اسم ( noun )
• (1) تعریف: the importance or significance given to something; emphasis.
• مترادف: accentuation, emphasis
- Her parents put a lot of stress on getting a good education.
[ترجمه ترگمان] والدین او فشار زیادی بر تحصیل خوب می گذارند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش بر آموزش عالی خوب تمرکز کرده اند
• (2) تعریف: the relative emphasis placed on a given syllable of a word when it is spoken.
• مترادف: accent, accentuation, emphasis
- In the word "doctor," the stress is on the first syllable.
[ترجمه ترگمان] در کلمه \"پزشک\"، استرس در هجای اول قرار دارد
[ترجمه گوگل] در کلمه 'دکتر'، استرس در اولین هجا قرار دارد
• (3) تعریف: physical pressure or force that causes strain on or distortion of something.
• مترادف: pressure, strain, tension
• مشابه: fatigue, pull
- The weight of the books put a lot of stress on the flimsy shelf.
[ترجمه ترگمان] وزن کتاب ها فشار زیادی را روی قفسه flimsy گذاشت
[ترجمه گوگل] وزن کتاب ها، فشار زیادی بر روی قفسه شلوغ قرار می دهد
- Running puts a good deal of stress on the knees.
[ترجمه ترگمان] دویدن، فشار زیادی بر روی زانوها وارد می کند
[ترجمه گوگل] در حال اجرا مقدار زیادی از استرس را در زانو قرار می دهد
• (4) تعریف: mental or emotional pressure that causes strain on an individual.
- His job at the airline gives him a lot of stress.
[ترجمه ترگمان] شغلش در این خط هوایی استرس زیادی به او می دهد
[ترجمه گوگل] کار او در شرکت هواپیمایی به او فشار زیادی می دهد
• (5) تعریف: a condition characterized by physical, mental, or emotional tension.
• مترادف: tension
• مشابه: fatigue, pressure, strain
- As an emergency room physician, she constantly suffers from stress.
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک پزشک اتاق اورژانس به طور مداوم از استرس رنج می برد
[ترجمه گوگل] به عنوان یک پزشک اورژانس، او به طور مداوم از استرس رنج می برد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stresses, stressing, stressed
مشتقات: stressless (adj.)
• (1) تعریف: to emphasize; highlight.
• مترادف: accent, accentuate, emphasize, highlight, underline, underscore
• مشابه: feature, focus on, make much of, point, punctuate, spotlight, weight
- Her speech stressed the need to improve the city's schools.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی وی بر نیاز به بهبود مدارس شهر تاکید کرد
[ترجمه گوگل] سخنرانی وی بر نیاز به بهبود مدارس شهر تأکید کرد
- The chef stressed the importance of measuring the ingredients carefully.
[ترجمه ترگمان] آشپز بر اهمیت اندازه گیری دقیق مواد اولیه تاکید کرد
[ترجمه گوگل] آشپز بر اهمیت اندازه گیری مواد با دقت تأکید کرد
- The salesman stressed the usefulness of the product and avoided discussing the price.
[ترجمه ترگمان] فروشنده به سودمندی محصول تاکید کرد و از بحث در مورد قیمت اجتناب کرد
[ترجمه گوگل] فروشنده بر سودمندی محصول تأکید کرد و از بحث در مورد قیمت اجتناب کرد
• (2) تعریف: to subject to pressure or strain.
• مترادف: strain
• مشابه: enforce, fatigue, overload, press, stretch, tax, tense
- The heavy lifting stressed his back.
[ترجمه فراسوی وازه] بلندکردن بار سنگین، بر پشتش فشار آورد.
[ترجمه ترگمان] بلند کردن سنگین بر پشتش تاکید کرد
[ترجمه گوگل] بلند کردن سنگین بر پشت او تأکید داشت
• (3) تعریف: to utter (a word or syllable) with relatively greater emphasis.
• مترادف: accent, accentuate, emphasize
- "I DO want to help!" she exclaimed, strongly stressing the word "do."
[ترجمه ترگمان] \" من می خواهم کمک کنم! او با تاکید بسیار بر کلمه \"چه کار\" گفت: \"
[ترجمه گوگل] 'من می خواهم به کمک!' او با صدای بلند گفت: 'انجام دهید '
- Americans stress the second syllable of the word "caf�," but British speakers stress the first.
[ترجمه ترگمان] آمریکایی ها بر کلمه دوم \"کافه\" تاکید می کنند، اما گویشوران آن در ابتدا استرس دارند
[ترجمه گوگل] آمریکایی ها بر روی هجای دوم کلمه 'caf ' تأکید می کنند، اما سخنرانان بریتانیایی برای اولین بار بر روی آن تمرکز می کنند