کلمه جو
صفحه اصلی

tire


معنی : لاستیک، لاستیک اتومبیل، لاستیک چرخ، لاستیک زدن به، از پا درامدن، فرسودن، خسته شدن، خسته کردن
معانی دیگر : خسته کردن یا شدن، مانده شدن یا کردن، خستن، از پا درآمدن، کوفته شدن، زده شدن یا کردن، ملول کردن یا شدن، کسل کردن یا شدن، (اتومبیل و هواپیما و غیره) تایر، (حلقه) لاستیک (انگلیس: tyre)، نوار فلزی دور چرخ گاری و غیره، (قدیمی)، جامه، لباس (رجوع شود به: attire)، (زنانه) کلاه، روسری، سرپوش، لاستیک چر

انگلیسی به فارسی

خسته کردن، خسته، از پا درآمدن، فرسودن، لاستیک چرخ،لاستیک، لاستیک زدنبه


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tires, tiring, tired
(1) تعریف: to reduce the strength and energy of; make weary.
مترادف: exhaust, fatigue, poop, tucker, waste, weary
مشابه: devitalize, drain, enervate, fag, overdo, prostrate, sap, weaken, wind

- The rugged hike tired the new recruits.
[ترجمه ترگمان] این پیاده روی ناهموار، سربازان جدید را خسته می کند
[ترجمه گوگل] پیاده روی ناهموار تازه کاران جدید خسته شد
- She enjoyed her grandchildren's visit although it tired her a great deal.
[ترجمه ترگمان] از دیدار نوه هایش لذت می برد، هرچند که این کار او را خسته می کرد
[ترجمه گوگل] او از دیدار نوه های او لذت می برد، گرچه آن را بسیار خسته کرده است

(2) تعریف: to drain the interest or tax the patience of; bore.
مترادف: bore
مشابه: exasperate, exhaust, jade, wear, weary

- The excessively long lecture tired even the most interested students.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی طولانی و طولانی، حتی the دانشجویان را به ستوه می آورد
[ترجمه گوگل] سخنرانی بیش از حد طولانی حتی دانشجویان علاقه مند را خسته می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to grow weak, fatigued, or sleepy.
مترادف: burn out, exhaust, fatigue, poop out, weary
مشابه: droop, waste, weaken

- He's elderly now and tires quickly.
[ترجمه ترگمان] حالا دی گه پیر شده و خیلی زود خسته به نظر می رسه
[ترجمه گوگل] او سالمند است و به سرعت به اوج می رسد

(2) تعریف: to lose patience or interest; become bored (usu. fol. by of).
مترادف: weary
مشابه: languish

- They tire of their work, but there are no better jobs available.
[ترجمه ترگمان] آن ها از کار خود خسته شده اند، اما هیچ شغل بهتری در دسترس نیست
[ترجمه گوگل] آنها از کارشان خسته می شوند، اما شغل های بهتر در دسترس نیستند
اسم ( noun )
• : تعریف: a covering fitted around the rim of a wheel, esp. an inflated hollow ring of reinforced rubber.

• make exhausted, make weary
rubber tube fixed around the wheel of a vehicle
if something tires you, it makes you use a lot of energy, so that you want to rest or sleep.
if you tire of something, you become bored with it.
see also tyre, tired.
if something tires you out, it makes you exhausted.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تایر
[نساجی] ردیف - تایر - لاستیک
[پلیمر] تایر، لاستیک خودرو

مترادف و متضاد

Antonyms: activate, energize, fire up, invigorate, refresh


لاستیک (اسم)
tire, rubber, caoutchouc, india rubber

لاستیک اتومبیل (اسم)
tire, tyre

لاستیک چرخ (اسم)
tire

لاستیک زدن به (فعل)
tire

از پا درامدن (فعل)
consume, tire

فرسودن (فعل)
fatigue, tire, rub off, wear out

خسته شدن (فعل)
weary, fatigue, be exhausted, tire, be tired

خسته کردن (فعل)
weary, harass, bore, fatigue, exhaust, strain, tire, fag, jade

exhaust, weary


Synonyms: annoy, bore, burn out, bush, collapse, crawl, debilitate, deject, depress, disgust, dishearten, dispirit, displease, distress, drain, droop, drop, enervate, ennui, exasperate, fag, fail, faint, fatigue, flag, fold, give out, go stale, grow weary, harass, irk, irritate, jade, nauseate, overburden, overstrain, overtax, overwork, pain, pall, peter out, poop out, prostrate, put to sleep, sap, sicken, sink, strain, tax, vex, weaken, wear, wear down, wear out, wilt, worry, yawn


جملات نمونه

tired eyes

چشمان خسته


bicycle tires

لاستیک دوچرخه


to put air in a tire

تایر را باد کردن


to let the air out of a tire

باد تایر را خالی کردن


a tired old man

پیر مرد وامانده


Driving tires me.

رانندگی مرا خسته می‌کند.


I am tired of beasts and demons, I long for humans

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست


the monotonous and tiring voice of that preacher

صدای یکنواخت و کسل‌کننده‌ی آن واعظ


1. tire out
کاملا خسته کردن،فرسودن

2. the tire burst
تایر پکید (پنجر شد).

3. the tire releases air
تایر باد ( بیرون) می دهد.

4. the tire rubs against the mudguard
تایر به گلگیر می گیرد.

5. a belted tire
(اتومبیل) تایر تسمه دار

6. a flat tire
لاستیک پنچر

7. a self-sealing tire
تایر خودچسب

8. a spare tire
تایر زاپاس

9. the bicycle tire was punctured
تایر دوچرخه پنچر شد.

10. the front tire blew out
لاستیک جلو (اتومبیل) پکید.

11. to deflate a tire
باد تایر را خالی کردن

12. to replace a worn tire
یک تایر فرسوده را عوض کردن

13. the periphery of a car tire
رویه ی تایر اتومبیل

14. to put air in a tire
تایر را باد کردن

15. to let the air out of a tire
باد تایر را خالی کردن

16. at the first crossroads, i had a flat tire
در چند راهی اول تایر (ماشینم) پنجر شد.

17. The tire punctured a mile from home.
[ترجمه ترگمان]این تایر یک مایل از خانه را سوراخ کرده است
[ترجمه گوگل]این تایر یک مایل از خانه فاصله دارد

18. Pace yourself or you'll tire yourself out in the first half of the race.
[ترجمه ترگمان]آرام باش وگرنه از نیمه اول مسابقه خودت را خسته می کنی
[ترجمه گوگل]خودتان را تسخیر کنید یا در نیمه اول مسابقه خود را بیرون بکشید

19. After an hour Rick began to tire.
[ترجمه ترگمان]بعد از یک ساعت ریک خسته شد
[ترجمه گوگل]بعد از یک ساعت ریک شروع به تیر کردن کرد

20. She stayed in the hope that he'd tire of his bit on the side.
[ترجمه ترگمان]او امیدوار بود که او از این کار خسته شود
[ترجمه گوگل]او با این امید که او را از سمت خود بچرخاند، باقی ماند

21. I never tire of reading classics.
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت از خواندن کتاب های کلاسیک خسته نمی شوم
[ترجمه گوگل]من هرگز از خواندن کلاسیک خسته نمیشوم

22. Young children tire quickly.
[ترجمه flower] بچه های کوچک به سرعت خسته می شوند
[ترجمه ترگمان]بچه ها خیلی زود خسته می شوند
[ترجمه گوگل]بچه های کوچک به سرعت تایر می شوند

اصطلاحات

tire out

کاملاً خسته کردن، فرسودن


پیشنهاد کاربران

حلقۀ نجات ( دریا / استخر )

سطح یا ردیف

در کشور آمریکا میگن tire
در انگلستان میگن Tyre


کلمات دیگر: