کلمه جو
صفحه اصلی

toe


معنی : پنجه، جای پا، انگشت پای مهره داران، با انگشت پا زدن یا راه رفتن
معانی دیگر : انگشت پا (انگشت دست: finger)، با پنجه ی پا زدن یا راندن، تیپا زدن، با تک پا زدن، با نوک پا راه رفتن، پاورچین رفتن، روی سرپنجه ایستادن، (با انگشت پا یا سرپنجه) تماس حاصل کردن (با چیزی)، (نوک انگشتان پا را) کنار چیزی قرار دادن، (نجاری - میخ را) کج کوبیدن، یک وری کوبیدن، (سر میخ را) خم کردن (toenail هم می گویند)، (جوراب و کفش) پنجه، (جانور) بخش پیشین سم، پیش سم، چنگال، (معماری - مکانیک) انگشتی، پنجه ی سد، پنجه ی ساختمان، دسته ی بادامک، دسته ی ضامن، یاتاقانگرد، محور یاتاقان، هرچیز همانند انگشت یا پنجه ی پا، (کفش و جوراب) پنجه دار کردن، پنجه زدن به

انگلیسی به فارسی

پا، پنجه، جای پا، انگشت پای مهره داران، با انگشت پا زدن یا راه رفتن


پنجه، انگشت پای مهره داران، جای پا، با انگشت پازدن یا راه رفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: on one's toes, step on someone's toes
(1) تعریف: one of the jointed extensions on the end of the foot in humans and other vertebrates.

(2) تعریف: a similar part of the foot in other animals.

(3) تعریف: the front section or end of something that is worn on the foot, such as a slipper or sock.

(4) تعریف: something that resembles a toe in shape or location.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: toes, toeing, toed
(1) تعریف: to reach for, touch, or kick with the toes.

(2) تعریف: to hammer in at an angle, as a nail or spike, or to secure or connect by hammering a nail or the like in this way.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: toeless (adj.), toelike (adj.)
• : تعریف: to move or stand with the toes in a particular direction.

- She toes inward.
[ترجمه ترگمان] او پا به درون می گذارد
[ترجمه گوگل] او به داخل وارد می شود

• one of the digits of the foot; front section (as of a sock, etc.)
touch with the toes; kick with the toe
your toes are the five movable parts at the end of each foot.
the toe of a shoe or sock is the part that covers the end of your foot.
if you toe the line, you behave in the way that people in authority expect you to.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پنجه
[زمین شناسی] پنجه - انحنای لبه توده جابجا شده مواد، در پایین ترین سطح را، پنجه زمینلغزشی نامند.

مترادف و متضاد

پنجه (اسم)
hand, paw, fork, fistula, claw, toe, pitchfork, talon, five fingers

جای پا (اسم)
trace, foothold, footing, toe, rake, footstep, footprint, vestige, toehold, footmark

انگشت پای مهره داران (اسم)
toe

با انگشت پا زدن یا راه رفتن (فعل)
toe

جملات نمونه

1. toe the line (or mark)
1- جلو خط آغاز مسابقه ایستادن 2- فرمان برداری کردن،نظم و انضباط را رعایت کردن،سر به راه بودن

2. to toe the football
توپ فوتبال را تیپا زدن (با سرپنجه ی پا زدن)

3. the big toe
انگشت بزرگ پا،شست پا

4. the little toe
انگشت کوچک پا،کلیک

5. from top to toe
از سر تا پا

6. i stubbed my toe against the step
انگشت پایم به پله گرفت.

7. a gnawing pain in my toe
دردی دائم در انگشت پایم

8. from the tip of her toe to the tip of her head
از نوک پا تا نوک سرش

9. There is a hole in the toe of my sock.
[ترجمه ترگمان]یه سوراخ تو انگشت جوراب من هست
[ترجمه گوگل]یک سوراخ در پا از جوراب من وجود دارد

10. The girl had got a splinter in her toe.
[ترجمه ترگمان]آن دختر یک تکه چوب در انگشت داشت
[ترجمه گوگل]این دختر در انگشت شستشوی او بود

11. Place your right toe in line with your left heel.
[ترجمه ترگمان]انگشت پای راست خود را با پاشنه سمت چپ خود قرار دهید
[ترجمه گوگل]پاشنه راست خود را با پاشنه چپ خود قرار دهید

12. She was dressed in green from top to toe.
[ترجمه ترگمان]از بالای سر تا پا لباس سبز پوشیده بود
[ترجمه گوگل]او از بالا تا پا به سبز لباس پوشید

13. I dipped my toe in the river to test the temperature.
[ترجمه ترگمان]شست پایم را در رودخانه فرو کردم تا دمای هوا را امتحان کنم
[ترجمه گوگل]من برای تست درجه حرارت، انگشت پا را در رودخانه فرو بردم

14. Sorry, did I tread on your toe?
[ترجمه ترگمان]ببخشید، پامو لگد کردم؟
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش، آیا روی انگشت پا تردید شدم؟

15. She was dressed from head to toe in red.
[ترجمه ترگمان]لباس قرمز پوشیده بود
[ترجمه گوگل]او از سر تا پا به رنگ قرمز پوشید

16. She pivoted on her toe and faced me.
[ترجمه ترگمان]به سمت من برگشت و با من رو به رو شد
[ترجمه گوگل]او بر انگشتانش چرخید و با من مواجه شد

the big toe

انگشت بزرگ پا، شست پا


the little toe

انگشت کوچک پا، کلیک


He toed the chair forward.

با تک پا صندلی را جلو زد.


to toe the football

توپ فوتبال را تی‌پا زدن (با سرپنجه‌ی پا زدن)


She toed cautiously into the room.

پاورچین‌پاورچین و بااحتیاط وارد اتاق شد.


The runners toed the starting line.

دوندگان نوک انگشتان پا را کنار خط آغاز مسابقه قرار دادند.


I toed the nails in various directions.

میخ‌ها را در جهت‌های مختلف یک‌وری کوبیدم.


اصطلاحات

on one's toes

(عامیانه) هشیار، (فکراً یا جسماً) آماده، گوش‌به‌زنگ


step (or tread) on someone's toes

پا روی پای کسی گذاشتن، به حقوق کسی تجاوز کردن، پاپی شدن


toe the line (or mark)

1- جلو خط آغاز مسابقه ایستادن 2- فرمان‌برداری کردن، نظم و انضباط را رعایت کردن، سر به راه بودن


پیشنهاد کاربران

انگشت شصت پا

تمسک جستن، متمسک شدن، پیروی شدید از یک قاعده
toe the line
toe the mark

انگست بغل انگشت شصت

to keep toe in the door: از فرصت استفاده کردن

انگشت پا ☃️☃️

هر کدوم از 5تا انگشت پا

پنجه پا

toe ( مهندسی بسپار - تایر )
واژه مصوب: کج پنجگی
تعریف: اختلاف فاصلۀ بین بخش های پیشین و پسین دو تایر نصب شده بر یک محور مشترک


کلمات دیگر: