کلمه جو
صفحه اصلی

example


معنی : مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق، با مثال و نمونه نشان دادن
معانی دیگر : نمون (امثال: نمونگان)، مایه ی عبرت، تنبه، الگو، (مهجور) مثال بودن، به عنوان مثال به کار رفتن، با مثال نشان دادن، مسئله

انگلیسی به فارسی

نمونه، مثال، مثل، سرمشق، عبرت، مسئله، با مثال و نمونه نشان دادن


مثال، نمونه، مثل، سرمشق، عبرت، با مثال و نمونه نشان دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a particular instance or representative member of a class of things.
مترادف: case, exemplar, instance, paradigm, representative, specimen
مشابه: illustration, model, picture, sample, type

- An apple is an example of a fruit.
[ترجمه ترگمان] سیب یک نمونه از میوه است
[ترجمه گوگل] یک سیب نمونه ای از میوه است

(2) تعریف: a model or standard of something to be either imitated or avoided.
مترادف: archetype, exemplar, ideal, mode, paragon, prototype, role model, standard
مشابه: beau ideal, bench mark, lead, lesson, norm, object lesson, paradigm, pattern, precedent, type, warning

- His big brother tried to set a good example.
[ترجمه ترگمان] برادر بزرگش سعی کرد یک مثال خوب بزند
[ترجمه گوگل] برادر بزرگش سعی کرد یک مثال خوب بسازد

(3) تعریف: a punishment, or a recipient of a punishment, meant to serve as a warning to others.
مترادف: lesson
مشابه: illustration, object lesson, precedent

(4) تعریف: a mathematical problem used for illustration.
مشابه: illustration, paradigm, sample

• sample, model, pattern, something which serves as an illustration
an example is something which represents or is typical of a particular group of things.
if someone is an example to other people or sets an example, they behave in a way that other people should copy.
you use for example to show that you are giving an example of a particular kind of thing.
if you follow someone's example, you copy their behaviour.
if you make an example of someone, you punish them severely so that other people will not behave in the same way.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مثال، نمونه، مسأله

مترادف و متضاد

مثل (اسم)
adage, proverb, example, instance, maxim, exemplar

مثال (اسم)
saying, proverb, saw, example, instance, exemplar, parable, exemplum, apologue, praxis

نمونه (اسم)
example, instance, exemplar, parable, exemplum, progenitor, precedent, piece, breadboard, sample, model, specimen, module, paradigm, typicality

عبرت (اسم)
example, edification, lesson

سرمشق (اسم)
example, instance, exemplar, pattern, fugleman, sample, model

با مثال و نمونه نشان دادن (فعل)
example

instance, model


Synonyms: archetype, case, case history, case in point, citation, copy, excuse, exemplar, exemplification, for instance, ideal, illustration, kind of thing, lesson, object, original, paradigm, paragon, part, pattern, precedent, prototype, quotation, representation, sample, sampling, specimen, standard, stereotype, symbol


جملات نمونه

1. an example of courage
نمونه ی شجاعت

2. an example of the ghajar period decor
نمونه ای از آذین پردازی دوران قاجار

3. for example
مثلا،برای مثال،برای نمونه،بانمون

4. a shining example
یک نمونه ی برجسته

5. a solitary example
یگانه مثال

6. a textbook example of the evils of bureaucracy
مثال درسنامه ای مضار دیوان سالاری

7. the best example of a self-made man is this same abbas khan
بهترین نمونه ی آدم خودساخته همین عباس خان است.

8. follow the example of . . .
از . . . سرمشق گرفتن

9. make an example of
مایه ی عبرت (دیگران) کردن

10. set an example
سرمشق (دیگران) شدن

11. to set an example of generosity
نمونه ی سخاوت شدن

12. he is a bad example for his brothers
او برای برادرانش سرمشق بدی است.

13. singapor is a good example of a modern city- state
سنگاپور نمونه خوبی از یک شهر کشور نوین است.

14. the poem is a classic example of the khorassani style
این شعر نمونه ی برجسته ای از سبک خراسانی است.

15. new party members were disaffected by the example of the leaders
اعضای جدید حزب از رفتار رهبران ناراضی بودند.

16. to punish a student severely as an example to others
برای عبرت دیگران شاگردی را سخت تنبیه کردن

17. This is a classic example of a badly designed building.
[ترجمه ترگمان]این یک نمونه کلاسیک از یک ساختمان بد طراحی شده است
[ترجمه گوگل]این یک مثال کلاسیک از یک ساختمان بد طراحی شده است

18. His noble example inspired the rest of us to greater efforts.
[ترجمه ترگمان]نمونه برجسته او الهام بخش بقیه ما برای تلاش های بیشتر بود
[ترجمه گوگل]مثال نجیب او، بقیه ما را به تلاش های بیشتر الهام بخشید

19. Let me give an example to illustrate the point .
[ترجمه ترگمان]بگذارید مثالی بزنم برای نشان دادن این نکته
[ترجمه گوگل]اجازه بدهید یک نمونه برای نشان دادن نقطه ارائه دهم

20. It occurs to me that example is always more efficacious than precept.
[ترجمه ترگمان]برای من این نمونه همیشه موثرتر از پند و اندرز است
[ترجمه گوگل]این برای من اتفاق می افتد که مثال همیشه کارآمدتر از پیش فرض است

21. I never saw such a glaring example of misrepresentation.
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت چنین نمونه ای از اشتباه را ندیده بودم
[ترجمه گوگل]من هرگز چنین نمونه ای پر از نادرستی ندیده ام

22. Illustration by example is better than explanation in words.
[ترجمه ترگمان]تصویر به طور مثال بهتر از توضیح در کلمات است
[ترجمه گوگل]تصویر به صورت مثال بهتر از توضیح در کلمات است

23. This is a typical example of Roman pottery.
[ترجمه ترگمان]این نمونه نوعی سفالگری رومی است
[ترجمه گوگل]این نمونه ی معمولی از سفال روم است

24. Here is an example of a TV advertisement telling the public about a new breakfast cereal.
[ترجمه ترگمان]در اینجا مثالی از یک تبلیغ تلویزیونی وجود دارد که به مردم درباره یک صبحانه تازه صبحانه می گوید
[ترجمه گوگل]در اینجا یک مثال از یک آگهی تلویزیونی است که عموم مردم درباره یک غلات صبحانه تازه می گویند

25. An example is furnished by him.
[ترجمه ترگمان]یک نمونه از او ساخته شده است
[ترجمه گوگل]مثال او توسط او تهیه شده است

26. This is similar to the example cited above.
[ترجمه ترگمان]این مشابه مثال ذکر شده در بالا است
[ترجمه گوگل]این شبیه به مثال ذکر شده در بالا است

The best example of a self-made man is this same Abbas Khan.

بهترین نمونه‌ی آدم خودساخته همین عباس‌خان است.


Give a few more examples.

چند مثال دیگر بزن.


This dictionary has examples which show the usage of words.

این فرهنگ دارای مثال‌هایی است که کاربرد واژه‌ها را نشان می‌دهند.


an example of courage

نمونه‌ی شجاعت


to punish a student severely as an example to others

برای عبرت دیگران شاگردی را سخت تنبیه کردن


He is a bad example for his brothers.

او برای برادرانش سرمشق بدی است.


اصطلاحات

set an example

سرمشق (دیگران) شدن


follow the example of ...

از ... سرمشق گرفتن


for example

مثلاً، برای مثال، برای نمونه، بانمونه


make an example of

مایه‌ی عبرت (دیگران) کردن


پیشنهاد کاربران

سرمشق/ الگو / نمونه
Set the right example : سرمشق و الگوی خوبی بودن ( برای کسی )

برای مثال

He uses Mesopotamian cities as examples of his approach = او شهرهای میان رودان را برای رویکرد خود مثال می زند

به معنای مثال
For example یعنی برای مثال

نمونه

کلینارو

واژه example به معنای الگو
واژه example به معنای الگو به یک فرد یا رفتار یک فرد اشاره می کند که آن فرد یا رفتار نمونه ای قابل قبول است و دیگران دوست دارند از آن تقلید و پیروی کنند. مثلا:
he is a very good example to the rest of the class ( او الگوی بسیار خوبی برای بقیه کلاس است. )
واژه example همینطور به رفتاری گفته می شود، چه خوب و چه بد، که از آن تقلید می شود. مثلا:
it would be a mistake to follow his example ( پیروی کردن از الگوی او کار اشتباهی است. )

واژه example به معنای مثال
واژه example به معنای مثال به هر چیزی از قبیل یک شی، یک جمله، یا یک موقعیت می گویند که چیزی را روشن کند، توضیح دهد یا تقویت کند. مثلا:
?could you give me an example of the improvements you have mentioned ( می توانید یک مثال از بهبود هایی که به آن اشاره کردید برای من بزنید؟ )
واژه example به معنای نمونه به چیزی یا کسی اطلاق می گردد که نماینده یک گروه یا مجموعه خاصی باشد. مثلا:
this painting here is a marvelous example of her work ( نقاشی اینجا یک نمونه استثنایی از کار اوست. )
it is a perfect example of a medieval castle ( این یک نمونه بارز از کاخ های قرون وسطایی است. )
اصطلاح for example یعنی برای مثال یا مثلا است و در متون نوشتاری به صورت اختصاری با . e. g نشان داده می شود. مثلا:
there is a similar word in many languages, for example in french and italian ( واژه های یکسانی در زبان های مختلف وجود دارد، مثلا در فرانسه و ایتالیا. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: