1. living and dying
زیستن و مردن
2. living conditions
شرایط زندگی
3. living faith
ایمان پویا
4. living in an apartment
زندگی کردن در آپارتمان
5. living in isolation
زندگی کردن در انزوا
6. living room
اتاق نشیمن
7. living steam
بخار زنده
8. living theater
تئاتر زنده
9. living traditions
سنت های متداول
10. living with her was like living in hell
زندگی کردن با او مثل زندگی در جهنم بود.
11. living in wedded (or married) bliss
در ازدواج سعادتمند بودن،زندگی زناشویی موفق و کامبخشی داشتن
12. living proof
گواه زنده،اثبات عینی
13. living space
زیست جا،فضای حیاتی،جای زندگی
14. a living institution
یک سازمان پر فعالیت
15. a living language
زبان زنده
16. a living organism
یک سازواره ی زنده
17. a living picture of hope
تصویر زنده ای از امیدواری
18. a living picture of life in ancient iran
شرح زنده ای از زندگی در ایران باستان
19. a living room
اتاق نشیمن
20. a living thing
یک چیز زنده
21. apartment living
زندگی آپارتمانی
22. creatures living in the dense bush
موجوداتی که در جنگل انبوه زندگی می کنند
23. despite living in the city, her feeling and thoughts remained native
علی رغم زندگی در شهر احساسات و افکار او ساده و خالص باقی ماند.
24. gracious living
زندگی پر ناز و نعمت
25. high living
زندگی پرتجمل
26. my living was gradual dying . . .
زندگی کردن من مردن تدریجی بود . . .
27. nasty living conditions
شرایط زندگی وحشتناک
28. the living and the dead
زندگان و مردگان
29. the living room communicates with the dining room
اتاق نشیمن به اتاق نهار خوری باز می شود.
30. their living conditions are truly wretched
شرایط زندگی آنان واقعا فلاکت بار است.
31. those living and those gone above
آنانکه زنده اند و آنانکه به جهان باقی شتافته اند
32. within living memory
در حافظه ی اشخاص زنده
33. the living
زندگان،جانداران
34. a family living in want
خانواده ای که در تنگدستی زندگی می کند
35. she is living at far remove from here
او در فاصله ی دوری از اینجا زندگی می کند.
36. standard of living
سطح زندگی
37. the pair living next door have two children
زوجی که در خانه ی مجاور زندگی می کنند دو بچه دارند.
38. scare the living daylight out of someone
حسابی ترساندن،زهره ی کسی را آب کردن
39. scare the living daylight out of someone
کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)
40. cut from the living rock
بریده شده از سنگ معدن
41. drinking this sweet living water
آشامیدن این آب تازه و گوارا
42. he is the living image of his father
او و پدرش مثل سیبی هستند که از وسط نصف کرده باشند.
43. the cost of living has gone up
هزینه ی زندگی بالا رفته است.
44. the cost of living is very dear
هزینه ی زندگی بسیار بالا است.
45. the physics of living cells
ویژگی های فیزیکی یاخته های زنده
46. the strains of living in a big town
تنش های زندگی در یک شهر بزرگ
47. within (or in) living memory
در خاطره ی زندگان،(آنچه که) زندگان به یاد دارند
48. a forlorn old lady living in a hut
پیرزن بینوایی که در آلونکی زندگی می کند.
49. a marginal standard of living
سطح زندگی نزدیک به حداقل
50. cells are elements of living bodies
یاخته ها سازه های جسم های زنده هستند.
51. he cabs for a living
او برای امرار معاش تاکسیرانی می کند.
52. he farms for a living
او برای امرار معاش کشاورزی می کند (کارش کشاورزی است).
53. he writes for a living
او برای امرار معاش نویسندگی می کند.
54. his grandfather is still living
پدر بزرگش هنوز زنده است.
55. javad sews for a living
جواد با خیاطی امرار معاش می کند.
56. soon the novelty of living in a palace wore off
پس از اندکی زندگی در کاخ تازگی خود را از دست داد.
57. struggle to earn a living
تلاش معاش
58. the dead and the living
مردگان و زندگان
59. the everyday problems of living in a big town
مسایل معمولی زندگی در یک شهر بزرگ
60. the high cost of living was his daily grumble
شکایت روزمره ی او گرانی هزینه ی زندگی بود.
61. the natural tendencies of living creatures
تمایلات فطری موجودات زنده
62. the problems of communal living
مسایل زندگی اشتراکی
63. the skin is a living tissue
پوست بدن بافت زنده است.
64. to cook for a living
برای امرار معاش آشپزی کردن
65. to make an honest living
با شرافتمندی امرار معاش کردن
66. to scramble for a living
برای امرار معاش تلاش کردن
67. to work for a living
برای امرار معاش کار کردن
68. knock (or beat) the living daylights out of someone
(عامیانه) حسابی کتک زدن،لت و پار کردن
69. each person needs an adequate living space
هر شخصی نیازمند به فضای کافی برای زندگی است.