1. tongue in cheek
مزاح آمیز،مسخره آمیز،شوخی
2. a tongue depressor
اسباب برای کنار کشیدن زبان
3. his tongue ran on and on
زبانش بند آمدنی نبود.
4. his tongue wags incessantly
بلاانقطاع یاوه گویی می کند.
5. mother tongue
زبان مادری
6. my tongue clove to the roof of my mouth
زبانم به سقف دهانم چسبید.
7. my tongue is stinging
زبانم می سوزد.
8. the tongue is one of the most mobile organs of the body
زبان یکی از جنباترین (پرتحرک ترین) اندام های بدن است.
9. to tongue a board
تخته ای را زبانه دار کردن
10. to tongue a stamp
به تمبر زبان مالیدن
11. a furred tongue
زبان باردار
12. a loose tongue is a troublesome member
زبان لگام گسیخته اندام پر دردسری است.
13. a silver tongue
زبان روان
14. an unbridled tongue will cause the perdition of a young head
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
15. hold your tongue and listen!
حرف نزن و گوش بده !
16. stick your tongue out
زبانت را در بیاور.
17. to give tongue
پارس کردن،عوعو کردن
18. find one's tongue
(به ویژه بعد از ترس یا ناراحتی یا کم رویی) قدرت تکلم را بازیافتن،دوباره به حرف آمدن
19. hold one's tongue
حرف نزدن،سکوت کردن،جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن
20. on everyone's tongue
ورد زبان همگان،بلند آوازه
21. base of the tongue
بیخ زبان
22. please stick your tongue out
لطفا زبان خود را بیرون بیاورید.
23. have an evil tongue
اهل ناسزاگویی بودن،بد دهن بودن،فحاش بودن
24. tip of the tongue
نوک زبان،سرزبان،کاک
25. a slip of the tongue
خطای لفظی،لغزش زبان
26. a trip of the tongue
اشتباه لفظی،لغزش زبان
27. he has a glib tongue
او زبان چرب و نرمی دارد.
28. he has a loose tongue
دهان او لق است.
29. he has a nimble tongue
او سر و زبان دار است.
30. he must bridle his tongue better
او باید زبانش را بهتر مهار کند.
31. she has a sharp tongue
زبان نیشداری دارد.
32. the apex of the tongue
نوک زبان
33. the dog retracted his tongue
سگ زبانش را تو کشید.
34. the tip of the tongue
نوک زبان
35. a snake with a forked tongue
ماری با زبان دوشاخه
36. he speaks with a double tongue
او با دورویی حرف می زند.
37. one strong drink lubricated his tongue
یک مشروب قوی زبان او را باز کرد.
38. the accessory functions of the tongue
کنش های ثانوی زبان
39. the girl lolled out her tongue in derision
دخترک با تمسخر زبان خود را بیرون آورد.
40. to speak with a forked tongue
با زبانی (یا لحنی) نیرنگ آمیز حرف زدن
41. old age added virulence to her tongue
پیری زبان او را نیش دارتر کرد.
42. he possessed several languages besides his native tongue
او علاوه بر زبان مادری به چند زبان دیگر مسلط بود.
43. i gave him another lash with my tongue
یک زخم زبان دیگر به او زدم.
44. the papillae on the surface of the tongue
برجستگی های کوچک (پستانچه های) روی سطح زبان
45. on the tip of one's (or the) tongue
در شرف گفتن یا گفته شدن،برسر زبان (گیر کرده)
46. he kept moistening his swollen lips with his tongue
او مرتبا با زبان لب های متورم خود را تر می کرد.
47. the boy worried the loose tooth with his tongue
پسر با زبانش دندان لق را تکان می داد.