کلمه جو
صفحه اصلی

crisp


معنی : سیب زمینی برشته، چیز خشک و ترد، چیز خشک، ترد، مجعد، پرچین و شکن، موج دار کردن، مجعد شدن، حلقه حلقه کردن
معانی دیگر : برشته، خشک، سوخاری، قاق، تر و تازه، پرطراوت، شاداب، پرشور، پرحرارت، نیروبخش، طرب انگیز، تازه، جانانه، (مو) وز کرده، زبر و دارای فرهای ریز، ترد کردن یا شدن، تر و تازه کردن یا شدن، برشته کردن یا شدن، موجدار، چین و چروکدار، خوردنی ترد: شیرینی خشک، هر خوراکی که رویه یا پوسته ی ترد داشته باشد، (انگلیس) چیپس سیب زمینی سرخ کرده

انگلیسی به فارسی

ترد، سیب زمینی برشته، چیز خشک و ترد، چیز خشک، موج دار کردن، مجعد شدن، حلقه حلقه کردن، مجعد، پرچین و شکن


مجعد شدن، موج‌دارکردن، حلقه‌حلقه کردن، چیز خشک و ترد، ترد، سیب‌زمینی برشته


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: crisper, crispest
(1) تعریف: firm but brittle, as a cracker.
مترادف: crackly, crunchy
متضاد: soft
مشابه: breakable, brittle, crumbly, friable

(2) تعریف: firm and fresh.
مترادف: crunchy, hard
مشابه: firm, fresh

- crisp salad greens
[ترجمه ترگمان] سبزیجات برشته
[ترجمه گوگل] سبزیجات سالم ترد

(3) تعریف: brisk.
مترادف: brisk
مشابه: bracing, cold, cool, dry, nippy, stimulating

- a crisp breeze
[ترجمه ترگمان] نسیم خنکی می وزید
[ترجمه گوگل] یک نسیم ترد
- a crisp manner
[ترجمه ترگمان] رفتارش ملایم بود،
[ترجمه گوگل] روش ترد

(4) تعریف: succinct and clear.
مترادف: brief, clear, concise, snappy, succinct
متضاد: rambling
مشابه: clean, confident, incisive, neat, pithy, precise, quick, short, simple

- a crisp summary of the facts
[ترجمه ترگمان] خلاصه مختصر و قطعی از واقعیات،
[ترجمه گوگل] یک خلاصه واضح از حقایق
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: crisps, crisping, crisped
• : تعریف: to make or become crisp.
مترادف: toast
مشابه: brown, rejuvenate, restore, revitalize
اسم ( noun )
مشتقات: crisply (adv.), crisper (n.), crispness (n.)
(1) تعریف: a baked fruit dessert with a crisp crumb topping.
مشابه: brown betty, cobbler

- apple crisp
[ترجمه ترگمان] apple
[ترجمه گوگل] سیب به شکل چیپس برش خورده

(2) تعریف: (chiefly British) a very thin slice of potato that is deep-fried and seasoned with salt and sometimes other flavorings; potato chip.

• potato chip (british); baked desert of fruit covered with a crunchy topping (i.e. apple crisp)
make brittle or crunchy; become brittle; curl
brittle, easily broken; sharp and clear (manner of speaking, tone of voice); lively
something that is crisp is pleasantly stiff and fresh.
crisps are very thin slices of potato that have been fried until they are hard and crunchy.
crisp air or weather is pleasantly fresh, cold, and dry.
a crisp remark or response is brief and perhaps unfriendly.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] قطعی، اعداد کلاسیک (در مقابل اعداد فازی)
[نساجی] فر و موج دادن - مجعد شدن - حلقه ای نمودن - موج دار شدن

مترادف و متضاد

سیب زمینی برشته (اسم)
crisp

چیز خشک و ترد (اسم)
crisp

چیز خشک (اسم)
crisp

ترد (صفت)
tender, plucky, soft, fragile, brittle, frangible, friable, crisp, crispy, eggshell, mealy

مجعد (صفت)
crisp, crispy, frizzy, frizzly, curly

پرچین و شکن (صفت)
crisp, crispy, wavy

موج دار کردن (فعل)
crisp, corrugate, undulate, wimple

مجعد شدن (فعل)
crisp

حلقه حلقه کردن (فعل)
crisp

brittle, dry


Synonyms: crispy, crumbly, crunchy, crusty, firm, fresh, friable, green, plump, ripe, short, unwilted


Antonyms: flexible, limp, soft


fresh, chilly


Synonyms: bracing, brisk, clear, cloudless, invigorating, refreshing, stimulating


Antonyms: temperate, warm


short, curt in presentation


Synonyms: abrupt, biting, brief, brusque, clear, clear-cut, cutting, incisive, penetrating, piquing, pithy, provoking, stimulating, succinct, tart, terse


Antonyms: lengthy, long


smart, snappy in appearance


Synonyms: clean-cut, neat, orderly, spruce, tidy, well-groomed, well-pressed


Antonyms: ruffled, rumpled


جملات نمونه

crisp celery

کرفس تر و تازه


1. crisp air
هوای تازه

2. crisp celery
کرفس تر و تازه

3. a crisp dialogue
گفت و شنود پرحرارت

4. a crisp tennis shot
ضربه ی جانانه در تنیس

5. a crisp uniform
اونیفورم تر و تازه

6. thick, crisp hair
موی پرپشت و موجدار

7. to a crisp
(خوراک) سوخته

8. potato chips are crisp
سیب زمینی سرخ کرده (چیپس) ترد است.

9. dinner burned to a crisp
شام سوخته،شام زیاد پخته شده

10. Bake for ten minutes until the pastry is crisp and golden.
[ترجمه ترگمان]تا ده دقیقه Bake Bake تا the ترد و طلایی شود
[ترجمه گوگل]پخت برای ده دقیقه تا زمانی که شیرینی ترد و طلایی است

11. The meat should be nice and crisp on the outside.
[ترجمه ترگمان]گوشت باید در بیرون گرم و ترد باشد
[ترجمه گوگل]گوشت باید در خارج از ظاهر زیبا و ترد است

12. She counted out five crisp new $100 bills.
[ترجمه ترگمان]او پنج لایحه جدید ۱۰۰ دلاری را شمرد
[ترجمه گوگل]او پنج صدای جدید 100 دلاری را محاسبه کرد

13. Cook the bacon until it begins to crisp.
[ترجمه ترگمان]قبل از شروع به برشته شدن، گوشت را کوک کنید
[ترجمه گوگل]کوک بیکن تا زمانی که شروع به ترد شدن کند

14. The crisp snow crunched as we walked through it.
[ترجمه ترگمان]همچنان که از آن عبور می کردیم، برف crisp خرد شد
[ترجمه گوگل]برف تردید در حالیکه ما از آن عبور می کردیم خرد شدیم

15. Stir-fry the vegetables until crisp.
[ترجمه ترگمان]سبزیجات را تا خشک کنید و هم بزنید
[ترجمه گوگل]مخلوط کردن سبزیجات را تا زمانی که ترد

16. He stepped carefully through the crisp, deep snow.
[ترجمه ترگمان]او با احتیاط از میان برف های سنگین و عمیق قدم برداشت
[ترجمه گوگل]او از طریق ترد و برف عمیق دقت کرد

17. It was a glorious winter day - crisp and clear.
[ترجمه ترگمان]یک روز گرم و درخشان زمستانی بود
[ترجمه گوگل]این یک روز زمستان با شکوه بود - واضح و روشن است

Potato chips are crisp.

سیب‌زمینی سرخ‌کرده (چیپس) ترد است.


a crisp uniform

اونیفورم تر و تازه


a crisp dialogue

گفت و شنود پرحرارت


crisp air

هوای تازه


a crisp tennis shot

ضربه‌ی جانانه در تنیس


thick, crisp hair

موی پرپشت و موج‌دار


bread crisping in the oven

نانی که در فر برشته می‌شود


celery crisped in ice water

کرفسی که در آب یخ ترد شده است


dinner burned to a crisp

شام سوخته، شام زیاد پخته شده


اصطلاحات

to a crisp

(خوراک) سوخته


پیشنهاد کاربران

اعدادقطعی
برای ریاضیات

چیپس
ورق های نازک سیب زمینی سرخ شده

هوای تازه
هوای مطبوع ( سرد و خشک )


برشته و ترد

ترد

Crisp همون چیپس خودمونه crisps هم میگن
Chips هم میگن جفتش درسته هر کدومو دوست داشتید میتونید بگید
من خودم با همون chips حال میکنم بیشتر و عادت شده برای ما ایرانیا گفتنش
معنی دیگش "ترد و برشته" هست

Biscuits will stay crisp if you keep them in an airtight container

( هزاره ) [کاغذ، پارچه] صاف، شق و رق، بدون چروک

به نقل از هزاره:
صفت.
1. {بیسکوییت و غیره} خشک، شکننده، ترد؛ {میوه وسبزی} تازه، تروتازه 2. {هوا} سرد و خشک، گزنده؛ 3. {مو} فرفری 4. {شیوه، پاسخ} قاطع، دقیق، صریح 5. {تصویر، طرح} واضح، مشخص، آشکار 6. {کاغذ، پارچه} صاف، شق ورق، بدون چروک
اسم 7. چیپس
فعل 8. ( در بریتانیا ) برشته کردن. 9. ( در بریتانیا ) برشته شدن

Crisply ( adv )
قید
1. {پختن} به صورتی برشته، کاملاً برشته 2. {اتو کردن} کاملاً صاف 3. {گفتن} با لحنی خشک، به سردی؛ با صراحت



کلمات دیگر: