کلمه جو
صفحه اصلی

snap


معنی : چفت، شتاب زدگی، ضربه محکم و ناگهانی، بشکن، قفل کیف و غیره، قالب زنی، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی، گیره فنری، یک گاز، عکس فوری گرفتن، بی مقدمه، ناگهانی، سرزنش کردن، گاز گرفتن، قاپیدن، گسیختن، چفت کردن، چسبیدن به، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن
معانی دیگر : گاز زدن، (ناگهان) گاز گرفتن، پاچه ی کسی را گرفتن، (با دندان) قاپیدن، (ناگهان یا با اشتیاق) گرفتن یا پذیرفتن، (با صدا) شکستن یا پاره شدن، گسستن، گسلیدن، گسلاندن، (با صدا یا ناگهان) بسته شدن، تلق کردن (و بسته شدن)، تشر زدن، (به کسی) پریدن، پرخاش کردن (به ویژه ناگهان یا بی معطلی)، عتاب کردن، تحکم کردن، پزگ زدن، (با صدای ترق تروق) تکان دادن، تلنگر زدن، بشکن زدن، عکس گرفتن (با دوربین فوری یا کوچک)، گیره، دکمه ی قابلمه ای (هر چیزی که با صدای تلق باز و بسته شود)، (عامیانه) آسان، سهل، (عامیانه) حرارت، اشتیاق، پشتکار، (فنر یا کش را) کشیدن و رها کردن، زدن، سرمای ناگهانی و کوتاه مدت، دگرگونی هوا، نان شیرینی نازک و ترد، (عامیانه) شتاب آمیز، عجولانه، نسنجیده، عتاب و خطاب، گاز گیری، گسلش، گسیختگی، پاره شدگی، (فوتبال امریکایی - در آغاز هر بازی) توپ را فرز از زمین برداشتن و به بازیکن دیگر دادن، توپ برداری، رجوع شود به: snapshot، مخفف: نیروزای کوچک اتمی (مولد برق ماهواره ها و غیره)، لقمه، مهر زنی، عجله، سخن

انگلیسی به فارسی

بشکن، گسیختن، قاپیدن، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی،گیره فنری، لقمه، یک گاز، مهر زنی، قالب زنی، چفت،قفل کیف وغیره، عجله، شتابزدگی، ناگهانی، بی مقدمه،گاز گرفتن، قاپیدن، چسبیدن به، قاپ زدن، سخن نیشدار گفتن، عوعو کردن


ضربه محکم و ناگهانی، چفت، بشکن، قفل کیف و غیره، قالب زنی، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی، گیره فنری، یک گاز، عکس فوری گرفتن، شتاب زدگی، چسبیدن به، گاز گرفتن، گسیختن، قاپیدن، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن، سرزنش کردن، چفت کردن، ناگهانی، بی مقدمه


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: snaps, snapping, snapped
(1) تعریف: to break suddenly with a cracking noise.
مترادف: crack, fracture
مشابه: break, pop, shatter

- Dry twigs snapped under our feet as we walked down the path.
[ترجمه محمدرضا شریفی] وقتی که در مسیر قدم می زدیم، شاخه ها زیر پایمان شکستند.
[ترجمه ترگمان] وقتی ما از مسیر پایین رفتیم، شاخه های خشک خشک شد
[ترجمه گوگل] در حالیکه راه را راه می رفتیم، شاخه های خشک زیر پای ما می شکند

(2) تعریف: to make a sudden cracking noise.
مترادف: crack, pop
مشابه: click, crackle, crepitate, snarl

- The wood snapped as it burned in the fireplace.
[ترجمه محمد علی عشرتی] در حالیکه هیزم در داخل ( شومینه، بخاری، اجاق ) می سوخت، ترق تروق می کرد.
[ترجمه ترگمان] هیزم در بخاری دیواری زبانه می کشید
[ترجمه گوگل] چوب در حالی که در شومینه سوزانده می شود

(3) تعریف: to close or open with a sharp noise.
مشابه: click, crack, spring

- The bottle cap snaps on and off.
[ترجمه ترگمان] بطری بطری به سرعت بالا و پایین می رود
[ترجمه گوگل] کلاه بطری بر روی آن خاموش می شود

(4) تعریف: to grab or try to grab something suddenly with the teeth.
مترادف: snatch
مشابه: bite, grab, lunge, nip, strike

- The dog snapped at me.
[ترجمه امید اینده] سگ من را گاز گرفت
[ترجمه ترگمان] سگ به من تشر زد
[ترجمه گوگل] این سگ به من خیره شد

(5) تعریف: to speak in a short, sharp, or annoyed way (usu. fol. by at).
مترادف: bark, pop off, snarl
مشابه: growl, lash out, retort, riposte

- I'm sorry I snapped at your earlier.
[ترجمه ترگمان] متاسفم که زودتر از این حرف ها زدم
[ترجمه گوگل] من متاسفم که قبلا شما را قبول کردم

(6) تعریف: to make a rapid movement, as the eyes.
مشابه: blink, flash, spark, wink
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to break suddenly, often with a cracking noise.
مترادف: crack
مشابه: break, fracture, shatter

(2) تعریف: to cause to make a cracking noise.
مترادف: click, crack
مشابه: clack, crackle

- She snapped her fingers to gain their attention.
[ترجمه ترگمان] او انگشتانش را به هم فشرد تا توجه آن ها را جلب کند
[ترجمه گوگل] انگشتانش را جمع کرد تا توجهشان را جلب کند

(3) تعریف: to cause to close or open, often with a sharp noise.
مترادف: clack
مشابه: crack, spring

(4) تعریف: to take suddenly and without hesitation (usu. fol. by up).
مترادف: grab, pounce on, seize, snatch
مشابه: grasp, scarf, take

- The cat snapped up the fish.
[ترجمه ترگمان] گربه ماهی را به تندی بلند کرد
[ترجمه گوگل] گربه ماهی را به هم ریخت

(5) تعریف: to say in a short, sharp, or annoyed way.
مترادف: bark, rap
مشابه: retort, snarl

- She snapped back a response at him.
[ترجمه ترگمان] او به او جواب داد
[ترجمه گوگل] او پاسخی به او داد

(6) تعریف: to cause to move in a sudden, abrupt way.
مشابه: jerk, spring, wrench

- She snapped her head back in surprise.
[ترجمه ترگمان] او با تعجب سرش را عقب برد
[ترجمه گوگل] او سرش را غافلگیر کرد
اسم ( noun )
(1) تعریف: a sharp or cracking sound, or the movement that causes it; crack.
مترادف: crack

(2) تعریف: a device, often made with a spring, that closes or opens something and often makes a sharp noise in so doing.

(3) تعریف: a short, sharp way of speaking.
مترادف: abruptness, terseness

(4) تعریف: a short period of cold weather.

(5) تعریف: a quick and sudden try to grab or bite.
مترادف: grab, snatch

- the snap of a turtle
[ترجمه ترگمان] لوله یک لاک پشت
[ترجمه گوگل] ضربه محکم و ناگهانی یک لاک پشت

(6) تعریف: a casual photograph taken with an ordinary camera; snapshot.
مترادف: photo, snapshot

(7) تعریف: (informal) an easy task.
مترادف: cinch
متضاد: challenge, chore

- The quiz was a snap.
[ترجمه ترگمان] این سوال پیچ خورده بود
[ترجمه گوگل] مسابقه یک ضربه محکم و ناگهانی بود
صفت ( adjective )
(1) تعریف: made or done hastily or without careful consideration.
مترادف: impetuous, impulsive
مشابه: careless, hasty, immediate, instant, quick, rash, reckless, sudden, thoughtless

- a snap decision
[ترجمه ترگمان] یک تصمیم فوری
[ترجمه گوگل] یک تصمیم ضربه محکم و ناگهانی

(2) تعریف: (informal) easy.
مترادف: easy, gut, painless, simple
متضاد: hard, tough
مشابه: effortless, unchallenging

- a snap assignment in school
[ترجمه ترگمان] یه ماموریت فوری در مدرسه
[ترجمه گوگل] انتصاب ضربه محکم و ناگهانی در مدرسه

• sharp cracking sound; sudden breaking; abrupt movement; fastener which makes a snapping sound when opened or closed; attempt to grab or bite; snapshot; short period of cold weather; abrupt way of speaking
break with a sharp noise; make a cracking sound; make a sharp sound by moving a fingertip across the thumb; open or close with a snapping sound; grab, snatch; bite; speak in an irritated manner; move abruptly; take a photograph
done or made suddenly; easy, simple; fastening with a click or snap
suddenly, abruptly, with a snap
if something snaps, it breaks suddenly, usually with a sharp sound. verb here but can also be used a singular noun. e.g. the snap of a twig broke the silence.
if someone snaps, or if their patience snaps, they suddenly stop being calm and become angry because the situation has become too tense or difficult for them.
if something snaps around or into something else, it moves quickly into position, with a sharp sound. verb here but can also be used a singular noun. e.g. the trap closes with a sudden snap.
if you snap your fingers, you make a sharp sound by moving your middle finger quickly across your thumb in order to accompany music or to order someone to do something.
if an animal snaps at you, it shuts its jaws quickly near you, as if it was going to bite you.
if someone snaps at you, they speak to you in a sharp, unfriendly way.
a snap decision or action is taken suddenly, often without careful thought.
a snap is a photograph that is taken quickly and casually; an informal use.
if you snap something up, you buy it quickly because it is a bargain or because it is just what you want; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] پاره کردن - قاپیدن - لیف صاف و براق و منعکس کننده نور - لیف براق - پاره کردن - قاپیدن - لیف صاف و براق و منعکس کننده نور - لیف براق

مترادف و متضاد

چفت (اسم)
snap, latch, hasp, lid, fastening, fastener, doorknob, trellis, snick, holdfast

شتاب زدگی (اسم)
snap, precipitance, hurry-scurry, precipitancy

ضربه محکم و ناگهانی (اسم)
snap

بشکن (اسم)
snap

قفل کیف و غیره (اسم)
snap

قالب زنی (اسم)
snap

گاز ناگهانی سگ (اسم)
snap

قزن قفلی (اسم)
snap

گیره فنری (اسم)
snap

یک گاز (اسم)
snap

عکس فوری گرفتن (اسم)
snap

بی مقدمه (صفت)
short, sudden, snap

ناگهانی (صفت)
abrupt, sudden, snap, precipitate

سرزنش کردن (فعل)
snub, snap, blame, reproach, haze, censure, trounce, rebuke, berate, scold, upbraid, chide, twit, reprove, call down, taunt, jack, objurgate, dispraise, vituperate, reprimand, reprehend, tongue-lash

گاز گرفتن (فعل)
gnaw, snap, nip, bite

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

گسیختن (فعل)
fracture, cut, interrupt, snap, rupture, tear, intermit

چفت کردن (فعل)
snap, fasten, latch, hasp, slot, snick

چسبیدن به (فعل)
hang, snap, grip

قاپ زدن (فعل)
snap

سخن نیشدار گفتن (فعل)
snap

easy thing to accomplish


Synonyms: breeze, child’s play, cinch, duck soup, ease, easy as pie, kid stuff, no problem, picnic, pie, smooth sailing, soft touch, walkover


Antonyms: difficulty


separate, break


Synonyms: click, come apart, crack, crackle, fracture, give way, pop


Antonyms: combine, fix


bite, seize


Synonyms: bite at, catch, clutch, grab, grasp, grip, jerk, lurch, nip, snatch, twitch, yank


Antonyms: free, liberate, loose


speak sharply


Synonyms: bark, flare, flash, fly off the handle, get angry, growl, grumble, grunt, jump down throat, lash out, retort, roar, snarl, snort, take it out on, vent, yell


جملات نمونه

The branch snapped and I fell to the ground.

شاخه با صدا شکست و من بر زمین افتادم.


the snap of a bracelet

گیره‌ی دستبند


Under the heavy weight the rope snapped.

طناب در زیر بار سنگین پاره شد.


The wind snapped the electrical cables.

باد سیم‌های برق را پاره کرد.


Ghodsi snapped them a sharp reply.

قدسی با پاسخی تند به آنها تشر زد.


After three days of battle, his nerves snapped.

(مجازی) پس از سه روز نبرد اعصاب او خراب شد (از هم گسیخت).


As soon as he opens his mouth, his wife snaps at him.

تا دهانش را باز می‌کند زنش به او تشر می‌زند.


to snap one's fingers

بشکن زدن، (با انگشتان) صدای ترق‌تروق ایجاد کردن


to snap a whip

تازیانه را با صدا حرکت دادن


He was snapping the scenery.

داشت از مناظر عکس می‌گرفت.


The can's lid snapped down.

در قوطی تلقی بسته شد.


The bolt snaps home with a click.

چفت با صدای تلق بسته می‌شود.


1. snap back
(از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن،بهبود یافتن

2. snap one's fingers at
ملاحظه ی کسی را نکردن،بی اعتنایی کردن،مراعات نکردن

3. snap one's head off
به کسی تندی و تحکم کردن،تشر زدن

4. snap out of it
(به سرعت) هوش آمدن،از بیهوشی در آمدن،بهتر شدن،رو به بهبودی گذاشتن

5. snap to attention
(ناگهان) خبردار ایستادن،از جا پریدن،متوجه شدن

6. a snap decision
تصمیم عجولانه

7. the snap of a bracelet
گیره ی دستبند

8. to snap a whip
تازیانه را با صدا حرکت دادن

9. to snap one's fingers
بشکن زدن،(با انگشتان) صدای ترق تروق ایجاد کردن

10. to snap someone with a rubber band
با نوار لاستیکی کسی را زدن (کش پران کردن)

11. not a snap
به هیچ وجه،اصلا،ابدا،نه حتی یک ذره

12. an unexpected cold snap
یک دوره ی کوتاه سرمای غیر منتظره

13. he is ready to snap at any opportunity
آماده است که هر فرصتی را قاپ بزند.

14. it will be a snap to win that game
بردن آن مسابقه کاری نخواهد داشت.

15. that literature class was a snap
آن کلاس ادبیات آسان بود.

16. a young man with plenty of snap
مردی جوان با پشتکار فراوان

17. He would only snap at you.
[ترجمه ترگمان] اون فقط به تو ضربه میزنه
[ترجمه گوگل]او فقط به شما ضربه می زند

18. The plastic pieces snap together to make a replica of a dinosaur.
[ترجمه ترگمان]تکه های پلاستیکی با هم از هم جدا می شوند تا شبیه یک دایناسور بسازند
[ترجمه گوگل]قطعات پلاستیکی با هم به یک کپی از یک دایناسور ضربه می زنند

19. I had to make a snap decision about what to do with the money.
[ترجمه Sita] باید تصمیم بگیرم با پول چکار کنم
[ترجمه ترگمان]باید تصمیم می گرفتم که با پول چه کار کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور بودم تصمیم بگیرم که چه کاری با پول انجام بدهم

20. Now come on, snap out of it. Losing that money isn't the end of the world.
[ترجمه ترگمان] حالا زودباش، از این در بیا بیرون از دست دادن اون پول، پایان دنیا نیست
[ترجمه گوگل]در حال حاضر آمده، از آن ضربه بزنید از دست دادن این پول، پایان جهان نیست

21. You have to snap a photo.
[ترجمه ترگمان] باید یه عکس برداری
[ترجمه گوگل]شما باید عکس بگیرید

22. He broke off the twig with a snap.
[ترجمه ترگمان]با عصبانیت شاخه را قطع کرد
[ترجمه گوگل]او یک ضربه محکم و ناگهانی را از بین برد

23. She closed her purse with a snap.
[ترجمه ترگمان]کیفش را بست
[ترجمه گوگل]او با یک ضربه محکم بسته خود را بسته بود

He is ready to snap at any opportunity.

آماده است که هر فرصتی را قاپ بزند.


The lock snapped shut.

قفل با صدا بسته شد.


The dog snapped at my hand.

سگ دستم را گاز زد.


The dog snapped the meat in the air.

سگ گوشت را در هوا (با دهان) قاپید.


The wind snapped his hat away.

باد کلاهش را برد.


They snapped at our offer.

پیشنهاد ما را با جان و دل پذیرفتند.


I closed the snaps on the suitcase.

چفت‌های چمدان را بستم.


It will be a snap to win that game.

بردن آن مسابقه کاری نخواهد داشت.


That literature class was a snap.

آن کلاس ادبیات آسان بود.


a young man with plenty of snap

مردی جوان با پشتکار فراوان


to snap someone with a rubber band

با نوار لاستیکی کسی را زدن (کش پران کردن)


an unexpected cold snap

یک دوره‌ی کوتاه سرمای غیر‌منتظره


gingersnaps

شیرینی ترد و زنجبیل‌دار


a snap decision

تصمیم عجولانه


اصطلاحات

not a snap

به‌هیچ‌وجه، اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره


snap back

(از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن، بهبود یافتن


snap one's fingers at

ملاحظه‌ی کسی را نکردن، بی‌اعتنایی کردن، مراعات نکردن


snap one's head off

به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن


snap out of it

(به‌سرعت) هوش آمدن، از بی‌هوشی در آمدن، بهتر شدن، رو به بهبودی گذاشتن


snap to attention

(ناگهان) خبردار ایستادن، از جا پریدن، متوجه شدن


کلمات اختصاری

عبارت کامل: Systems for Nuclear Auxiliary Power
موضوع: علمی
باتری های اتمی برای سیستمهای انرژی کمکی هسته ای (SNAP) بخصوص برای سفینه های کاوشگر که آنقدر از خورشید دور می شوند که دیگر نمی شود از پنل های خورشیدی استفاده کرد بکار رفته اند. بطور مثال با کاوشگرهای پایونیر-10, پایونیر-11, ویجر-1, ویجر-2, گالیله, اولیس, کاسینی و نیو هورایزنز. بعلاوه، باتری های خورشیدی برای تامین انرژی دو وسیلهء فرود وایکینگ (دو کاوشگر که به مریخ فرستاده شدند) استفاده شدند و نیز برای آزمایش های علمی بوسیلهء خدمهء آپولو ۱۲ تا آپولو ۱۷ (SNAP ۲۷) بر روی ماه گذاشته شدند (با قدرت ۷۰ وات). این باتری ها موجب شدند تا اطلاعاتی در مورد لرزه های ماه و برخورد شهابسنگ ها، میدان های مغناطیسی و گرانشی ماه، دمای درونی ماه و جو ماه، تا چند سال پس از ماموریت به زمین ارسال شوند. بعد از ۱۰ سال، یک SNAP-۲۷ هنوز بیشتر از ۹۰ درصد از توان اولیهء خود (۷۰ وات) را تولید می کرد. باتری های اتمی هچنین برای ماهواره های Nimbus, Transit و LES استفاده شدند.

پیشنهاد کاربران

Speak to someone in a sudden
Or angry way

Snapchat
اپ پیام رسانی محبوب در انگلستان

فرم اختصاری ان
SC

توپ را فرز از زمین برداشتن و به بازیکن دیگر دادن

عکس گرفتن

زودهنگام ( در عبارت snap elections: انتخابات زودهنگام )

گسیختن

چفت شدن به هم

شکستن همراه با صدا - دونیم شدن

یکی از معانیش که خیلی رایجه مخصوصن تو شبکه های اجتماعی :
عکس یهویی ( در واقع یه عکسیه که سریع و معمولن بی مقدمه گرفته می شه و کلمه ی رسمی ای هم نیست )

دندان قروچه کردن، ساییدن دندان ها به هم

معنی snap در ورزش یعنی خریدن بازی

To break suddenly

واژه ی اسنپ
=s:سرویس
N=مردمی یاملی
A=جابجائی مناسب وارزان ومقرون بصرفه�حمل ونقل�
P=بار؛کالا؛اساس؛وافرادنفرات�personaal�
باتشکروسپاس:فرشادرضامعصومی�فرداد�بازنشسته ی دانشگاه:اهل اندیشه وکلک�موسس ومدیرگروه تلگرامی�آگاهی*بیداری*انسان*زیستن�

Play snap به معنای ورق بازی است


بشکن زدن

یه هویی. یک باره

If something snaps, or you snap it, it breaks with a short loud noise

سرویس آنی

ناگهان وبا عصبانیت حرفی را گفتن

پریدن به کسی . تشر زدن

کل انداختن

پرخاش کردن، تشر زدن

تند و سریع

فک میکنم با این تفاسیر. . در رانندگی اسنپ یعنی ناگهانی پذیرفتن. . . یا بی معطلی

تشر رفتن یا با کسی بد صحبت کردن

عصبانیت را سرِ کسی خالی کردن، دق و دلی را خالی کردن

بازی کارت

She snapped her eyes toward Mariam
او یه دفعه و ناگهانی، چشم هاشو به طرف مریم کرد. ( رو به مریم کرد )

پرخاشگری /صحبت کردن و پرخاشگری ناگهانی با کسی

عجولانه

کار راحت، اصطلاحاً می گویند �کاری ندارد� ( عامیانه )

something that can be done without any difficulty:
"Will you finish on time?" "Sure thing. It's a snap"

( https://dictionary. cambridge. org/dictionary/english/snap )

چفت، شتاب زدگی، ضربه محکم و ناگهانی، بشکن، قفل کیف و غیره، قالب زنی، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی، گیره فنری، یک گاز، عکس فوری گرفتن، بی مقدمه، ناگهانی، سرزنش کردن، گاز گرفتن، قاپیدن، گسیختن، چفت کردن، چسبیدن به، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن
معانی دیگر: گاز زدن، ( ناگهان ) گاز گرفتن، پاچه ی کسی را گرفتن، ( با دندان ) قاپیدن، ( ناگهان یا با اشتیاق ) گرفتن یا پذیرفتن، ( با صدا ) شکستن یا پاره شدن، گسستن، گسلیدن، گسلاندن، ( با صدا یا ناگهان ) بسته شدن، تلق کردن ( و بسته شدن ) ، تشر زدن، ( به کسی ) پریدن، پرخاش کردن ( به ویژه ناگهان یا بی معطلی ) ، عتاب کردن، تحکم کردن، پزگ زدن، ( با صدای ترق تروق ) تکان دادن، تلنگر زدن، بشکن زدن، عکس گرفتن ( با دوربین فوری یا کوچک ) ، گیره، دکمه ی قابلمه ای ( هر چیزی که با صدای تلق باز و بسته شود ) ، ( عامیانه ) آسان، سهل، ( عامیانه ) حرارت، اشتیاق، پشتکار، ( فنر یا کش را ) کشیدن و رها کردن، سرمای ناگهانی و کوتاه مدت، دگرگونی هوا، نان شیرینی نازک و ترد، ( عامیانه ) شتاب آمیز، عجولانه، نسنجیده، عتاب و خطاب، گاز گیری، گسلش، گسیختگی، پاره شدگی، ( فوتبال امریکایی - در آغاز هر بازی ) توپ را فرز از زمین برداشتن و به بازیکن دیگر دادن، توپ برداری، رجوع شود به: snapshot، مخفف: نیروزای کوچک اتمی ( مولد برق ماهواره ها و غیره ) ، لقمه، مهر زنی، عجله، سخن


عکس یا تصویر

با صدا شکستن چیزی.

I'm about to snap
قراره از کوره در برم

معنی زیاد داره
ولی مربوط به عمل های سریعتر از حالت معمولی آنهاس

حرکتِ سریع، حرکت ناگهانی و تند

بِشکَنیدن.

در خیاطی دکمه ی قابلمه ای یا دکمه فشاری معنی میدهد.

یکی از معانیش رد دادن هست

suddenly lose one's self - control.

"she claims she snapped after years of violence


I snapped
من رد دادم یا من قاطی کردم


کلمات دیگر: