کلمه جو
صفحه اصلی

respect


معنی : نسبت، رابطه، احترام، عزت، تکریم، حیثیت، رجوع، حرمت، حیث، بزرگداشت، احترام گذاشتن به، محترم داشتن، بزرگداشتن
معانی دیگر : گرامیداشت، ارج داشت، احترام گذاشتن، محترم شمردن، گرامی داشتن، گرامیداشت کردن، ارج داشت کردن، ملاحظه نشان دادن، رعایت کردن، پروا کردن، مربوط بودن (به)، راجع بودن (به)، سنجیده کاری، ارج گذاری، (جمع - در سلام رسانی) سلام، مراتب احترام، ادای احترام، جنبه، جهت، نظر، (جمع) لحاظ، ربط، باره، مراجعه

انگلیسی به فارسی

رابطه، نسبت، رجوع، مراجعه، احترام، ملاحظه، احترام گذاشتن به، محترم داشتن، بزرگداشت، بزرگ داشتن


توجه، احترام، رابطه، نسبت، حرمت، حیث، عزت، رجوع، تکریم، بزرگداشت، حیثیت، احترام گذاشتن به، محترم داشتن، بزرگداشتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a detail, point, or aspect (usu. prec. by in).
مترادف: detail, particular, regard
مشابه: way

- It is a good plan in many respects.
[ترجمه Turtle] این یک نقشه و طرح خوب در بسیاری از جهات و موارد است
[ترجمه محمد حاتمی نژاد] این از بسیاری جهات, طرح خوبی است
[ترجمه Mohammad] این یک نقشه و طرح خوب از بسیاری جهات میباشد .
[ترجمه ترگمان] این یک نقشه خوب از بسیاری جهات است
[ترجمه گوگل] این یک طرح خوب در بسیاری از موارد است

(2) تعریف: regard or reference.
مترادف: regard
مشابه: deference, relation

- I have a question with respect to these new rules.
[ترجمه Ali] من سوالی در رابطه با این قوانین جدید دارم
[ترجمه ترگمان] من یه سوال با احترام به قوانین جدید دارم
[ترجمه گوگل] من در رابطه با این قوانین جدید سوال دارم

(3) تعریف: the state or condition of being regarded with admiration, esteem, or honor, or such admiration itself.
مترادف: esteem, estimation, regard
متضاد: contempt, disdain, disrespect, scorn
مشابه: admiration, favor, honor, reputation

- My grandparents enjoy the respect and love of our entire family.
[ترجمه Bita] پدر بزرگ و مادر بزرگم از احترام و عشق تمامی خانواده مان لذت می برند
[ترجمه ترجمه] پدربزرگ و مادر بزرگ من از عشق و احترام بین تمام خانواده خوشحال و راضی هستند
[ترجمه ترگمان] پدر بزرگ و مادر بزرگ من از احترام و عشق کل خانواده ما لذت می برند
[ترجمه گوگل] پدربزرگ و مادربزرگ من از احترام و عشق به تمام اعضای خانواده ما لذت می برند

(4) تعریف: consideration for and deference to another's privileges or knowledge.
مترادف: deference

- Respect must be given to your commanding officer.
[ترجمه یزدان] شمابایدبه افسرفرمانده احترام بگذارید.
[ترجمه A.A] ادای احترام به افسر مافوق الزامی است
[ترجمه Mohammad] احترام ، باید به افسر مافوق ( ارشد ) داده شود .
[ترجمه ترگمان] احترام باید به افسر مافوق شما داده شود
[ترجمه گوگل] احترام به افسر فرمانده شما باید باشد

(5) تعریف: (pl.) respectful greetings (used in conventional expressions of esteem for another).
مترادف: compliments, regards

- When you see your father, please give him my respects.
[ترجمه زکیه جودی] وقتی پدرتون رو دیدید سلام من را بهش برسانید
[ترجمه A.A] وقتی پدرت را دیدی سلام منو برسون
[ترجمه ترگمان] وقتی پدرت رو دیدی احترام منو بهش بگو
[ترجمه گوگل] وقتی پدرت را می بینید، لطفا به او احترام بگذارید
- I ran into your old colleague today, and he wished me to send you his respects.
[ترجمه Hosseini] من امروز همکاری قدیمیتان را دیدم. از من خواست سلامش را به شما برسانم
[ترجمه ترگمان] من امروز به طرف هم کار سابقت دویدم و او از من خواست که شما را به شما معرفی کنم
[ترجمه گوگل] من امروز به همکار قدیمی خود زدم، و او آرزو می کرد که به شما احترام بگذارم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: respects, respecting, respected
مشتقات: respecter (n.)
(1) تعریف: to feel or express esteem toward, esp. by considering others to be above oneself in level of knowledge, experience, judgment, or virtue.
مترادف: esteem, honor, venerate
متضاد: disrespect, ridicule, scorn, slight
مشابه: admire, consider, defer, favor, regard, revere, salute

- He respected his elders and always listened carefully to their advice.
[ترجمه Mohammad] او همیشه به بزرگترها احترام میگذاشت و با دقت زیاد به نصیحتهای آنها گوش میداد . .
[ترجمه ترگمان] او به بزرگ ترها احترام می گذاشت و همیشه به نصیحت آن ها گوش می داد
[ترجمه گوگل] او به بزرگانش احترام گذاشت و همیشه با توجه به توصیه هایش گوش داد
- She could no longer respect her father after she found out how he'd lied to her and her mother.
[ترجمه A.A] بعدازاینکه متوجه شد چگونه پدرش به او و مادرش دروغ گفته بود دیگه نتوانست احترامش را نگه دارد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه فهمید چه طور به او و مادرش دروغ گفته بود، دیگر نمی توانست به پدرش احترام بگذارد
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه او متوجه شد که چگونه او به او و مادرش دروغ می گوید، دیگر نمی توانست پدرش را احترام کند

(2) تعریف: to comply with or accept as right or justified.
مترادف: comply with, observe
متضاد: abuse, disregard, disrespect, violate
مشابه: abide by, adhere to, follow, heed, obey

- Father did not want a funeral, and I think we should respect his wishes.
[ترجمه yazdan] پدرمراسم خاکسپاری نمی خواست ومن فکرمی کنم مابایدبه خواسته های اواحترام بگذاریم.
[ترجمه ترگمان] پدر مراسم تدفین لازم نداشت و من فکر می کنم که ما باید به خواسته های او احترام بگذاریم
[ترجمه گوگل] پدر نمی خواست مراسم خاکسپاری، و من فکر می کنم باید به خواسته های او احترام بگذاریم
- I respect his need to be alone sometimes, and I try not to complain.
[ترجمه A.A] گاهی اوقات نیاز ش به تنها بودن را مراعات میکنم و سعی میکنم غر و لند نکنم
[ترجمه ترگمان] من به او احترام می گذارم که گاهی تنها باشم و سعی می کنم شکایت نکنم
[ترجمه گوگل] من به او احترام می گذارم که گاهی اوقات تنها باشد و سعی نمی کنم شکایت کنم
- We respect that you want to be independent, but are you really ready?
[ترجمه A] متوجه هستیم که میخوای مستقل باشی ولی واقعاً آماده ای؟
[ترجمه ترگمان] ما به این احترام می گذاریم که شما می خواهید مستقل باشید، اما شما واقعا آماده اید؟
[ترجمه گوگل] ما احترام میگذاریم که میخواهید مستقل باشید، اما آیا واقعا آماده هستید؟

• honor, esteem, high regard; consideration, attention
honor, admire, esteem, hold in high regard
if you respect someone, you have a good opinion of their character or ideas.
your respect for someone is your good opinion of them.
if you respect someone's wishes, rights, or customs, you avoid doing things that they would dislike or regard as wrong.
if you show respect for someone's wishes, rights, or customs, you avoid doing anything they would dislike or regard as wrong.
if you respect a law or a moral principle, you agree not to break it.
see also respected.
you say with respect when you are politely disagreeing with someone.
you say with respect to to indicate what something relates to.
you say in this respect to indicate that what you are saying applies to the thing you have just mentioned.
in many respects means in many different ways.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] نسبت، رجوع کردن، در مورد، رجوع، رابطه

مترادف و متضاد

نسبت (اسم)
format, connection, scale, proportion, relation, bearing, ratio, relationship, respect, blood, cognation, kinship, connexion, rapport

رابطه (اسم)
connection, linkage, bond, tie, relation, respect, relevance, nexus, dash, relevancy, connexion, liaison, contingence

احترام (اسم)
tribute, regard, deference, honor, greeting, respect, obeisance, curtsey, curtsy, reverence, respectability, revere

عزت (اسم)
honor, glory, honour, respect, esteem

تکریم (اسم)
tribute, veneration, respect, glorification, magnification, reverence

حیثیت (اسم)
respect, prestige

رجوع (اسم)
reference, reversion, respect, referral

حرمت (اسم)
respect, reverence, sanctity, revere

حیث (اسم)
respect

بزرگداشت (اسم)
respect

احترام گذاشتن به (فعل)
respect

محترم داشتن (فعل)
respect

بزرگداشتن (فعل)
respect

admiration given by others


Synonyms: account, adoration, appreciation, approbation, awe, consideration, courtesy, deference, dignity, esteem, estimation, favor, fear, homage, honor, obeisance, ovation, recognition, regard, repute, reverence, testimonial, tribute, veneration, worship


Antonyms: disdain, dishonor, disrespect


way, sense


Synonyms: aspect, bearing, character, connection, detail, facet, feature, matter, particular, point, reference, regard, relation


admire; obey


Synonyms: abide by, adhere to, adore, appreciate, attend, be awed by, be kind to, comply with, defer to, esteem, follow, have good opinion of, have high opinion, heed, honor, look up to, note, notice, observe of, pay attention, recognize, regard, revere, reverence, set store by, show consideration, show courtesy, spare, take into account, think highly of, uphold, value, venerate


Antonyms: condemn, disobey, disrespect, scorn


جملات نمونه

1. respect for the law
رعایت قانون (احترام به قانون)

2. i respect your frankness
به رک بودن شما احترام می گذارم.

3. mutual respect
احترام متقابل

4. show respect for your parents
نسبت به والدین خود احترام بگذار.

5. to respect others' privacy
ملاحظه ی آسایش دیگران را کردن

6. to respect the sovereignty of even small countries
نسبت به استقلال کشورهای کوچک هم احترام قایل بودن

7. with respect to this problem
در رابطه با این مسئله

8. with respect to your other question, i must say that . . .
درباره ی پرسش دیگر شما باید بگویم که . . .

9. in respect of (something)
درباره(ی چیزی)،مربوط به (چیزی)

10. with respect to
درباره ی،در مورد

11. without respect to
بدون در نظر گرفتن

12. one must respect most of the proprieties of one's society
انسان باید اکثر عرف های جامعه ی خود را قبول کند.

13. to command respect
از احترام بر خوردار بودن

14. to have respect for the feelings of others
رعایت احساسات دیگران را کردن

15. we must respect the environment
باید برای محیط زیست احترام قائل باشیم.

16. you should respect your parents
باید به والدین خود احترام بگذاری.

17. out of respect for
به خاطر احترام نسبت به،به پاس گرامی داشت

18. john has the respect of his colleagues
جان مورد احترام همکارانش است.

19. right in every respect
از هر لحاظ درست

20. they do not respect the rights of religious minorities
آنان حقوق اقلیت های مذهبی را محترم نمی شمارند.

21. with all due respect
با کمال احترام

22. with (all due) respect
اگر گستاخی نباشد،محترما،با کمال احترام

23. anyone can vote without respect to race or religion
همه می توانند از هر نژاد یا مذهبی که باشند رای بدهند.

24. these children have no respect for their elders
این بچه ها برای بزرگترهایشان احترام قائل نیستند.

25. john and david earned everyone's respect
جان و دیوید مورد احترام همه شدند.

26. nowadays the young don't show respect toward the old
امروزه جوانان احترامی برای پیران قائل نیستند.

27. to inculcate in the students a respect for the rights of others
احترام به حقوق دیگران را در فکر دانش آموزان پروراندن

28. i yield to no one in my respect for his genius
هیچ کس مثل من برای نبوغ او احترام قائل نیست.

29. we stood up as a sign of respect
به نشان احترام از جا برخاستیم.

30. they treated the old lady with civility and respect
آنان نسبت به پیرزن با ادب و احترام رفتار کردند.

31. a clone has only one parent and is exactly like it in every respect
بافتزاد فقط یک والد دارد و از هر حیث عینا مانند اوست.

Show respect for your parents.

نسبت به والدین خود احترام بگذار.


We stood up as a sign of respect.

به نشان احترام از جا برخاستیم.


These children have no respect for their elders.

این بچه‌ها برای بزرگ‌ترهایشان احترام قائل نیستند.


John has the respect of his colleagues.

جان مورد احترام همکارانش است.


I respect your frankness.

به رک بودن شما احترام می‌گذارم.


She is highly respected at the university.

در دانشگاه خیلی برایش احترام قائلند.


We must respect the environment.

باید برای محیط زیست احترام قائل باشیم.


to respect others' privacy

ملاحظه‌ی آسایش دیگران را کردن


The treaty respects the commerce between our countries.

معاهده مربوط به بازرگانی بین کشورهای ما است.


respect for the law

رعایت قانون (احترام به قانون)


to have respect for the feelings of others

رعایت احساسات دیگران را کردن


to pay one's respects

ادای احترام کردن


Give my respects to your brother.

سلام مرا به برادرت برسان.


This artist is outstanding from many respects.

این هنرمند از چند نظر برجسته است.


right in every respect

از هر لحاظ درست


with respect to this problem

در رابطه با این مسئله


Anyone can vote without respect to race or religion.

همه می‌توانند از هر نژاد یا مذهبی که باشند، رأی بدهند.


with respect to your other question, I must say that ...

درباره‌ی پرسش دیگر شما باید بگویم که ...


اصطلاحات

out of respect for

به‌خاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت


with (all due) respect

اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام


in respect of (something)

درباره(ی چیزی)، مربوط به (چیزی)


without respect to

بدون در نظر گرفتن


with respect to

درباره‌ی، درمورد


پیشنهاد کاربران

احترام گذاشتن

ضمن

در نظر گرفتن

احترام گذاشتن به

رعایت کردن

باتوجه به with respect to

گرامی داشتن

a particular feature or detail
a particular aspect or detail of something

for exp
in this respect . . . .
از این جهت . . . . .


in every respect از هر جهت / حیث

Obey a rule

ادای احترام

ارج نهادن

رابطه، نسبت، رجوع، مراجعه، احترام، ملاحظه، احترام گذاشتن، بزرگداشتن

احترام ازهرجهت

Pay attention

اگه استرس روی بخش اول باشه در نقش اسم هست اگه روی بخش دوم باشه در نقش فعل

در قبال = with respect to

پاس داشتن

جنبه

ادب و احترام

احترام گذاشتن به ، احترام ، رابطه

رابطه محترمانه

احترام گذاشتن 🎵🎵🎵
Children respect their parents
بچه ها به والدینشان احترام می گذارند

With respect در رابطه با. . . . .

احترام
برای مثال =I respect u = من به شما احترام میزارم

take derivative of Y with respect to X:
از Y نسبت به X مشتق بگیرید

نقض نکردن

پاسگزار، باک داشتن

پیروی کردن از قانون
در حالت verb
Obey a rule, law. . .

فَرانامیدن.
فراارجیدن.
فرادانستن.
بُرزانامیدن.
برزاارجیدن.


کلمات دیگر: