کلمه جو
صفحه اصلی

predicate


معنی : خبر، مسند، گزار، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن
معانی دیگر : وابسته دانستن (به چیزی)، مورد تاکید قرار دادن، دال بودن بر، حاکی بودن، نسبت دادن، (با: on یا upon) مشروط کردن به، مبنا قرار دادن، (دستور زبان) گزاره، (دستور زبان) وابسته به خبر یا گزاره، گزاره ای، اسنادی، خبری، (در اصل) اعلام کردن، اظهار کردن، وعظ کردن، (با اطمینان) گفتن، (منطق - چیزی را به موضوع یا فاعل قضیه نسبت دادن) محمول قرار دادن، اسناد کردن، محمول، مسندی، خبر دادن

انگلیسی به فارسی

مسند، خبر، دلالت کردن


مسند، خبر، مسندی، خبری، خبر دادن، اطلاق کردن،بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن، گزاره


پیش فرض، مسند، خبر، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن، گزار


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: predicates, predicating, predicated
(1) تعریف: to declare or assert, often as a belief.
مترادف: allege, aver, avouch, avow
مشابه: advance, affirm, assert, asseverate, claim, contend, declare, maintain, postulate, proclaim, profess

(2) تعریف: to use as a foundation or justification for a statement, belief, or course of action (usu. fol. by on).
مترادف: ground
مشابه: base, found

- He predicated his argument on a law of physics.
[ترجمه آریا کرباسی aryakarbassi@gmail.com] او بحث خود را بر قانونی از فیزیک بنیان گذاشت.
[ترجمه ترگمان] او استدلال خود را درباره قانون فیزیک پیش بینی کرد
[ترجمه گوگل] او بحث خود را در مورد قانون فیزیک پیش بینی کرد

(3) تعریف: in logic, to declare (something) about the subject of a proposition.

(4) تعریف: to carry the implication of; connote.
مترادف: connote, imply, signify
مشابه: denote, entail, import, indicate, presume, represent, suggest
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a declaration or statement.
مترادف: declare, pronounce
مشابه: decree, profess
صفت ( adjective )
• : تعریف: in grammar, belonging or pertaining to the predicate of a sentence.

- a predicate adjective
[ترجمه ترگمان] یه اسمی که به نظر میرسه
[ترجمه گوگل] یک الگوی پیش فرض
اسم ( noun )
مشتقات: predicative (adj.), predicatively (adv.), predication (n.)
• : تعریف: in grammar, the part of a sentence that explains the action, effect, or condition of the subject, consisting of the verb and all the words that modify or are affected by the verb.

• (grammar) fundamental part of a sentence that contains a verb and provides details about the subject of a sentence (such as attributes, action, etc.)
base on, found on; establish, set; ascribe, attribute
in grammar, the predicate of a sentence or clause is the part of it that is not the subject. in the sentence: `i decided what to do', `decided what to do' is the predicate.
if you predicate that something is the case, you state that you believe it is true; a formal use.
if you say that one idea or situation is predicated on another, you mean that the first idea or situation can be true or real only if the second one is true or real; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] محمول

مترادف و متضاد

خبر (اسم)
account, report, news, announcement, information, word, narration, notification, advice, notice, advertisement, manifest, predicate

مسند (اسم)
post, seat, position, bench, couch, predicate

گزار (صفت)
predicate

دلالت کردن (فعل)
predicate

اطلاق کردن (فعل)
predicate

بصورت مسند قرار دادن (فعل)
predicate

مبتنی کردن (فعل)
predicate

مستند کردن (فعل)
predicate

جملات نمونه

Her proposal was predicated on the assumption that the country's economy will expand.

پیشنهاد او بر این فرض مبتنی بود که اقتصاد کشور گسترش خواهد یافت.


1. predicate adjective
صفت گزاره ای

2. to predicate the truth of somebody's claims
صداقت ادعاهای کسی را مورد تاکید قرار دادن

3. subject and predicate
مبتدا و خبر

4. Your proposal is acceptable, as we all predicate.
[ترجمه ترگمان]پیشنهاد شما قابل قبول است، همانطور که ما پیش بینی می کنیم
[ترجمه گوگل]پیشنهاد شما قابل قبول است، همانطور که همه ما پیش بینی می کنیم

5. But we never have occasion to predicate of an object the individual and instantaneous impressions which it produces in us.
[ترجمه ترگمان]اما ما هیچ وقت فرصتی برای پیش بینی یک موضوع تکی و آنی که در ما تولید می کند نداریم
[ترجمه گوگل]اما ما هیچ گاه برای پیش بینی کردن یک جسم، تصور فردی و لحظه ای که آن را در ما تولید می کنیم، نداریم

6. The condition is a predicate which is true of just those states N that the action can be applied to.
[ترجمه ترگمان]شرط یک گزاره است که درست از آن حالت ها است که عمل را می توان برای آن اعمال کرد
[ترجمه گوگل]این شرط پیش فرض است که درست در مورد آن حالت ها N است که عمل را می توان به آن اعمال کرد

7. We predicate rationality of man.
[ترجمه ترگمان] ما یه آدم منطقی به حساب میایم
[ترجمه گوگل]ما عقلانیت انسان را پیش بینی می کنیم

8. This predicate is sometimes given in terms of an entity which occurs in goal states and not in others.
[ترجمه ترگمان]این گزاره گاهی از نظر موجودیتی که در کشورهای هدف و نه در دیگران رخ می دهد داده می شود
[ترجمه گوگل]این قضیه گاهی اوقات با توجه به یک موجودیت که در حالت های هدف رخ می دهد و نه در دیگر موارد، ارائه می شود

9. In this paper, a conditional predicate calculus logic was proposed for representing and reasoning about PKI trust model.
[ترجمه ترگمان]در این مقاله، یک منطق دیفرانسیل و انتگرال شرطی برای ارایه و استدلال در مورد مدل اعتماد PKI مطرح شد
[ترجمه گوگل]در این مقاله، منطق محاسبه شرطی شرطی برای نشان دادن و استدلال در مورد مدل اعتماد PKI پیشنهاد شده است

10. This paper expatiates the understanding of "grammar", "syntax and semantics" and "predicate and sentence" from the perspective of formal semantics.
[ترجمه ترگمان]این مقاله درک \"دستور زبان\"، \"نحو و معانی\" و \"عبارت و عبارت\" را از دیدگاه معناشناسی صوری حذف می کند
[ترجمه گوگل]در این مقاله، درک گرامر، نحو و معناشناسی و �مفروض و حکم� از منظر معانی رسمی بیان شده است

11. A predicate function object or function pointer, see below for more information.
[ترجمه ترگمان]یک تابع (تابع کار یا نشانگر عملکردی)، زیر را برای اطلاعات بیشتر ببینید
[ترجمه گوگل]یک تابع تابع پیش فرض یا نشانگر تابع، برای اطلاعات بیشتر به زیر مراجعه کنید

12. In the sentence 'We went to the airport', 'went to the airport' is the predicate.
[ترجمه ترگمان]در این جمله ما به فرودگاه رفتیم و به فرودگاه رفتیم
[ترجمه گوگل]در بند 'ما به فرودگاه رفتیم'، 'به فرودگاه منتقل شد' پیش بینی شده است

13. Familiar ways in which such participant-roles are encoded in language are of course the pronouns and their associated predicate agreements.
[ترجمه ترگمان]روش هایی آشنا که در آن ها چنین نقش هایی در زبان کد می شوند، البته the و agreements های مربوط به آن ها هستند
[ترجمه گوگل]البته روش های شناخته شده ای که در آن از جمله نقش های شرکت کننده در زبان کد گذاری می شوند، ضمایم و موافقت نامه های مرتبط با آن هستند

14. The natural rules for this task have conditions which also include the predicate which checks that two things are different.
[ترجمه ترگمان]قوانین طبیعی برای این کار شرایطی دارند که also که دو چیز متفاوت هستند را شامل می شود
[ترجمه گوگل]قوانین طبیعی برای این وظایف دارای شرایطی هستند که شامل قضیه است که دو چیز متفاوت است

15. It is not individual qualities that we ever have occasion to predicate.
[ترجمه ترگمان]این یک ویژگی منحصر به فرد نیست که ما قبلا در نظر داشته باشیم
[ترجمه گوگل]این ویژگی های فردی نیست که ما هرگز به آن احتیاج نداریم

to predicate the truth of somebody's claims

صداقت ادعاهای کسی را مورد تأکید قرار دادن


It predicates man's intelligence.

این دال بر عقل بشر است.


subject and predicate

مبتدا و خبر


predicate adjective

صفت گزارهای


پیشنهاد کاربران

مسند خبری

عبارتی در جمله که برای توصیف و شرح درباره فاعل به کار می آید.

پیش فرض

محمول بودن ( در فلسفه )

( دستور زبان ) خبر یا گزاره

predicate ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: گزاره 1
تعریف: در دستور زبان، اصلی‏ترین سازه در ساخت جمله که شامل سازه‏های اجباری به جز فاعل است


کلمات دیگر: