کلمه جو
صفحه اصلی

speechless


معنی : صامت، گنگ، لال
معانی دیگر : نا قادر به تکلم، بی زبان، زبان بسته، وصف ناپذیر، ناگفتنی، (در اثر شگفتی یا ضربه و غیره) زبان بند (شده)، خاموش، عاجز از بیان، (موقتا) ساکت

انگلیسی به فارسی

صامت، لال، گنگ ( gong )


بی حرف، لال، گنگ، صامت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: speechlessly (adv.), speechlessness (n.)
(1) تعریف: unable to speak because of exhaustion, surprise, astonishment, or great emotion.
مشابه: dumb

(2) تعریف: lacking the ability to speak at all; dumb.
مشابه: dumb, mute, silent

• temporarily unable to speak due to a strong emotion, tongue-tied, dumbfounded; mute, dumb; characterized by lack of speech, silent
if you are speechless, you are temporarily unable to speak, because something has shocked or affected you very deeply.

مترادف و متضاد

صامت (صفت)
silent, mute, consonantal, speechless, surd

گنگ (صفت)
dumb, mute, unvocal, whist, speechless, surd, inexpressive, incommensurable, tongueless, voiceless

لال (صفت)
dumb, mute, speechless

without ability to talk


Synonyms: aghast, amazed, aphonic, astounded, buttoned up, clammed up, close-mouthed, cool, cool as cucumber, dazed, dumb, dumbfounded, dumbstruck, inarticulate, mum, mute, not saying boo, reserved, shocked, silent, taciturn, thunderstruck, tight-lipped, tongue-tied, uncommunicative, unflappable, voiceless, wordless


Antonyms: articulate, communicative, responsive


جملات نمونه

1. speechless horror
وحشت وصف ناپذیر

2. a speechless animal
حیوان زبان بسته

3. when i saw her, i was so dumbfounded i became speechless
وقتی او را دیدم از شدت بهت زبانم بند آمد.

4. He was almost speechless with anger.
[ترجمه مبیناخادمی] از فرط خشم زبانش بند آمده بود یا به عبارتی لال شده بود.
[ترجمه ترگمان]از فرط خشم زبانش بند آمده بود
[ترجمه گوگل]او تقریبا بی رحم با خشم بود

5. From no words not talked about speechless, only need a silent instant just.
[ترجمه ترگمان]از هیچ کلمه ای حرف نمی زدند، فقط به یک لحظه سکوت نیاز داشتند
[ترجمه گوگل]از هیچ کلمه ای در مورد بی رحم صحبت نمی شود، فقط به فوری خاموش نیاز دارد

6. He was rendered almost speechless by the news.
[ترجمه ترگمان]از شنیدن این خبر مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه گوگل]او توسط خبرها تقریبا سخنرانی کرد

7. The news left us all speechless.
[ترجمه ترگمان]این خبر همه ما را مبهوت کرد
[ترجمه گوگل]اخبار همه ما را بدون سخن گفتن ترک کرد

8. Speechless with ecstasy, the little boys gazed at the toys.
[ترجمه ترگمان]بچه ها با شور و شعف در خواب بودند و بچه ها به اسباب بازی نگاه می کردند
[ترجمه گوگل]بدون صحبت با اکستاسی، پسران کوچک به اسباب بازی نگاه می کنند

9. I was speechless, still trying to assimilate the enormity of what he'd told me.
[ترجمه ترگمان]من ساکت بودم، هنوز سعی می کردم بزرگی آنچه را که به من گفته بود جذب کنم
[ترجمه گوگل]من بی حوصله بودم، هنوز سعی می کردم که عظمت چیزی را که او به من گفته بود، جذب کند

10. Alex was almost speechless with rage and despair.
[ترجمه ترگمان]آل کس از شدت خشم و نومیدی تقریبا مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه گوگل]الکس با خشم و ناامیدی تقریبا بی رحم بود

11. She was speechless with rage.
[ترجمه ترگمان]از شدت خشم زبانش بند آمده بود
[ترجمه گوگل]او با خشم سخن نگفت

12. His words left her speechless.
[ترجمه ترگمان]کلمات او را ساکت کرده بود
[ترجمه گوگل]کلمات او بی حوصلگی را ترک کرد

13. His words dented her pride and left her speechless.
[ترجمه ترگمان]کلمات به غرور او فرو رفت و او را ساکت کرد
[ترجمه گوگل]کلمات او غرور و افتخار او را ترک کرد

14. She was speechless with indignation.
[ترجمه ترگمان]از فرط خشم زبانشان بند آمده بود
[ترجمه گوگل]او با خشم سخنرانی کرد

15. The warrant officer was speechless, but not for long and he thundered at him as he had on me a few minutes before.
[ترجمه ترگمان]افسر فرمان زبانش بند آمده بود اما نه برای مدتی طولانی و چون چند دقیقه پیش تر به من خیره شده بود به او می غرید
[ترجمه گوگل]مأمور ارشد بدون هیچ زحمتی، اما نه برای مدت طولانی و او به او رام کرد، همانطور که چند دقیقه پیش در من بود

a speechless animal

حیوان زبان‌بسته


speechless horror

وحشت وصف‌ناپذیر


پیشنهاد کاربران

هیچی برای گفتن نداشتن

کم اوردن

اَلکَن

لال، گنگ، قادر به صحبت کردن نبودن

زبان قاصر، زبان بند آمده، عاجز از تکلم

زبان قاصر، بی حرف

I'm speechless : زبانم قاصره.

زبان بسته - قاصر الزبان - لال - صامت - وصف ناپذیر - ناتوان در بروز حس درونی - خودمونی بخوایم بگیم میشه خایه بند ( توضیحشو جلوتر میدم😂 )

Yesterday when I played it, it made me feel better. I was speechless : دیروز وقتی این آهنگو پخش کردم باعث شد حس بهتری داشته باشم. لال شده بودم/پشمام ریخته بود/خایه بند شده بودم/حرفی نمیتونستم بزنم تو اون شرایط انقدر خفن بود/زبانم قاصر بود از اظهار نظر


1. You're the most beautiful person i've ever seen in my life
2. I'm speechless now

ناتوان از سخن ، ناتوان از گفتار ، ناتوان از بیان

زبونم بند اومده

معنی: بی حرف، زبان قاصر، لالمونی گرفته

مثال:
متن: I see you're speechless
ترجمه: می بینم لالمونی گرفتی


کلمات دیگر: