1. once (when i was) in a public bath, a fragrant soil . . .
گلی خوشبوی در حمام روزی . . .
2. once a day
روزی یکبار
3. once a year, she condescended to visit his slum-dwelling parents
او سالی یک بار با فیس و افاده سراغ والدین کوخ نشینش می رفت.
4. once aboard, they started walking on the ship's deck
پس از سوار شدن،شروع به راه رفتن روی عرشه ی کشتی کردند.
5. once again germany flexed its military muscles
یک بار دیگر آلمان قدرت نظامی خود را نمایش داد.
6. once again long skirts are catching on
یک بار دیگر دامن بلند دارد متداول می شود.
7. once again our paths crossed
یک بار دیگر سر و کارمان با هم افتاد.
8. once again spring will come and flowers will bloom
باز هم بهار خواهد آمد و گل ها خواهند شکفت.
9. once again the indian tribes were up
یک بار دیگر قبایل سرخپوست دست به شورش زدند.
10. once again the phantom of war raised its head
دوباره هیولای جنگ سر برافراشت.
11. once again the spring will embalm the woods and fields
بار دیگر بهار جنگل و دشت ها را خوشبو خواهد کرد.
12. once again winter made the trees naked
زمستان دوباره درختان را عریان کرد.
13. once again, asghar retreated into a world of his own fantasies
اصغر یک بار دیگر به جهان تخیلات خود رجعت کرد.
14. once again, dictatorship showed its hideous visage
یک بار دیگر استبداد سیمای زشت خود را نشان داد.
15. once again, gold prices have kited
بار دیگر قیمت طلا سر به آسمان زده است.
16. once again, the city is stirring
بار دیگر شهر به فعالیت در آمده است.
17. once again, the sun showed
خورشید بار دیگر پدیدار شد.
18. once again, the tehran stock market was bustling
یک بار دیگر بورس سهام تهران به جنب و جوش افتاد.
19. once again, worry pressed upon his mind
بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.
20. once again,our economy is humming
اقتصاد ما دوباره به جنبش در آمده است.
21. once he is tired, he falls asleep
خسته که می شود خوابش می برد.
22. once in a while, a sufi reaches peak experience
گهگاه یک صوفی به مرحله ی خلسه می رسد.
23. once more
یک بار دیگر
24. once more i saved my life
یک بار دیگر جان به دربردم.
25. once or twice
یک یا دو بار
26. once there was a donkey who did not have a tail. . .
بودست خری که دم نبودش . . .
27. once they gain power, they become corrupt
وقتی که به قدرت می رسند فاسد می شوند.
28. once (and) for all
به طور قطع،قاطعانه،بی چون و چرا
29. once a thief, always a thief
(یکبار دزد،همیشه دزد) یک خطا موجب خطاهای دیگر می شود
30. once again
یک بار دیگر،باز،باز هم
31. once and again
گاه و بیگاه،گهگاه،هر چند وقت یک بار
32. once bitten, twice shy
مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد
33. once bitten, twice shy
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد
34. once in a blue moon
تقریبا هرگز،بندرت
35. once in a while
هر چند وقت یک بار،گهگاه
36. once more
یک بار دیگر
37. once more (or once again)
دوباره،یک بار دیگر
38. once upon a time
(در آغاز قصه) یکی بود یکی نبود،روزی بود و روزگاری بود،مدت ها پیش
39. a once famous painter
نقاشی که روزی معروف بود
40. don't once let her know
هرگز نگذار بفهمد.
41. he once hobnobbed with kings and princes
او روزی با شاهان و شاهزادگان الفت داشت.
42. he once lived in tehran
او زمانی در تهران زندگی می کرد.
43. i once had a red bicycle
روزگاری یک دوچرخه قرمز داشتم.
44. i once knew a lady that likened surprisingly to you
در گذشته خانمی را می شناختم که به طور شگفت انگیزی شبیه شما بود.
45. the once colony of france
مستعمره ی پیشین فرانسه
46. at once
فورا
47. at once
1 - فورا،به تندی 2- در همان زمان
48. for once
لااقل یک بار،اقلا یک دفعه
49. birds molt once or twice a year
پرندگان سالی یک یا دو بار پر می ریزند.
50. my cousin once removed
نوه عموی من
51. onions have once again been scarce for sometime
مدتی است که دوباره پیاز نایاب شده است.
52. she didn't once guess the truth
او ابدا اصل قضیه را حدس نزد.
53. she was once very beautiful
او قبلا بسیار زیبا بود.
54. that idea once held sway but is now forgotten
یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.
55. all at once
1 - ناگهان 2- یک باره،در یک زمان
56. first cousin once removed
فرزند پسرعمو (و غیره)،فرزند پسرعمو (و غیره ی) پدر یا مادر شخص
57. elections are held once every four years
انتخابات (گزینگان) هر چهار سال یک بار انجام می شود.
58. he writes home once a week
او هفته ای یکبار به خانواده اش نامه می نویسد.
59. i go shopping once a week
هفته ای یکبار به خرید می روم.
60. i reminded them once again of the dangers of this mission
بار دیگر مخاطرات این ماموریت را به آنها یادآوری کردم.
61. most women menstruate once a month
بیشتر زنان ماهی یک بار قاعده (رگل) می شوند.
62. my first cousin once removed
فرزند دختر عمو (و غیره)،نوه عمو (یا دایی و غیره)
63. play the tape once more!
یکبار دیگر نوار را بگذار!
64. some animals copulate once a year
برخی از جانوران سالی یک بار جفت گیری می کنند.
65. the wind shifted once again
یک بار دیگر باد تغییر جهت داد.
66. these birds hatch once a year
این پرندگان سالی یکبار کرچ می شوند.
67. to eat food once a day
روزی یک بار غذا خوردن
68. we met only once
ما فقط یک بار ملاقات کردیم.
69. opportunity knocks but once
(فرصت فقط یکبار در می زند) باید از فرصت استفاده کرد