فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tires, tiring, tired
• (1) تعریف: to reduce the strength and energy of; make weary.
• مترادف: exhaust, fatigue, poop, tucker, waste, weary
• مشابه: devitalize, drain, enervate, fag, overdo, prostrate, sap, weaken, wind
- The rugged hike tired the new recruits.
[ترجمه ترگمان] این پیاده روی ناهموار، سربازان جدید را خسته می کند
[ترجمه گوگل] پیاده روی ناهموار تازه کاران جدید خسته شد
- She enjoyed her grandchildren's visit although it tired her a great deal.
[ترجمه ترگمان] از دیدار نوه هایش لذت می برد، هرچند که این کار او را خسته می کرد
[ترجمه گوگل] او از دیدار نوه های او لذت می برد، گرچه آن را بسیار خسته کرده است
• (2) تعریف: to drain the interest or tax the patience of; bore.
• مترادف: bore
• مشابه: exasperate, exhaust, jade, wear, weary
- The excessively long lecture tired even the most interested students.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی طولانی و طولانی، حتی the دانشجویان را به ستوه می آورد
[ترجمه گوگل] سخنرانی بیش از حد طولانی حتی دانشجویان علاقه مند را خسته می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to grow weak, fatigued, or sleepy.
• مترادف: burn out, exhaust, fatigue, poop out, weary
• مشابه: droop, waste, weaken
- He's elderly now and tires quickly.
[ترجمه ترگمان] حالا دی گه پیر شده و خیلی زود خسته به نظر می رسه
[ترجمه گوگل] او سالمند است و به سرعت به اوج می رسد
• (2) تعریف: to lose patience or interest; become bored (usu. fol. by of).
• مترادف: weary
• مشابه: languish
- They tire of their work, but there are no better jobs available.
[ترجمه ترگمان] آن ها از کار خود خسته شده اند، اما هیچ شغل بهتری در دسترس نیست
[ترجمه گوگل] آنها از کارشان خسته می شوند، اما شغل های بهتر در دسترس نیستند
اسم ( noun )
• : تعریف: a covering fitted around the rim of a wheel, esp. an inflated hollow ring of reinforced rubber.