فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wrestles, wrestling, wrestled
• (1) تعریف: to engage in the sport of wrestling, or to grapple as if in that sport.
• مترادف: grapple
• مشابه: fight, scuffle, struggle, tussle
- These two great athletes will be wrestling in the sports arena tonight.
[ترجمه ترگمان] این دو ورزش کار بزرگ امشب در صحنه ورزشی کشتی خواهند گرفت
[ترجمه گوگل] این دو ورزشکار بزرگ امشب در عرصه ورزش می جنگند
- The two brothers wrestled on the living room couch.
[ترجمه ترگمان] دو برادر در اتاق نشیمن با کشتی گلاویز شدند
[ترجمه گوگل] دو برادر در روی مبل اتاق نشیمن می جنگیدند
• (2) تعریف: to contend or struggle (usu. fol. by with).
• مترادف: battle, contend, fight, grapple, struggle
• مشابه: labor, tussle
- He wrestled with the huge Christmas tree.
[ترجمه ترگمان] با درخت بزرگ کریسمس کلنجار رفت
[ترجمه گوگل] او با درخت کریسمس بزرگ مبارزه کرد
- She is wrestling with a difficult problem right now.
[ترجمه ترگمان] او در حال حاضر در حال کشتی گرفتن با یک مشکل دشوار است
[ترجمه گوگل] او در حال حاضر در حال مبارزه با یک مشکل دشوار است
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to engage in a wrestling match with.
• مشابه: fight
- He'll wrestle him again next week.
[ترجمه ترگمان] هفته بعد دوباره با او گلاویز خواهد شد
[ترجمه گوگل] او هفته بعد دوباره او را می کوبد
• (2) تعریف: to force into some position, attitude, or the like by or as if by wrestling.
• مشابه: tackle, throw
- He wrestled his brother to the floor.
[ترجمه ترگمان] برادرش را در کف اتاق انداخت
[ترجمه گوگل] او برادرش را به زمین کوبید
- He wrestled his scattered thoughts into order.
[ترجمه ترگمان] افکار پراکنده خود را در دست گرفت
[ترجمه گوگل] او افکار پراکنده خود را به ترتیب انجام داد
اسم ( noun )
مشتقات: wrestler (n.)
• (1) تعریف: an act or instance of wrestling, esp. a wrestling match.
• مشابه: bout, grapple, match, meet, tackle
- Two guys started arguing at the bar and it turned into a wrestle.
[ترجمه ترگمان] دو نفر شروع کردن به بحث کردن در بار و اون تبدیل به یه کشتی گرفتن شد
[ترجمه گوگل] دو نفر شروع به بحث در نوار کردند و به یک کشتی تبدیل شدند
• (2) تعریف: a struggle.
• مترادف: fight, struggle
• مشابه: battle, scuffle, tug of war, tussle
- Getting the food to where it was needed was a wrestle.
[ترجمه ترگمان] غذا خوردن به جایی که مورد نیاز بود، کشتی گرفتن بود
[ترجمه گوگل] خوردن غذا به جایی که مورد نیاز بود، یک کشتی بود