کلمه جو
صفحه اصلی

swift


معنی : چابک، تردست، فرز، سریع، سریع السیر، تندرو، چابک دست، باسرعت
معانی دیگر : تند، تیزپا، تیزرو، ناگهان، ناگهانی، بی معطلی، فوری، بی وقفه، به طور سریع، باتندی (swiftly هم می گویند)، (نساجی - ماشین کارد پشم) تانبور بزرگ، (نخ تابی) قرقره، دوک، (جانور شناسی) بادقپک (پرندگان تند پرواز و حشره خوار تیره ی apodidae راسته ی apodiformes)، (جانور شناسی) ایگوانای تیز پا (جنس های sceloporus و uta - بومی صحراهای امریکای شمالی)، جاناتان سویفت (نویسنده ی انگلیسی - زاده ی ایرلند)

انگلیسی به فارسی

سریع، چابک، تندرو، فرز، باسرعت


سریع، چابک، تندرو، سریع السیر، فرز، چابک دست، باسرعت، تردست


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: swifter, swiftest
(1) تعریف: moving or able to move very rapidly; speedy.
مترادف: fast, quick, speedy
متضاد: slow, sluggish
مشابه: active, brisk, fleet, hurried, light-footed, rapid, tripping, winged

- The members of the track team are all swift runners.
[ترجمه ترگمان] اعضای تیم ردیابی همه runners سریع هستند
[ترجمه گوگل] اعضای تیم مسیر همه دونده های سریع هستند
- The new design of the sails made the vessels very swift.
[ترجمه ترگمان] طرح جدید بادبان ها کشتی ها را بسیار سریع ساخت
[ترجمه گوگل] طراحی جدید بادبان ها این کشتی ها را بسیار سریع ساخت

(2) تعریف: happening, coming, or being done quickly; expeditious.
مترادف: expeditious, fast, immediate, instant, quick, speedy
متضاد: slow
مشابه: hasty, prompt, rapid

- The jury came to a swift decision.
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه تصمیم سریع گرفت
[ترجمه گوگل] هیئت منصفه به تصمیم سریع رسید
- The panhandler made a swift departure when he saw the police officer approaching.
[ترجمه ترگمان] چون دید که افسر پلیس نزدیک می شود، حرکت سریعی کرد
[ترجمه گوگل] پان اندرلر سریعا متوجه شد که افسر پلیس در حال نزدیک شدن بود
- We hope there will be a swift resolution to the problem.
[ترجمه ترگمان] امیدواریم که راه حل سریع برای این مشکل وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل] ما امیدواریم که این مشکل حل شود

(3) تعریف: quick to respond or act; alert; prompt.
مترادف: alert, quick
متضاد: slow, sluggish
مشابه: active, bright, nimble, prompt

- The fire department prides itself on being swift.
[ترجمه ترگمان] بخش آتش غرور خود را به سرعت انجام می دهد
[ترجمه گوگل] اداره آتش نشانی خود را به سرعت در حال وقوع است

(4) تعریف: (informal) clever; smart.

- He'll never fall for that excuse; he's pretty swift.
[ترجمه ترگمان] او هرگز به این بهانه نخواهد افتاد؛ او خیلی سریع است
[ترجمه گوگل] او هرگز برای این بهانه نمی افتد؛ او خیلی سریع است
- It wasn't too swift of you to forget your ticket.
[ترجمه ترگمان] خیلی سریع نبود که you رو فراموش کنی
[ترجمه گوگل] بلیط شما را فراموش نکنید
قید ( adverb )
حالات: swifter, swiftest
• : تعریف: in a rapid or expeditious manner; swiftly.
مترادف: fast, PDQ, quickly, speedily
متضاد: sluggishly
مشابه: at full tilt, lickety-split, pronto, rapidly

- The letter arrived swifter than I had expected.
[ترجمه ترگمان] نامه سریع تر از آنچه انتظار داشتم رسید
[ترجمه گوگل] این نامه سریعتر از آنچه من انتظار داشتم رسید
اسم ( noun )
مشتقات: swiftly (adv.), swiftness (n.)
(1) تعریف: any of various long-winged, streamlined, short-tailed birds capable of very rapid flight.

(2) تعریف: any of various small, fast-moving lizards.

• family name; jonathan swift (1667-1745), irish-born english satirist, author of "a modest proposal" and "gulliver's travels"
message writing system of electronic bank transfers
any of a number of long-winged birds characterized by their swift flight
fast, quick; immediate, hasty; prompt; smart, clever (informal)
a swift process or event happens very quickly.
something that is swift moves very quickly.
a swift is a small bird with crescent-shaped wings.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] تانبور بزرگ کارد ریسندگی - سیلندر بزرگ - سیلندر اصلی

مترادف و متضاد

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

تردست (صفت)
nimble, adroit, swift, light-foot, light-footed, light-handed

فرز (صفت)
nimble, agile, quick, swift, light-footed, spry

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

سریع السیر (صفت)
fast, express, quick, swift, rapid, speedy, flying

تندرو (صفت)
fast, swift, rapid, extremist

چابک دست (صفت)
swift

باسرعت (صفت)
swift

very fast


Synonyms: abrupt, alacritous, barrelling, breakneck, cracking, double-quick, expeditious, express, fleet, fleet-footed, flying, hasty, headlong, hurried, in nothing flat, like crazy, like mad, nimble, on the double, precipitate, prompt, pronto, quick, rapid, ready, screaming, shaking a leg, short, short-lived, snappy, spanking, speedball, speedy, sudden, supersonic, unexpected, winged


Antonyms: delayed, slow, sluggish


Synonyms: apace, double-quick, expeditiously, flat-out, fleetly, full tilt, hastily, hurriedly, in no time, posthaste, promptly, quick, quickly, rapidly, speedily, without losing time, without warning


Antonyms: slowly, sluggishly


جملات نمونه

1. swift of foot
بادپای،تندرو

2. swift runs the days of youth
روزگار جوانی به سرعت می گذرد.

3. a swift boat was dividing the waves
یک کشتی تندرو داشت (سینه ی) امواج را می شکافت.

4. a swift decision
تصمیم فوری

5. a swift runner
دونده ی تیزپا

6. a swift slope along the road
شیب ناگهانی جاده

7. the swift movement of trains
حرکت سریع ترن ها

8. this river is too swift for swimming
این رودخانه برای شنا کردن زیادی تند است.

9. The White House was swift to deny the rumours.
[ترجمه ترگمان]کاخ سفید تند بود که شایعات را انکار کند
[ترجمه گوگل]کاخ سفید به سرعت شایعات را رد کرد

10. A swift clap of thunder woke me.
[ترجمه ترگمان]غرش رعد مرا از خواب بیدار کرد
[ترجمه گوگل]یک رعد و برق سریع از رعد و برق من بیدار شدم

11. Mischief has swift wings.
[ترجمه ترگمان]شرارت بال تند دارد
[ترجمه گوگل]بدبختی بالهای بالایی دارد

12. Life is short and time is swift.
[ترجمه ترگمان]زندگی کوتاه است و زمان سریع است
[ترجمه گوگل]زندگی کوتاه است و زمان سریع است

13. He rose to his feet in one swift movement.
[ترجمه ترگمان]با حرکتی تند از جا برخاست
[ترجمه گوگل]او در یک حرکت سریع صعود کرد

14. I noticed a swift change of expression in his face.
[ترجمه ترگمان]من متوجه تغییر حالت چهره او شدم
[ترجمه گوگل]من متوجه تغییر سریع بیان در چهره اش شدم

15. This problem calls for swift/prompt action from the government.
[ترجمه ترگمان]این مشکل خواستار اقدام سریع \/ سریع از سوی دولت است
[ترجمه گوگل]این مشکل نیاز به اقدام سریع و سریع از سوی دولت دارد

16. He is swift to hear, but slow to speak.
[ترجمه ترگمان]تند و تیز است، اما آهسته حرف می زند
[ترجمه گوگل]او سریع می شنود، اما آهسته صحبت می کند

17. She wiped her tears away in one swift movement.
[ترجمه ترگمان]اشک هایش را با یک حرکت سریع پاک کرد
[ترجمه گوگل]او در یک حرکت سریع، اشکش را پاک کرد

18. She is swift to anger.
[ترجمه ترگمان]او از عصبانیت عصبانی است
[ترجمه گوگل]او سریع به خشم است

the swift movement of trains

حرکت سریع قطارها


a swift runner

دونده‌ی تیزپا


This river is too swift for swimming.

این رودخانه برای شنا کردن زیادی تند است.


a swift slope along the road

شیب ناگهانی جاده


a swift decision

تصمیم فوری


a swift-flowing river

رودخانه‌ی سریع


Swift runs the days of youth.

روزگار جوانی به‌سرعت می‌گذرد.


کلمات اختصاری

عبارت کامل: Society for Worldwide Interbank Financial Telecommunication
موضوع: کامپیوتر
شبکه جهانی انتقالات بین بانکی (سوئیفت)

پیشنهاد کاربران

در بانک و معاملات بین المللی انتقال سریع ارز توسط حواله های بانکی ( سوئیفت )
( کد سوئیفتی ) کدهایی که در عرصه بین الملل به کشورها برای انجام حواله های بین المللی و مبادلات ارزی داده میشه

تند. فرز. چابک. سریع

همچنین فامیلی خواننده ی مشهور امریکایی تیلور سویفت است

swift ( adj ) = تند، فرز، سریع، تیزپا، تندرو، چابک، چالاک، تیز و بز، آنی، برق آسا، ضرب العجل، بی درنگ، بی محابا، فلفور

Definition = سریع یا سریع در حرکت یا پیشرفت/در حال حرکت یا توانایی حرکت با سرعت بالا/اتفاق می افتد یا سریع و تنند انجام می شود/رخ داده یا به سرعت و به طور غیر منتظره یا بدون هشدار صورت می پذیرد/دیرپایی یا زمان صرف شده اندک/از نظر جسمی زیرک و فرز/به صورت ضمنی/داشتن یا نشان دادن سطح هوش معقول یا بالا/اقدام یا انجام بدون فکر قبلی یا تمایل به این کار/

مترادف با کلمه = Fast

examples:
1 - Thank you for your swift reply.
از پاسخ سریع شما متشکرم.
2 - The gazelle is one of the swiftest of animals.
غزال یکی از فرزترین حیوانات است.
3 - The police took swift action against the rioters.
پلیس بی درنگ علیه آشوبگران اقدام کرد.
4 - A swift current carried him downstream.
یک جریان تند او را به پایین دست رودخانه می برد.
5 - they were swift to deny accusations.
آنها در انکار اتهامات فرز ( سریع ) بودند.

swift ( Noun ) = بادخورک یا بادقبک ( نوعی پرنده شبیه پرستو ) ، به مارمولک هایی از گونه Sceloporus نیز گفته می شود.

example:
1 - Swifts are similar to swallows.
بادقبک ها شبیه پرستوها هستند.


کلمات دیگر: