اسم ( noun )
• (1) تعریف: a detail, point, or aspect (usu. prec. by in).
• مترادف: detail, particular, regard
• مشابه: way
- It is a good plan in many respects.
[ترجمه Turtle] این یک نقشه و طرح خوب در بسیاری از جهات و موارد است
[ترجمه محمد حاتمی نژاد] این از بسیاری جهات, طرح خوبی است
[ترجمه Mohammad] این یک نقشه و طرح خوب از بسیاری جهات میباشد .
[ترجمه ترگمان] این یک نقشه خوب از بسیاری جهات است
[ترجمه گوگل] این یک طرح خوب در بسیاری از موارد است
• (2) تعریف: regard or reference.
• مترادف: regard
• مشابه: deference, relation
- I have a question with respect to these new rules.
[ترجمه Ali] من سوالی در رابطه با این قوانین جدید دارم
[ترجمه ترگمان] من یه سوال با احترام به قوانین جدید دارم
[ترجمه گوگل] من در رابطه با این قوانین جدید سوال دارم
• (3) تعریف: the state or condition of being regarded with admiration, esteem, or honor, or such admiration itself.
• مترادف: esteem, estimation, regard
• متضاد: contempt, disdain, disrespect, scorn
• مشابه: admiration, favor, honor, reputation
- My grandparents enjoy the respect and love of our entire family.
[ترجمه Bita] پدر بزرگ و مادر بزرگم از احترام و عشق تمامی خانواده مان لذت می برند
[ترجمه ترجمه] پدربزرگ و مادر بزرگ من از عشق و احترام بین تمام خانواده خوشحال و راضی هستند
[ترجمه ترگمان] پدر بزرگ و مادر بزرگ من از احترام و عشق کل خانواده ما لذت می برند
[ترجمه گوگل] پدربزرگ و مادربزرگ من از احترام و عشق به تمام اعضای خانواده ما لذت می برند
• (4) تعریف: consideration for and deference to another's privileges or knowledge.
• مترادف: deference
- Respect must be given to your commanding officer.
[ترجمه یزدان] شمابایدبه افسرفرمانده احترام بگذارید.
[ترجمه A.A] ادای احترام به افسر مافوق الزامی است
[ترجمه Mohammad] احترام ، باید به افسر مافوق ( ارشد ) داده شود .
[ترجمه ترگمان] احترام باید به افسر مافوق شما داده شود
[ترجمه گوگل] احترام به افسر فرمانده شما باید باشد
• (5) تعریف: (pl.) respectful greetings (used in conventional expressions of esteem for another).
• مترادف: compliments, regards
- When you see your father, please give him my respects.
[ترجمه زکیه جودی] وقتی پدرتون رو دیدید سلام من را بهش برسانید
[ترجمه A.A] وقتی پدرت را دیدی سلام منو برسون
[ترجمه ترگمان] وقتی پدرت رو دیدی احترام منو بهش بگو
[ترجمه گوگل] وقتی پدرت را می بینید، لطفا به او احترام بگذارید
- I ran into your old colleague today, and he wished me to send you his respects.
[ترجمه Hosseini] من امروز همکاری قدیمیتان را دیدم. از من خواست سلامش را به شما برسانم
[ترجمه ترگمان] من امروز به طرف هم کار سابقت دویدم و او از من خواست که شما را به شما معرفی کنم
[ترجمه گوگل] من امروز به همکار قدیمی خود زدم، و او آرزو می کرد که به شما احترام بگذارم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: respects, respecting, respected
مشتقات: respecter (n.)
• (1) تعریف: to feel or express esteem toward, esp. by considering others to be above oneself in level of knowledge, experience, judgment, or virtue.
• مترادف: esteem, honor, venerate
• متضاد: disrespect, ridicule, scorn, slight
• مشابه: admire, consider, defer, favor, regard, revere, salute
- He respected his elders and always listened carefully to their advice.
[ترجمه Mohammad] او همیشه به بزرگترها احترام میگذاشت و با دقت زیاد به نصیحتهای آنها گوش میداد . .
[ترجمه ترگمان] او به بزرگ ترها احترام می گذاشت و همیشه به نصیحت آن ها گوش می داد
[ترجمه گوگل] او به بزرگانش احترام گذاشت و همیشه با توجه به توصیه هایش گوش داد
- She could no longer respect her father after she found out how he'd lied to her and her mother.
[ترجمه A.A] بعدازاینکه متوجه شد چگونه پدرش به او و مادرش دروغ گفته بود دیگه نتوانست احترامش را نگه دارد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه فهمید چه طور به او و مادرش دروغ گفته بود، دیگر نمی توانست به پدرش احترام بگذارد
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه او متوجه شد که چگونه او به او و مادرش دروغ می گوید، دیگر نمی توانست پدرش را احترام کند
• (2) تعریف: to comply with or accept as right or justified.
• مترادف: comply with, observe
• متضاد: abuse, disregard, disrespect, violate
• مشابه: abide by, adhere to, follow, heed, obey
- Father did not want a funeral, and I think we should respect his wishes.
[ترجمه yazdan] پدرمراسم خاکسپاری نمی خواست ومن فکرمی کنم مابایدبه خواسته های اواحترام بگذاریم.
[ترجمه ترگمان] پدر مراسم تدفین لازم نداشت و من فکر می کنم که ما باید به خواسته های او احترام بگذاریم
[ترجمه گوگل] پدر نمی خواست مراسم خاکسپاری، و من فکر می کنم باید به خواسته های او احترام بگذاریم
- I respect his need to be alone sometimes, and I try not to complain.
[ترجمه A.A] گاهی اوقات نیاز ش به تنها بودن را مراعات میکنم و سعی میکنم غر و لند نکنم
[ترجمه ترگمان] من به او احترام می گذارم که گاهی تنها باشم و سعی می کنم شکایت نکنم
[ترجمه گوگل] من به او احترام می گذارم که گاهی اوقات تنها باشد و سعی نمی کنم شکایت کنم
- We respect that you want to be independent, but are you really ready?
[ترجمه A] متوجه هستیم که میخوای مستقل باشی ولی واقعاً آماده ای؟
[ترجمه ترگمان] ما به این احترام می گذاریم که شما می خواهید مستقل باشید، اما شما واقعا آماده اید؟
[ترجمه گوگل] ما احترام میگذاریم که میخواهید مستقل باشید، اما آیا واقعا آماده هستید؟