کلمه جو
صفحه اصلی

voyage


معنی : سفر، سفر دریا، سفر دریا کردن، سفر کردن
معانی دیگر : (به ویژه دریایی ـ معمولا طولانی) سفر، مسافرت، سفر فضایی، سفر هوایی، سفرنامه

انگلیسی به فارسی

سفر دریا، سفر، سفر دریا کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an extensive journey by air, land, or sea, or through outer space.
مترادف: journey, travels, trip
مشابه: cruise, expedition, flight, globetrotting, passage, peregrination, pilgrimage, safari, trek

- Millions of immigrants made the long voyage over the sea.
[ترجمه محمد باقری] میلیون ها مهاجر سفر طولانی را بر فراز دریا انجام دادند.
[ترجمه ترگمان] میلیون ها مهاجر سفر طولانی را در دریا به راه انداختند
[ترجمه گوگل] میلیون ها مهاجر سفر طولانی را به دریا انجام دادند

(2) تعریف: (often pl.) a written account or record of travel involving exploration or discovery.
مشابه: log, record

- His voyages became popular reading.
[ترجمه tinabailari] سفر های دریایی او تبدیل به نوشته ای محبوب شد
[ترجمه ترگمان] سفره ای دریایی او به طور عمومی مورد مطالعه قرار گرفت
[ترجمه گوگل] سفرهای او خواندن محبوب بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: voyages, voyaging, voyaged
• : تعریف: to make or take a long trip or journey; travel.
مترادف: journey, travel
مشابه: cruise, fly, itinerate, jet, peregrinate, roam, rove, sail, tour, trek

- The astronauts voyaged to the moon.
[ترجمه ترگمان] فضانورد به خاطر ماه
[ترجمه گوگل] فضانوردان به ماه سفر می کنند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: voyager (n.)
• : تعریف: to travel across, over, or on.
مترادف: cruise, peregrinate, travel
مشابه: cross, navigate, roam, sail, traverse, wander

- Magellan and his crew voyaged the seas.
[ترجمه ترگمان] ماژلان و گروهش از دریاها سفر کردند
[ترجمه گوگل] ماژلان و خدمه اش دریاها را سفر کردند

• trip, journey; travel, cruise; story of a journey
take a cruise, travel, make a journey
a voyage is a long journey on a ship or in a spacecraft.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] سفر دریایی
[عمران و معماری] سفر دریایی

مترادف و متضاد

Synonyms: boating, crossing, cruise, excursion, hop, jaunt, junket, overnight, passage, sail, swing, tour, travel, travels, trek, trip, weekend


سفر (اسم)
expedition, progress, travel, volume, book, tour, trip, journey, voyage, campaign, junket, pilgrimage, traveling, trek

سفر دریا (اسم)
passage, voyage

سفر دریا کردن (فعل)
voyage

سفر کردن (فعل)
travel, peregrinate, trip, journey, voyage

journey, often by water


جملات نمونه

They voyaged from planet to planet.

آنان از ستارهای به ستاره‌ی دیگر سفر کردند.


1. a voyage around the world
مسافرت دور کره ی زمین

2. a voyage of discovery
سفر دریایی اکتشافی

3. the voyage ended without any mishap
سفر دریایی بدون هیچ اتفاق ناگواری به پایان رسید.

4. the voyage was fraught with danger
سفر دریایی پرمخاطره بود.

5. my first voyage
اولین سفر دریایی من

6. before a long voyage all boats are to fuel
پیش از سفر طولانی همه ی ناوها باید سوخت گیری کنند.

7. the newly-made ship's maiden voyage
نخستین سفر کشتی تازه ساز

8. she was nauseous during the voyage
در سفر دریایی دچار حالت تهوع شد.

9. he has likened life to a voyage
او زندگی را به یک مسافرت دریایی تشبیه کرده است.

10. he tempted the hardships of the long voyage
مصائب سفر دریایی طولانی را به خود هموار کرد.

11. we are shipping extra hands for the voyage
برای آن سفر دریایی داریم جاشویان اضافی اجیر می کنیم.

12. the ships equipage was not suitable for a long voyage
افزارگان کشتی برای سفر طولانی مناسب نبود.

13. Life is compared to voyage.
[ترجمه ترگمان]زندگی با سفر مقایسه می شود
[ترجمه گوگل]زندگی با سفر مقایسه شده است

14. Lady Franklin kept a journal during the voyage.
[ترجمه ترگمان] لیدی فرانکلین در طول سفر یه دست نوشته رو نگه داشت
[ترجمه گوگل]بانوی فرانکلین مجله را در طی سفر نگه داشته است

15. Dear teacher, thank you for illuminating my voyage of life with your own light of life. My grateful sentiments come from the bottom of my heart.
[ترجمه ترگمان]استاد عزیز، ممنون که سفر مرا با روشنایی زندگی روشن کردید احساسات grateful از ته قلبم بیرون می آیند
[ترجمه گوگل]معلم محترم، با تشکر از شما برای روشن شدن سفر من از زندگی با نور خود را از زندگی است احساسات تاسف بار من از قلب من است

16. This extra special "Bon Voyage" comes to you to say hope you sill enjoy your trip in every kind of way.
[ترجمه ترگمان]این سفر ویژه به شما برای گفتن این است که می توانید از سفر خود به هر نحوی لذت ببرید
[ترجمه گوگل]این فوق العاده ویژه 'Bon Voyage' به شما می گوید که امیدوار باشید که از هر سفر به سفر خود لذت ببرید

17. Writing a biography is an absorbing voyage of discovery.
[ترجمه ترگمان]نوشتن یک زندگینامه، سفر طولانی اکتشاف است
[ترجمه گوگل]نوشتن یک بیوگرافی یک سفر جذاب کشف است

18. This voyage was his first taste of freedom.
[ترجمه ترگمان]این سفر نخستین طعم آزادی او بود
[ترجمه گوگل]این سفر اولین طعم آزادی او بود

19. The voyage seemed endless.
[ترجمه ترگمان]سفر به نظر بی پایان می رسید
[ترجمه گوگل]سفر به نظر بی پایان بود

20. The Titanic sank on her maiden voyage.
[ترجمه ترگمان]تایتانیک در سفر maiden غرق شد
[ترجمه گوگل]تایتانیک در سفر قبلی اش غرق شد

پیشنهاد کاربران

سفر در دریا

ایجاد سفر دریایی

سفر دریایی یا سفر کردن

سفر دریایی

سفر کردن در دریا

a long journey, especially by ship

سفر دریایی / سفر فضایی
تعریف = A long journey by boat or in pace
مثال = A voyage from London to New York

He was a young sailor making his first voyage 💍💍💍
او ملوانی جوان بود که در حال گذراندن اولین سفر دریایی اش بود

Make a voyage سفر کردن

go trip in sea or ocean

سفر اکتشافی

■ Voyage : سفر طولانی بهیک مکان دور یا ناشناخته از طریق دریا یا فضا
■ Voyager : کسی که به چنین سفری میره
Voyageur

■ Voyeur : چشم چران یا چشم چرون - هیز - کسی که از نگاه کردن به بقیه درحالی که دارن کارای جنسی انجام میدن لذت میبره
■ Voyeurism : چشم چرانی - هیزبازی
■ Voyeuristic : صفت بالایی of voyeurism

Voyage : وُ یِ ج
Voyeur : وُ یِر


کلمات دیگر: