کلمه جو
صفحه اصلی

transplant


معنی : عضو پیوند شده، مهاجرت کردن، کوچ دادن، پیوندزدن، نشا کردن، در جای دیگری نشاندن، نشاء زدن، فراکاشتن
معانی دیگر : (با: to یا from) کوچاندن، اسکان دادن، ماندگار کردن، (جراحی) پیوند زدن، جوش دادن، پیوند، (گیاه را از جایی درآوردن و در جای دیگر کاشتن) غرس کردن، کاشتن، قلمه زدن، نهال کاری کردن، تراکاشتن، تراکاشت کردن

انگلیسی به فارسی

نشاکردن، درجای دیگری نشاندن، مهاجرت کردن، کوچدادن، نشا زدن، (جراحی) پیون دزدن، عضو پیوند شده،فراکاشتن


پیوند، عضو پیوند شده، پیوندزدن، نشا کردن، در جای دیگری نشاندن، مهاجرت کردن، کوچ دادن، نشاء زدن، فراکاشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: transplants, transplanting, transplanted
(1) تعریف: to uproot and replant in another place.
مشابه: remove

(2) تعریف: to move or resettle (people) in another place.
مشابه: remove

(3) تعریف: to surgically remove body tissue or a body organ and reattach it elsewhere on the same body or, esp., as a replacement on another body.
مشابه: graft
اسم ( noun )
مشتقات: transplantable (adj.), transplantation (n.), transplanter (n.)
(1) تعریف: the act or process of transplanting.

(2) تعریف: something or someone that is transplanted.

• removal from one place and introduction to another (organ, refugee, etc.), transfer, relocation
remove from one place and introduce into another (organ, person, etc.), transfer, relocate
a transplant is a surgical operation in which a part of a person's body is replaced because it is diseased.
if doctors transplant an organ such as a heart or kidney, they use it to replace a patient's diseased organ.
when you transplant something, you move it to a different place.

مترادف و متضاد

عضو پیوند شده (اسم)
transplant

مهاجرت کردن (فعل)
colonize, emigrate, transplant, out-migrate

کوچ دادن (فعل)
transplant, transmigrate

پیوندزدن (فعل)
transplant

نشا کردن (فعل)
transplant

در جای دیگری نشاندن (فعل)
transplant

نشاء زدن (فعل)
transplant

فراکاشتن (فعل)
transplant

relocate


Synonyms: displace, emigrate, graft, immigrate, move, readapt, recondition, remove, reorient, reset, resettle, revamp, shift, transfer, transpose, uproot


Antonyms: preserve, save


جملات نمونه

1. a heart transplant
پیوند قلب

2. he wished to transplant his family to canada
آرزو می کرد که خانواده ی خود را در کانادا ماندگار کند.

3. the operation to transplant a heart is now fairly common
جراحی پیوند قلب اکنون نسبتا عادی است.

4. The boy needs a life-saving transplant operation.
[ترجمه ترگمان]این پسر به عمل پیوند نجات نیاز دارد
[ترجمه گوگل]این پسر نیاز به یک عملیات پیوند در زندگی دارد

5. We now have the technologies to transplant limbs.
[ترجمه ترگمان]ما اکنون این فن آوری ها را برای پیوند دادن اعضای بدن داریم
[ترجمه گوگل]در حال حاضر تکنولوژی هایی برای پیوند عضو وجود دارد

6. She will have to have a heart-lung transplant within 48 hours.
[ترجمه ترگمان]او باید ظرف ۴۸ ساعت یک پیوند قلب - ریوی داشته باشد
[ترجمه گوگل]او باید ظرف 48 ساعت پیوند قلب و ریه داشته باشد

7. He was recovering from a heart transplant operation.
[ترجمه ترگمان]اون داره از عمل پیوند قلب بهبود پیدا می کنه
[ترجمه گوگل]او از عملیات پیوند قلب بازسازی شد

8. Transplant the seedlings into peaty soil.
[ترجمه ترگمان]جوانه ها را به خاک peaty تبدیل کنید
[ترجمه گوگل]پیاز نهال را به خاک متخلخل منتقل کنید

9. The doctors will transplant a human heart into the patient.
[ترجمه ترگمان]پزشکان قلب انسان را به بیمار پیوند خواهند داد
[ترجمه گوگل]پزشکان یک قلب انسانی را به بیمار انتقال می دهند

10. His only chance of survival was a heart transplant.
[ترجمه ترگمان]تنها شانس زنده موندن اون پیوند قلب بود
[ترجمه گوگل]تنها شانس زنده ماندن او پیوند قلب بود

11. Several of the patients had received kidney transplant.
[ترجمه ترگمان]چند تا از بیماران پیوند کلیه دریافت کرده بودند
[ترجمه گوگل]چندین بیمار پیوند کلیه را دریافت کرده بودند

12. A suitable transplant donor has been found.
[ترجمه ترگمان]یک دهنده پیوند مناسب یافت شده است
[ترجمه گوگل]یک فرستنده پیوند مناسب پیدا شده است

13. Donor organs are constantly required for transplant operations.
[ترجمه ترگمان]ارگان های اهدا کننده به طور مداوم برای انجام پیوند مورد نیاز هستند
[ترجمه گوگل]اندام های اهدا کننده به طور مداوم برای عملیات پیوند نیاز دارند

14. The heart transplant will take place as soon as a suitable donor can be found.
[ترجمه ترگمان]پیوند قلب به محض پیدا شدن یک دهنده مناسب انجام خواهد شد
[ترجمه گوگل]پیوند قلب به محض اینکه یک اهدا کننده مناسب پیدا شود، انجام خواهد شد

15. She underwent a heart transplant in a last-ditch attempt to save her.
[ترجمه ترگمان]اون توی آخرین تلاش برای نجات جون اون پیوند قلب داشته
[ترجمه گوگل]او یک پیوند قلب را در یک تلاش نهایی برای نجات او انجام داد

He traps and transplants beavers to the other sections of the state.

او بیدسترها را به دام می‌اندازد و در بخش‌های دیگر ایالت اسکان می‌دهد.


He wished to transplant his family to Canada.

آرزو می‌کرد که خانواده‌ی خود را در کانادا ماندگار کند.


Dr. Delpino transplanted one twin's kidney to the other.

دکتر دلپینو کلیه‌ی یکی از دوقلوها را به دوقلوی دیگر پیوند زد.


The operation to transplant a heart is now fairly common.

جراحی پیوند قلب اکنون نسبتاً عادی است.


a heart transplant

پیوند قلب


پیشنهاد کاربران

تغییر مکان، انتقال

احدا کردن عضو بدن

کاشت نشاء
نشاء کاری

جابجا کردن چیزی از جایی به جای دیگر
جابجایی اندام از کسی به کس دیگر
جابجایی گیاه از جایی به جای دیگر

اهدای عضو

به پیوند زدن یک عضو در بدن می گ یند

پیوند زدن اعضای بدن متوفی به فرد دیگری
پیوند اعضا کردن

پیوند زدن ( درخت ، اعضای انسان )

انتقال دادن

کاشتن نهال

این شیوه که درخت را با ریشه از یه جا در میارن و جای دیگه ای میکارن

Transplant = نشاکاری کردن ، جابجایی محل گیاه و یا درخت در خاک

Peopagate = قلمه زدن گیاه یا درخت
Graft = پیوند زدن گیاهان و یا درختان
Cutting = قلمه

پیشوند زدن عضو

درآوردن اعضای بدن از یک فرد و پیوند زدن آن اعضا به بدن کسی دیگه.

عضو

تَراکاریدَن/تراکاشتن = ترا=trans_ کاشتن=plant

اهدا ، donate


کلمات دیگر: