کلمه جو
صفحه اصلی

once


معنی : یکبار دیگر، سابقا، یک مرتبه، فقط یکبار، یکوقتی
معانی دیگر : یک بار، یک دفعه، هرگاه، هرگز، اصلا، قبلا، پیشترها، یک روزی، یک مرحله، یک درجه، یک نسل، همینکه، به مجردی که، به محض اینکه، وقتی که، تا، قبلی، پیشین

انگلیسی به فارسی

یکمرتبه، یکبار دیگر، فقط یکبار، یکوقتی، سابقا


یک بار، سابقا، یک مرتبه، یکبار دیگر، فقط یکبار، یکوقتی


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: at one time in the past; formerly.

- She was once a teacher.
[ترجمه سجاد مصلحی] او قبلاً یک معلم بود.
[ترجمه امیر] او قبلا یک بار معلم شده بود
[ترجمه دانیال قدیری] اوتا به حال یک بار معلم شده است
[ترجمه مرتضی] یک زمانی معلم بود
[ترجمه سیامک] او زمانی یک معلم بود.
[ترجمه محدثه فرومدی] او زمانی معلم بود
[ترجمه ترگمان] اون یه زمانی یه معلم بود
[ترجمه گوگل] او یک بار معلم بود

(2) تعریف: only one time.

- He calls his mother once a month.
[ترجمه shiva_sisi‌] او مادر خودیکبار در ماه میدید
[ترجمه سجاد مصلحی] او به مادرش ماهی یک بار زنگ میزند.
[ترجمه دانیال قدیری] او در طول یک ماه فقط یک بار با مارد خود تماس می گیرد
[ترجمه علیرضا] او هر ماه به مادر خود زنگ می زند
[ترجمه reza] اون ماهی یه بار به مادرش زنگ میزنه
[ترجمه Sina] اون پسر به مادرش ماهی یکبار زنگ میزند
[ترجمه Taha] او هر ماه به مادرش یک بار زنگ میزند
[ترجمه محدثه فرومدی] او ماهی یک بار به مادرش زنگ می زند.
[ترجمه کسی که تو نمیشناسی] او به مادرش ماهی یکبار سر می زند
[ترجمه ترگمان] ماهی یک بار مادرش را صدا می زند
[ترجمه گوگل] او مادر خود را یکبار در ماه می خواند

(3) تعریف: even one time; ever.

- Once a writer, always a writer.
[ترجمه ترگمان] روزگاری یک نویسنده، همیشه یک نویسنده
[ترجمه گوگل] یک نویسنده، همیشه نویسنده است

(4) تعریف: by only one degree or level.

- a situation only once removed from disaster
[ترجمه ترگمان] موقعیتی که فقط یک بار از فاجعه دور شده بود
[ترجمه گوگل] یک وضعیت فقط یک بار از فاجعه برداشته شد
صفت ( adjective )
• : تعریف: former.

- the once chairman of the committee
[ترجمه ffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffff] او یک زمان رئیس کمیته بود
[ترجمه ترگمان] رئیس کمیته که زمانی رئیس کمیته بود
[ترجمه گوگل] یک بار رئیس کمیته
حرف ربط ( conjunction )
• : تعریف: if ever; whenever; when.

- Once you've told me I won't forget.
[ترجمه ترگمان] وقتی به من گفتی که فراموش نمی کنم
[ترجمه گوگل] هنگامی که به من گفته ای فراموش نخواهم کرد
اسم ( noun )
• : تعریف: a single instance; one time.

- When it comes to riding the ponies, once is never enough.
[ترجمه ترگمان] وقتی که سوار اسب چه می شود، بار دیگر کافی نیست
[ترجمه گوگل] هنگامی که آن را به سوار بر اسب ها، یک بار هرگز به اندازه کافی نیست

• one time; at one point in time; in the past
at the moment that, if ever
one time, single occurrence
if something happens once, it happens one time only, or one time within a particular period of time.
if something was once true, it was true at some time in the past, but is no longer true.
if something happens once another thing has happened, it happens immediately afterwards.
if you do something at once, you do it immediately.
if several things happen at once or all at once, they all happen at the same time.
if something happens once again or once more, it happens again.
if you have done something once or twice, you have done it before, but not very often.
if something happens once in a while, it happens occasionally.
if you say that something happened for once, you are emphasizing that it does not usually happen.
if something happens once and for all, it happens completely or finally.
once upon a time is used to indicate that something happened or existed a long time ago; used especially at the beginning of children's stories.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] زمانی که، یکبار، همین که

مترادف و متضاد

یکبار دیگر (قید)
again, once

سابقا (قید)
before, heretofore, whilom, once, formerly, erstwhile, erst, previously, sometime

یک مرتبه (قید)
once, right away, en masse, straight off, out of hand, holus-bolus

فقط یکبار (قید)
once

یکوقتی (قید)
once, sometime

in the past; occurred one time only


Synonyms: already, a single time, at one time, away back, back, back when, before, but once, bygone, earlier, erstwhile, formerly, heretofore, in the old days, in the olden days, in times gone by, in times past, late, long ago, old, once only, once upon a time, one, one time before, one time previously, only one time, on one occasion, previously, quondam, sometime, this time, time was, whilom


Antonyms: never


جملات نمونه

Don't once let her know.

هرگز نگذار بفهمد.


1. once (when i was) in a public bath, a fragrant soil . . .
گلی خوشبوی در حمام روزی . . .

2. once a day
روزی یکبار

3. once a year, she condescended to visit his slum-dwelling parents
او سالی یک بار با فیس و افاده سراغ والدین کوخ نشینش می رفت.

4. once aboard, they started walking on the ship's deck
پس از سوار شدن،شروع به راه رفتن روی عرشه ی کشتی کردند.

5. once again germany flexed its military muscles
یک بار دیگر آلمان قدرت نظامی خود را نمایش داد.

6. once again long skirts are catching on
یک بار دیگر دامن بلند دارد متداول می شود.

7. once again our paths crossed
یک بار دیگر سر و کارمان با هم افتاد.

8. once again spring will come and flowers will bloom
باز هم بهار خواهد آمد و گل ها خواهند شکفت.

9. once again the indian tribes were up
یک بار دیگر قبایل سرخپوست دست به شورش زدند.

10. once again the phantom of war raised its head
دوباره هیولای جنگ سر برافراشت.

11. once again the spring will embalm the woods and fields
بار دیگر بهار جنگل و دشت ها را خوشبو خواهد کرد.

12. once again winter made the trees naked
زمستان دوباره درختان را عریان کرد.

13. once again, asghar retreated into a world of his own fantasies
اصغر یک بار دیگر به جهان تخیلات خود رجعت کرد.

14. once again, dictatorship showed its hideous visage
یک بار دیگر استبداد سیمای زشت خود را نشان داد.

15. once again, gold prices have kited
بار دیگر قیمت طلا سر به آسمان زده است.

16. once again, the city is stirring
بار دیگر شهر به فعالیت در آمده است.

17. once again, the sun showed
خورشید بار دیگر پدیدار شد.

18. once again, the tehran stock market was bustling
یک بار دیگر بورس سهام تهران به جنب و جوش افتاد.

19. once again, worry pressed upon his mind
بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.

20. once again,our economy is humming
اقتصاد ما دوباره به جنبش در آمده است.

21. once he is tired, he falls asleep
خسته که می شود خوابش می برد.

22. once in a while, a sufi reaches peak experience
گهگاه یک صوفی به مرحله ی خلسه می رسد.

23. once more
یک بار دیگر

24. once more i saved my life
یک بار دیگر جان به دربردم.

25. once or twice
یک یا دو بار

26. once there was a donkey who did not have a tail. . .
بودست خری که دم نبودش . . .

27. once they gain power, they become corrupt
وقتی که به قدرت می رسند فاسد می شوند.

28. once (and) for all
به طور قطع،قاطعانه،بی چون و چرا

29. once a thief, always a thief
(یکبار دزد،همیشه دزد) یک خطا موجب خطاهای دیگر می شود

30. once again
یک بار دیگر،باز،باز هم

31. once and again
گاه و بیگاه،گهگاه،هر چند وقت یک بار

32. once bitten, twice shy
مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد

33. once bitten, twice shy
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد

34. once in a blue moon
تقریبا هرگز،بندرت

35. once in a while
هر چند وقت یک بار،گهگاه

36. once more
یک بار دیگر

37. once more (or once again)
دوباره،یک بار دیگر

38. once upon a time
(در آغاز قصه) یکی بود یکی نبود،روزی بود و روزگاری بود،مدت ها پیش

39. a once famous painter
نقاشی که روزی معروف بود

40. don't once let her know
هرگز نگذار بفهمد.

41. he once hobnobbed with kings and princes
او روزی با شاهان و شاهزادگان الفت داشت.

42. he once lived in tehran
او زمانی در تهران زندگی می کرد.

43. i once had a red bicycle
روزگاری یک دوچرخه قرمز داشتم.

44. i once knew a lady that likened surprisingly to you
در گذشته خانمی را می شناختم که به طور شگفت انگیزی شبیه شما بود.

45. the once colony of france
مستعمره ی پیشین فرانسه

46. at once
فورا

47. at once
1 - فورا،به تندی 2- در همان زمان

48. for once
لااقل یک بار،اقلا یک دفعه

49. birds molt once or twice a year
پرندگان سالی یک یا دو بار پر می ریزند.

50. my cousin once removed
نوه عموی من

51. onions have once again been scarce for sometime
مدتی است که دوباره پیاز نایاب شده است.

52. she didn't once guess the truth
او ابدا اصل قضیه را حدس نزد.

53. she was once very beautiful
او قبلا بسیار زیبا بود.

54. that idea once held sway but is now forgotten
یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.

55. all at once
1 - ناگهان 2- یک باره،در یک زمان

56. first cousin once removed
فرزند پسرعمو (و غیره)،فرزند پسرعمو (و غیره ی) پدر یا مادر شخص

57. elections are held once every four years
انتخابات (گزینگان) هر چهار سال یک بار انجام می شود.

58. he writes home once a week
او هفته ای یکبار به خانواده اش نامه می نویسد.

59. i go shopping once a week
هفته ای یکبار به خرید می روم.

60. i reminded them once again of the dangers of this mission
بار دیگر مخاطرات این ماموریت را به آنها یادآوری کردم.

61. most women menstruate once a month
بیشتر زنان ماهی یک بار قاعده (رگل) می شوند.

62. my first cousin once removed
فرزند دختر عمو (و غیره)،نوه عمو (یا دایی و غیره)

63. play the tape once more!
یکبار دیگر نوار را بگذار!

64. some animals copulate once a year
برخی از جانوران سالی یک بار جفت گیری می کنند.

65. the wind shifted once again
یک بار دیگر باد تغییر جهت داد.

66. these birds hatch once a year
این پرندگان سالی یکبار کرچ می شوند.

67. to eat food once a day
روزی یک بار غذا خوردن

68. we met only once
ما فقط یک بار ملاقات کردیم.

69. opportunity knocks but once
(فرصت فقط یکبار در می زند) باید از فرصت استفاده کرد

She will succeed if once given a chance.

(اگر) هر وقت به او فرصتی داده شود موفق خواهد شد.


to eat food once a day

روزی یک‌بار غذا خوردن


We met only once.

ما فقط یک‌بار ملاقات کردیم.


once or twice

یک یا دو بار


Listen to me just this once!

فقط همین یک‌دفعه به حرفم گوش کن!


She didn't once guess the truth.

او ابداً اصل قضیه را حدس نزد.


He once lived in Tehran.

او زمانی در تهران زندگی می‌کرد.


a once famous painter

نقاشی که روزی معروف بود


She was once very beautiful.

او قبلاً بسیار زیبا بود.


I once had a red bicycle.

روزگاری یک دوچرخه قرمز داشتم.


my cousin once removed

نوه عموی من


Once they gain power, they become corrupt.

وقتی که به قدرت می‌رسند، فاسد می‌شوند.


Once he is tired, he falls asleep.

خسته که می‌شود، خوابش می‌برد.


the once colony of France

مستعمره‌ی پیشین فرانسه


We have to defeat them once and for all.

باید آن‌ها را برای همیشه شکست بدهیم.


اصطلاحات

once more

یک‌بار دیگر


all at once

1 - ناگهان 2- یک‌باره، در یک زمان


at once

1 - فوراً، به‌تندی 2- در همان زمان


for once

لااقل یک‌بار، حداقل یک‌دفعه


once and again

گاه و بیگاه، گهگاه، هرچندوقت یک‌بار


once (and) for all

به‌طور قطع، قاطعانه، بی‌چون‌و‌چرا


once a thief, always a thief

(یک‌بار دزد، همیشه دزد) یک خطا موجب خطاهای دیگر می‌شود


once bitten, twice shy

مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد


once in a while

هرچندوقت یک‌بار، گهگاه


once more (or once again)

دوباره، یک‌بار دیگر


once upon a time

(در آغاز قصه) یکی بود یکی نبود، روزی بود و روزگاری بود، مدتها پیش


پیشنهاد کاربران

one time only

one time


همینکه

زمانیکه ، وقتیکه

یک زمانی. in to a time

یک بار، یک دفعه، یک مرتبه

یه بار . . . مثلا من یکبار در روز دندان هایم را مسواک میزنم

one time only در کتاب کانون زبان ایران

One time only به معنی یه بار

زمانی. ی زمانی. ی موقعی. ی وقتی. . .

یک بار، یک دفعه
زمانیکه، هنگامیکه
همینکه، به محض اینکه

It is less important less than it once was
این مساله ، کم اهمیت تر است نسبت به انچه یک زمانی بوده.

Once gone
زمانیکه از بین برود - زمانیکه نابود شود - هنگامیکه از دست برود

نام طرفداران گروه توایس

● یک بار
● قبلنا، یه زمانی

□ at once یعنی
1. فوری
2. هم زمان

پس از

یهو

یه لحظه

One time only . به معنی یه بار دیگه🎀


روزگاری

مفهوم کلمه once معمولا در داستان ها
( یه زمانی یا روزگاری ) می باشد و معمولا در شروع داستان می اید

For example
There was once a very big spider
زمانی ( روزگاری ) یک عنکبوت بزرگی وجود داشت.



سابق بر این

به محض اینکه
as soon as=

Once = زمانی که ، هنگامی که

یک زمانی، یک روزی

همینکه - زمانیکه - به محض اینکه
Once files are selected, click the share button at the bottom of your screen to generate a QR Code

*Once*
1 ) یک مرتبه. یکبار
2 ) یه روزی. یه وقتی. یه زمانی. یه موقعی. قبلنا
3 ) وقتی که. زمانی که. همینکه. به محضی که ( =as soon as )
4 ) فوری. فورا at once

مثال هاش :
1 ) once a day روزی یکبار
once again یکبار دیگه ( معمولا هم اول جمله میاد )

2 ) It is less important less than it once was
این مساله ، کم اهمیت تر است نسبت به انچه یک زمانی بوده.

مفهوم کلمه once معمولا در داستانا ( یه زمانی یا روزگاری ) می باشد و معمولا در شروع داستان میاد.
Once upon a time روزی روزگاری
There was once a very big spider
زمانی ( روزگاری ) یک عنکبوت بزرگی وجود داشت.
3 ) I can't see my paddle ( پارو ) once it goes under the surface.
به محضی که، همینکه پاروم میره زیر آب دیگه نمی تونم ببینمش.

وقتی که،
همینکه

Once it has finished, the DVD automatically begins again

فوراً - قبلاً

I hope you meet your dreams
امیدوارم به آرزوهایتان برسید
رسیدن. برآورده شدن

روزگاری، یک زمانی

به محض اینکه

پس از اینکه ، هنگامیکه، همینکه

Love each other once in every season
I will shed tears, otherwise my heart will break, not ignore me
در هر فصلی یکبار حضوری بهم محبت داشته باش
من اشک میریزم اگه غیر از باشه قلب من میشکند من رو نادیده بگیری

Once accepted
به محض پذیرش

هر چند وقت یک بار


کلمات دیگر: