کلمه جو
صفحه اصلی

royal


معنی : همایونی، شاهوار، شاهانه، ملوکانه، خسروانی، سلطنتی، مجلل
معانی دیگر : وابسته به شاه، شاهی، پادشاهی، شاهنشاهی، وابسته به کشور پادشاهی، تاسیس شده توسط پادشاه، تحت سرپرستی پادشاه، شاهگان، سلطانی، شایگان، باشکوه، پرجلال و جبروت، دارای مقام سلطنت، در خدمت پادشاه، کاغذ قطع 25 در 20 اینچ (برای چاپ)، کاغذ قطع 24 در 19 اینچ (برای دست نویسی)، (کشتی) بادبان کوچک، بادبان دکل زبرین، خسروانه

انگلیسی به فارسی

سلطنتی، شاهانه، ملوکانه، همایونی، شاهوار، خسروانه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or pertaining to a king, queen, or other sovereign or monarch.
مترادف: regal
مشابه: kingly, princely, queenly, sovereign

- The prince and other members of the royal family will be attending.
[ترجمه ترگمان] شاهزاده و دیگر اعضای خانواده سلطنتی در آنجا حضور خواهند داشت
[ترجمه گوگل] شاهزاده و سایر اعضای خانواده سلطنتی حضور خواهند داشت
- The royal seal was affixed to the letter.
[ترجمه خُنُف] فُس شاه دُمَل معلق
[ترجمه ترگمان] مهر سلطنتی به نامه چسبیده بود
[ترجمه گوگل] مهر و موم سلطنتی برای نامه نوشته شده بود

(2) تعریف: of or pertaining to any aspect of a monarchy.
مترادف: monarchical, regal
مشابه: majestic, sovereign

- the Royal Navy
[ترجمه ترگمان] نیروی دریایی سلطنتی
[ترجمه گوگل] نیروی دریایی سلطنتی

(3) تعریف: appropriate to, or done or authorized by a monarch, sovereign, or member of their family.
مترادف: imperial
مشابه: kingly, queenly, regal, sovereign

- a royal charter
[ترجمه ترگمان] یک قانون اساسی
[ترجمه گوگل] منشور سلطنتی
- a royal decree
[ترجمه ترگمان] حکم سلطنتی
[ترجمه گوگل] فرمان سلطنتی
- a royal wave to the crowd
[ترجمه ترگمان] موج سلطنتی برای جمعیت موج می زد
[ترجمه گوگل] یک موج سلطنتی به جمعیت

(4) تعریف: splendid or excellent.
مترادف: excellent, first class, first-rate, red-carpet, splendid, superior
مشابه: capital, choice, fine, kingly, prime, princely, queenly, tiptop

- They gave us royal treatment at that hotel.
[ترجمه ترگمان] آن ها به ما در این هتل تحت درمان قرار گرفتند
[ترجمه گوگل] آنها در این هتل به ما رسیدند
اسم ( noun )
مشتقات: royally (adv.)
• : تعریف: (informal; usu. pl.) a member of the royal family.

- This magazine gives all the latest news on the royals.
[ترجمه ترگمان] این مجله به تمام اخبار مربوط به خانواده سلطنتی می پردازد
[ترجمه گوگل] این مجله تمام آخرین اخبار مربوط به سلطنتی را می دهد

• member of the royal house; small sail on the main royalmast; paper size; upper branch of an antler; english coin (archaic); member of the foot troop of the british army
pertaining to royalty, regal, majestic
royal means related or belonging to a king, a queen, or a member of their family.
royal is used in the names of organizations that are officially appointed or supported by a member of a royal family.

مترادف و متضاد

همایونی (اسم)
imperial, royal

شاهوار (صفت)
royal, kingly, regal

شاهانه (صفت)
majestic, royal, kingly, sceptered

ملوکانه (صفت)
royal

خسروانی (صفت)
majestic, royal

سلطنتی (صفت)
regnant, royal, regnal

مجلل (صفت)
luxuriant, stately, grand, imperial, magnificent, illustrious, sumptuous, deluxe, luxurious, plush, palatial, gorgeous, glorious, gala, plushy, royal, splendorous

monarchical, grand


Synonyms: aristocratic, august, authoritative, baronial, commanding, dignified, elevated, eminent, grandiose, high, highborn, honorable, illustrious, imperial, imposing, impressive, kingly, lofty, magnificent, majestic, noble, queenly, regal, regnant, reigning, renowned, resplendent, ruling, sovereign, splendid, stately, superb, superior, supreme, worthy


Antonyms: common


جملات نمونه

1. royal crown
تاج شاهی

2. royal robes
جامه ی شاهانه

3. royal standard
درفش سلطنتی

4. a royal bearing
قیافه ی شاهوار

5. a royal jewel
گوهر خسروانی

6. a royal palace
کاخ سلطنتی

7. the royal family
خانواده ی سلطنتی

8. the royal fleet
ناوگان کشور پادشاهی

9. the royal physician in ordinary
پزشک همیشگی دربار

10. she is of royal lineage
او از نسل پادشاهان است.

11. the act received royal assent on the fifth of october
لایحه در تاریخ پنج اکتبر به صحه ی ملوکانه رسید.

12. the limitation of royal power under a constitutional monarchy
محدودیت اختیارات پادشاه در سلطنت مشروطه

13. the brag and show of that royal court
لاف و گزافی که در آن دربار سلطنتی وجود داشت

14. through a special dispensation from the royal palace
با اجازه ی ویژه ی کاخ سلطنتی

15. when the mother-in-law arrived the party became a battle royal
وقتی مادرشوهر سر رسید مهمانی به میدان نبرد تبدیل شد.

16. The team was given a royal reception/welcome.
[ترجمه ترگمان]به این تیم یک پذیرایی شاهانه داده شد
[ترجمه گوگل]این تیم به یک پذیرش سلطنتی داده شد

17. The divorce was a disgrace to the royal family.
[ترجمه ترگمان]طلاق مایه رسوایی خانواده سلطنتی بود
[ترجمه گوگل]طلاق یک خانواده سلطنتی بود

18. there is no royal road to learning.
[ترجمه ترگمان]هیچ جاده سلطنتی برای یادگیری وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هیچ راهی سلطنتی برای یادگیری وجود ندارد

19. People came in flocks to see the royal procession.
[ترجمه ترگمان]مردم به گله می آمدند تا دسته سلطنتی را ببینند
[ترجمه گوگل]مردم به گله می آمدند تا مراسم سلطنتی را ببینند

20. His previous girlfriend was a dancer with the Royal Ballet.
[ترجمه ترگمان]دوست دختر قبلی او یک رقاص با گروه باله سلطنتی بود
[ترجمه گوگل]دوست دختر قبلیش رقصنده ای با رقص رویال بود

21. The royal family is insulated from many of the difficulties faced by ordinary people.
[ترجمه ترگمان]خانواده سلطنتی از بسیاری از مشکلاتی که مردم عادی با آن مواجه هستند، عایق شده است
[ترجمه گوگل]خانواده سلطنتی از بسیاری از مشکلات مواجهه با مردم عادی است

royal crown

تاج شاهی


the royal family

خانواده‌ی سلطنتی


the limitation of royal power under a constitutional monarchy

محدودیت اختیارات پادشاه در سلطنت مشروطه


the royal fleet

ناوگان کشور پادشاهی


the (British) Royal Society

فرهنگستان سلطنتی (بریتانیا)


the Royal Air Force

نیروی هوایی سلطنتی (بریتانیا)


a royal jewel

گوهر خسروانی


royal robes

جامه‌ی شاهانه


a royal bearing

قیافه‌ی شاهوار


پیشنهاد کاربران

سلطنتی

پادشاهانه

در جوار الطاف پادشاهانه آرام داد تا زمانی که از قم رایات نصرت شعار از برای تایید امرای قرامان جانب آذربایجان و حدود روم افراشته گشت.

بدلیسی، ج ۷ ، برگ ۹۶

royal blue
آبی درباری


کلمات دیگر: