کلمه جو
صفحه اصلی

childlike


معنی : کودک مانند، بچگانه، ساده و بیالایش
معانی دیگر : کودک سان، طفل مانند، بچه مانند

انگلیسی به فارسی

بچگانه، ساده و بی‌آلایش، کودک‌مانند


کودکانه، بچگانه، ساده و بیالایش، کودک مانند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: childlikeness (n.)
• : تعریف: like or appropriate to a child, esp. in simplicity, openness, or innocence.
مشابه: childish, puerile, young

- Their childlike devotion touched us.
[ترجمه ترگمان] وفاداری بچگانه آن ها به ما دست زد
[ترجمه گوگل] عزت نفس آنها ما را لمس کرد

• like a child; innocent; naive
you describe someone as childlike when they seem like a child in their appearance or behaviour.

مترادف و متضاد

کودک مانند (صفت)
babyish, childlike

بچگانه (صفت)
little, silly, juvenile, young, childlike, childish, puerile, infantile, small-fry

ساده و بیالایش (صفت)
childlike

innocent, naive


Synonyms: artless, childish, credulous, guileless, immature, ingenuous, natural, simple, spontaneous, trustful, trusting, unaffected, unfeigned


Antonyms: complicated, untrusting


جملات نمونه

1. he was looking at me with his big, childlike eyes
با چشمان درشت و کودک مانند خود به من نگاه می کرد.

2. 'You know I love you,' she said with childlike simplicity.
[ترجمه ترگمان]با سادگی کودکانه ای گفت: می دانی که دوستت دارم
[ترجمه گوگل]او با سادگی کودکانه گفت: 'شما می دانید که من شما را دوست دارم '

3. She has a childlike enthusiasm and directness.
[ترجمه ترگمان]شور و شوق کودکانه ای دارد
[ترجمه گوگل]او شور و شوق و تناسب کودکانه دارد

4. the unfailing childlike appetite of what's next and the joy of the game of living.
[ترجمه ترگمان]اشتهای کودکانه ای چیزی که دفعه بعد و لذت زندگی است
[ترجمه گوگل]اشتیاق کودکانه بی پایان از آنچه که بعد و شادی از بازی زندگی است

5. He retained a childlike sense of wonder.
[ترجمه ترگمان]حس می کرد که از خود بی خود شده است
[ترجمه گوگل]او یک حس تعجب کودکانه را حفظ کرد

6. All her life she had a childlike trust in other people.
[ترجمه ترگمان]در تمام زندگیش به دیگران اعتماد کودکانه ای داشت
[ترجمه گوگل]تمام زندگی او او اعتماد به نفس بچه ها را به دیگران داشت

7. The sight filled her with childlike excitement.
[ترجمه ترگمان]این منظره او را با هیجانی کودکانه فرا گرفت
[ترجمه گوگل]چشم او را با هیجان کودکانه پر کرد

8. His most enduring quality is his childlike innocence.
[ترجمه ترگمان]زیباترین کیفیات او معصومیت کودکانه او است
[ترجمه گوگل]پایدار ترین کیفیت آن بی گناهی فرزند خود است

9. His face was childlike and flaccid.
[ترجمه ترگمان]چهره اش بچگانه و شل وول بود
[ترجمه گوگل]چهره اش چهره کودکانه بود

10. Henry was so infuriated by the childlike look of loss on his face he had half a mind to give him some.
[ترجمه ترگمان]هنری به قدری عصبانی بود که از نگاه کودکانه ای که به صورتش افتاده بود کمی ناراحت شد
[ترجمه گوگل]هنری به خاطر نگاه کودکانه از دست دادن در چهره اش نیمی از ذهنش را به او تحمیل کرد

11. Jean was a gentle soul, and almost childlike.
[ترجمه ترگمان]ژان وال ژان یک روح مهربان و تقریبا کودکانه بود
[ترجمه گوگل]ژان روح ملایم و تقریبا کودکانه بود

12. Sometimes she became childlike and you could see her at eight or seventeen or twenty-five.
[ترجمه ترگمان]گاهی او مثل کودکان به دنیا می آمد و او را در هشت یا هفده یا بیست و پنج سال دیده بود
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات فرزند شما شد و شما می توانید او را در هشت یا هفده یا بیست و پنج ساله ببینید

13. Standing, she looked less childlike.
[ترجمه ترگمان]در حالی که ایستاده بود، کم تر کودکانه به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]ایستاده، او کمی کودکانه نگاه کرد

14. She wears a white childlike party frock, edged with lace, stiffened with gauze, decorated with flounces and bows.
[ترجمه ترگمان]پیراهنی سفید و کودکانه به تن داشت که از توری پوشیده شده بود و با تور و bows آراسته شده بود
[ترجمه گوگل]او با یک توری، لبه با توری، سفتی با گاز پاشنه ای، با ورقه ها و کمانها تزئین می کند

He was looking at me with his big, childlike eyes.

با چشمان درشت و کودک‌مانند خود به من نگاه می‌کرد.


پیشنهاد کاربران

معصوم
معصومانه
کودکانه
( of an adult ) having the good qualities, such as innocence, associated with a child.
"she speaks with a childlike directness"
او با صراحتی معصومانه سخن میگوید.


کلمات دیگر: