کلمه جو
صفحه اصلی

symbolic


معنی : رمزی، کنایهای، حاکی، دال بر، علامت دار، نشان دار، نمادین، نمادی
معانی دیگر : سمبولیک، اختصاری، کنایه ای
symbolic(al)
رمزی، دال، نشان دهنده، رابطه نحوی

انگلیسی به فارسی

نمادی، کنایه ای


نمادی، نمادین، رمزی، نشان دار، علامت دار، حاکی،دال بر


نمادین، نمادی، رمزی، کنایهای، علامت دار، نشان دار، حاکی، دال بر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: symbolically (adv.)
(1) تعریف: of, relating to, or represented by a symbol.

- The game of baseball has symbolic importance in America.
[ترجمه ترگمان] بازی بیسبال از اهمیت ویژه ای در آمریکا برخوردار است
[ترجمه گوگل] بازی بیس بال اهمیت نمادین در آمریکا دارد
- Drinking rice wine has a symbolic meaning in a Japanese wedding ceremony.
[ترجمه ترگمان] نوشیدن شراب برنج معنای نمادین در یک مراسم عروسی ژاپنی دارد
[ترجمه گوگل] نوشیدن شراب برنج یک معنی نمادین در یک مراسم عروسی ژاپنی دارد

(2) تعریف: acting as a symbol (often fol. by of).

- Purple is said to be symbolic of passion.
[ترجمه ترگمان] گفته می شود بنفش نماد عشق است
[ترجمه گوگل] گفته می شود بنفش نماد عشق است

(3) تعریف: marked by the use of symbols.

- Her writing is highly symbolic.
[ترجمه ترگمان] نویسندگی او بسیار نمادین است
[ترجمه گوگل] نوشتن او بسیار نمادین است

• of or pertaining to a symbol; characterized by the use of symbols; representative, allegorical, figurative
a thing that is symbolic of someone or something is regarded as being a symbol which represents them.
symbolic is also used to describe things involving or relating to symbols.
if you describe an event, procedure, or action as symbolic, you mean that it happens because people expect and want it to happen, although it has very little practical effect.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] نمادی، نمادین
[نساجی] سمبولیک - نمادی - نمونه
[ریاضیات] رمزی، نمادی، اختصاری، نمادین

مترادف و متضاد

رمزی (صفت)
secret, mystic, allegorical, figurative, coded, symbolic, encoded, cryptic, esoteric, undercover, backstairs, furtive, occult, emblematic, runic

کنایه ای (صفت)
allegorical, figurative, symbolic

حاکی (صفت)
expressive, symbolic, redolent, indicative, stating, emblematic, symptomatic, illative

دال بر (صفت)
symbolic, indicative

علامت دار (صفت)
symbolic, marked, signed

نشان دار (صفت)
symbolic, marked

نمادین (صفت)
symbolic

نمادی (صفت)
symbolic

representative


Synonyms: allegorical, characteristic, denotative, emblematic, figurative, indicative, indicatory, significant, suggestive, symptomatic, token, typical


جملات نمونه

1. this poem is a symbolic representation of hell
این شعر تصویری نمادین از جهنم است.

2. The protest was a symbolic gesture of anger at official policy.
[ترجمه ترگمان]این اعتراض نشانه ای نمادین از عصبانیت در سیاست رسمی بود
[ترجمه گوگل]این اعتراض یک جنبش نمادین خشم در سیاست رسمی بود

3. The Christian ceremony of baptism is a symbolic act.
[ترجمه ترگمان]مراسم تعمید مسیحیت یک عمل سمبلیک است
[ترجمه گوگل]مراسم مسیحی غسل تعمید نمادین است

4. It is symbolic of the fighting spirit of modern womanhood.
[ترجمه ترگمان]آن سمبل روحیه مبارزه با زنانگی مدرن است
[ترجمه گوگل]این نماد روح مبارزه زنانگی مدرن است

5. A lot of Latin-American officials are stressing the symbolic importance of the trip.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مقامات لاتین - آمریکایی بر اهمیت نمادین سفر تاکید می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مقامات آمریکای لاتین بر اهمیت نمادین سفر تأکید دارند

6. The case became symbolic of US racial tension.
[ترجمه ترگمان]این پرونده سمبلی از تنش نژادی ایالات متحده شد
[ترجمه گوگل]این پرونده به نماد تنش نژادی ایالات متحده تبدیل شد

7. The move today was largely symbolic.
[ترجمه ترگمان]این حرکت امروز عمدتا نمادین بود
[ترجمه گوگل]حرکت امروز، عمدتا نمادین بود

8. The clock in the painting is a symbolic representation of the passage of time.
[ترجمه ترگمان]ساعت نقاشی یک نمایش نمادین از گذر زمان است
[ترجمه گوگل]ساعت در نقاشی نمایش نمادین زمان گذشت است

9. He shook his fist in a symbolic gesture of defiance.
[ترجمه ترگمان]مشت خود را با حرکت نمادین تکان داد
[ترجمه گوگل]او مشت خود را در یک حرکات نمادین وحشت زده تکان داد

10. Yellow clothes are worn as symbolic of spring.
[ترجمه ترگمان]لباس های زرد رنگ بهار می پوشند
[ترجمه گوگل]لباس های زرد به عنوان نماد بهار پوشیده شده است

11. The ceremony has great symbolic significance.
[ترجمه ترگمان]این مراسم دارای اهمیت نمادین بزرگی است
[ترجمه گوگل]این مراسم دارای اهمیت نمادین بزرگی است

12. The President's visit is loaded with symbolic significance.
[ترجمه ترگمان]دیدار رئیس جمهور با اهمیت نمادین بار شده است
[ترجمه گوگل]دیدار رئیس جمهور با اهمیت نمادین بارگذاری می شود

13. The new regulations are largely symbolic .
[ترجمه ترگمان]مقررات جدید تا حد زیادی نمادین هستند
[ترجمه گوگل]مقررات جدید عمدتا نمادین است

14. Today's fighting is symbolic of the chaos which the country is facing.
[ترجمه ترگمان]مبارزه امروز سمبل هرج و مرجی است که کشور با آن مواجه است
[ترجمه گوگل]مبارزات امروز نمادین هرج و مرج است که کشور با آن مواجه است

15. Each element of the ceremony has a symbolic meaning .
[ترجمه ترگمان]هر عنصر از این مراسم معنای نمادین دارد
[ترجمه گوگل]هر عنصر مراسم معنای نمادین دارد

پیشنهاد کاربران

ظاهری

علامت
نشانه

symbolic ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: رمزی
تعریف: ویژگی نشانه‏ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد|||متـ . نمادین


کلمات دیگر: