کلمه جو
صفحه اصلی

obsess


معنی : ازار کردن، ایجاد عقده روحی کردن
معانی دیگر : وسوسه مند کردن، وسواسی کردن، ذهن کسی را مشغول داشتن، هسبند کردن، وسواس مند کردن

انگلیسی به فارسی

ازار کردن، ایجاد عقده روحی کردن


وسواس، ایجاد عقده روحی کردن، ازار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obsesses, obsessing, obsessed
• : تعریف: to preoccupy the mind or emotions of (someone) excessively or abnormally.
مترادف: consume, haunt, possess
مشابه: absorb, control, engross, fixate, immerse, infatuate, monopolize, preoccupy

- A desire for revenge obsessed him, and he could think of little else.
[ترجمه Nene] انتقام جلوی چشم هایش رو گرفته بود، او خیلی کمتر به چیزهای دیگر فکر میکرد. ( چیزهای دیگر رو نمیدید )
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست از او انتقام بگیرد، و او می توانست به چیز دیگری فکر کند
[ترجمه گوگل] تمایل به انتقام او را وسوسه کرد، و او می توانست کمی بیشتر فکر کند

• be abnormally preoccupied with something, be fixated; worry, annoy
if you are obsessed with something or something, you think about them all the time; used showing disapproval.

مترادف و متضاد

preoccupy


Synonyms: beset, consume, dominate, engross, grip, harass, haunt, hold, infatuate, possess, torment


ازار کردن (فعل)
badger, obsess, persecute

ایجاد عقده روحی کردن (فعل)
obsess

جملات نمونه

He is obsessed with money.

فکر و ذکرش پول است.


1. She used to obsess about her weight.
[ترجمه محمد م] او قبلا عادت داشت دائم به وزنش فکر کند
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] او قبلا در مورد وزن خود وسواس داشت.
[ترجمه ترگمان]اون همیشه در مورد وزنش فکر می کرد
[ترجمه گوگل]او در مورد وزنش وسواس داشت

2. They obsess about it, the black art of stealing elections.
[ترجمه ترگمان]آن ها در این باره فکر می کنند، هنر سیاه دزدیدن انتخابات
[ترجمه گوگل]آنها در مورد آن، هنر سیاه در انتخابات سرقت می کنند

3. Some women obsess about their thighs and stomachs.
[ترجمه علي] بعضی از خانم ها در مورد ران و شکمشان نگران هستند
[ترجمه محمد م] برخی خانم ها ذهنشان همیشه درگیر ران و شکمشان است
[ترجمه ترگمان]بعضی زن ها در حال فشار دادن به ران و شکم خود هستند
[ترجمه گوگل]برخی زنان در مورد ران و معده خود دچار وسواس می شوند

4. It is a subject that seems to obsess him.
[ترجمه محمد م] به نظر میرسد موضوعی وجود دارد که ذهن او را مشغول میکند.
[ترجمه محمد] این موضوعیه که به نظر میرسه فکرش رو به خودش مشغول کرده
[ترجمه ترگمان]این موضوعی است که به نظر می رسد او را مشغول کرده است
[ترجمه گوگل]این موضوعی است که به نظر می رسد او را وسوسه کند

5. And don't obsess over the end goal, such as your proposed 1- pound weight loss.
[ترجمه ترگمان]و در مورد هدف نهایی، مانند کاهش وزن ۱ پوند پیشنهادی خود، کلید نکنید
[ترجمه گوگل]و در مورد هدف نهایی، مانند کاهش وزن 1 پوند خود را پیشنهاد ندهید

6. Do you find that you obsess much about things?
[ترجمه غزل فی] میدونی خیلی روی همه چیز حساسیت نشون میدی؟ ( خیلی حساسی )
[ترجمه ترگمان]تو متوجه هستی که چیزهای زیادی راجع به این چیزها داری؟
[ترجمه گوگل]آیا شما متوجه شدید که چیز زیادی در مورد چیزهای مورد علاقه اش دارید؟

7. We organise our minds to obsess about things that don'tamount to a hill of beans.
[ترجمه ترگمان]ما ذهن خود را سازماندهی می کنیم تا در مورد چیزهایی که به یک تپه لوبیا شبیه نیستند، مشغول شویم
[ترجمه گوگل]ما ذهن ما را سازماندهی می کنیم تا چیزهایی را که به تپه لوبیا نمی آیند را تحمل کنیم

8. If people obsess over your bad points, discipline can become fear.
[ترجمه ترگمان]اگر افراد به نکات منفی شما توجه کنند، نظم و انضباط به ترس تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]اگر افراد بیش از نقاط ضعف خود را تحریک کنند، نظم و انضباط می تواند ترس شود

9. These people obsess over what they perceive as a terrible defect in their physical appearance.
[ترجمه ترگمان]این افراد در ظاهر فیزیکی خود به چیزی که آن ها را به عنوان یک نقص وحشتناک درک می کنند، مشغول هستند
[ترجمه گوگل]این افراد بیش از آنچه که آنها را به عنوان نقص وحشتناک در ظاهر خود را درک می کنند

10. I must admit that maps obsess me.
[ترجمه محمد م] من باید اعتراف کنم که آن نقشه ها ذهن مرا مشغول میکند
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که اون نقشه ها منو آزار میده
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که نقشه من را تحریک می کند

11. The idea that she was being punished began to obsess her.
[ترجمه ترگمان]این فکر که او را تنبیه کرده بود شروع به آزار دادن او کرد
[ترجمه گوگل]این ایده که او مجازات شد، او را وسوسه کرد

12. But if beauty on a grand scale chooses to live fully, rather than obsess about weight, whose problem is it?
[ترجمه ترگمان]اما اگر زیبایی در مقیاس بزرگ به جای کلید کردن در وزن، به طور کامل زندگی کند، مشکل آن چیست؟
[ترجمه گوگل]اما اگر زیبایی در یک مقیاس بزرگ تصمیم می گیرد که به طور کامل زندگی کند، نه اینکه در مورد وزن توجه کند، مشکل این است؟

13. This is why those cemeteries all over Europe, which obsess some among us, are hideous.
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل است که این گورستان در سراسر اروپا، که بعضی از ما را آزار می دهد، نفرت انگیز است
[ترجمه گوگل]به همین دلیل است که این گورستان در سرتاسر اروپا، که بعضی از آنها در میان ما جاذبه دارد، بی نظیر هستند

14. These lower serotonin levels are the same as those found in people with obsessive-compulsive disorders, possibly explaining why those in love "obsess" about their partner.
[ترجمه ترگمان]این سطوح سروتونین پایین تر همانند آن هایی هستند که در افراد مبتلا به اختلالات وسواس فکری و وسواسی یافت می شوند
[ترجمه گوگل]این سطوح پایین سروتونین همانند افرادی است که در افراد مبتلا به اختلالات وسواسی- اجباری یافت میشوند، احتمالا توضیح میدهند که چرا این افراد دوست دارند در مورد شریک زندگی خود بحث کنند

Fear of death had obsessed her.

ترس از مرگ فکر او را مشغول کرده بود.


پیشنهاد کاربران

1. Be obsessing: وسواسی شدن
مثلا: stop obsessing about your glasses, they're clean.
2. Be obsessed by/ with some thing: تمام فکر و ذکر کسی شدن البته به صورت نگران کننده
مثلا: Don't be obsessed with your weight

اشتغال ذهنی داشتن ( نسبت به کسی یا چیزی یا موضوعی )

عقده =obsessed status and position

دغدغه داشتن

دغدغه ذهنی داشتن

بیش از حد درباره چیزی اندیشیدن
نگران بودن درباره چیزی

روی چیزی حساس بودن

فکر مشغولی

وسواس داشتن

فکر و ذکر ، در مورد چیزی مشغول بودن

دیوانه چیزی بودن ، عقده داشتن، مدام به چیزی فکر کردن


کلمات دیگر: