنترل می کند از دست دادن دوم شکست خورد
[ترجمه گوگل]شاید عقلانیت فردی برای مقابله با اولین تلفات توسط دومین ضرر خراب شود