کلمه جو
صفحه اصلی

upheaval


معنی : تحول، برخاستگی، بالا آمدن، انقلاب، تغییر فاحش
معانی دیگر : (تغییر ناگهانی و خشونت آمیز) آشوب، (وضعیت) زیر و رو شدن، دگرگونی شدید، (جغرافی - زمین شناسی - بالاآمدگی شدید زمین مثلا در اثر زلزله) فراز کشی، فراز افکند، زبرکش، برخاست، بالا امدن

انگلیسی به فارسی

تغییر فاحش، تحول، انقلاب، (زیست‌شناسی) برخاست، بالا آمدن


تعجب، تحول، انقلاب، تغییر فاحش، برخاستگی، بالا آمدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an act, instance, or condition of being raised or heaved upward, as a section of the earth's crust.
مترادف: cataclysm
مشابه: buckle, earthquake, heave, lift, swell, upthrust

(2) تعریف: a sudden, often violent disruption or change.
مترادف: cataclysm, furor, revolution, storm, tempest
مشابه: change, chaos, disorder, disturbance, firestorm, outbreak, overthrow, overturn, tumult, turbulence, unrest, violence

- worker riots and upheaval
[ترجمه ترگمان] شورش ها و تحولات کارگری
[ترجمه گوگل] شورش کارگران و تحولات
- The new dog caused a minor upheaval in our home.
[ترجمه ترگمان] این سگ جدید باعث تحول خفیفی در خانه ما شد
[ترجمه گوگل] سگ جدید موجب تغییراتی جزئی در خانه ما شد

• sudden disruption or disturbance (as in the social or political situation); elevation (especially in the surface of the earth)
an upheaval is a big change which causes a lot of trouble and confusion.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] برآمدن - تورم
[زمین شناسی] برآمدن، تورم

مترادف و متضاد

تحول (اسم)
change, mutation, evolution, transition, upheaval, vicissitude, solstice, transmogrification

برخاستگی (اسم)
lift, rising, upheaval, uprising, getting up

بالا آمدن (اسم)
upheaval

انقلاب (اسم)
revolution, mutation, upheaval, solstice, revolt

تغییر فاحش (اسم)
upheaval

major change


Synonyms: about-face, alteration, cataclysm, catastrophe, clamor, commotion, convulsion, disaster, disorder, disruption, disturbance, eruption, explosion, ferment, flip-flop, new ball-game, new deal, outbreak, outburst, outcry, overthrow, revolution, shakeout, stirring, switch, temblor, tremor, tumult, turmoil, turnaround, upturn


Antonyms: stagnation


جملات نمونه

1. a political upheaval
دگرگونی شدید سیاسی

2. the economic upheaval in the world
زیر و رو شدن وضع اقتصادی جهان

3. the birth of a child caused great upheaval in the family
تولد کودک موجب دگرگونی بزرگی در خانواده شد.

4. Yesterday's coup brought further upheaval to a country already struggling with famine.
[ترجمه ترگمان]کودتای دیروز باعث تحول بیشتر به کشوری شد که در حال حاضر با قحطی دست و پنجه نرم می کند
[ترجمه گوگل]کودتای روز گذشته موجب بروز بحران بیشتر در کشوری بود که در حال حاضر با قحطی مبارزه می کرد

5. Wherever there is political upheaval, invariably there are refugees.
[ترجمه ترگمان]هر جا که تحول سیاسی وجود داشته باشد، همواره پناهندگان وجود دارد
[ترجمه گوگل]در هر کجا که بحران سیاسی وجود دارد، همیشه پناهندگان وجود دارند

6. I can't face the upheaval of moving house again.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم دوباره با تغییر خونه در خونه رو به رو بشم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم بار دیگر با تغییر وضعیت خانه حرکت کنم

7. The company underwent a massive upheaval after the takeover.
[ترجمه ترگمان]این شرکت پس از این تصاحب متحمل یک تحول عظیم شد
[ترجمه گوگل]این شرکت پس از فروپاشی تحول عظیم ایفا کرد

8. Moving house is a major upheaval .
[ترجمه ترگمان]انتقال خانه یک تحول عمده است
[ترجمه گوگل]خانه متحرک یک تحول بزرگ است

9. It was faced with the greatest social upheaval since World War Ⅱ.
[ترجمه ترگمان]آن از زمان جنگ جهانی دوم با بزرگ ترین تحول اجتماعی روبرو بود
[ترجمه گوگل]از زمان جنگ جهانی دوم با بزرگترین تحولات اجتماعی مواجه شد

10. The negative attitudes lurk undetected till a social upheaval forces them to the surface.
[ترجمه ترگمان]نگرش های منفی، تا زمانی که یک تحول اجتماعی آن ها را به سطح برساند، پنهان می مانند
[ترجمه گوگل]نگرش های منفی ناشناخته است تا یک تحول اجتماعی آنها را به سطح برساند

11. Within the revolutionary upheaval envisaged, relations between town and countryside are disrupted.
[ترجمه ترگمان]در این تحول انقلابی، روابط میان شهر و روستا مختل شده است
[ترجمه گوگل]در جریان تحولات انقلابی، روابط میان شهر و روستا مختل می شود

12. Substantial possibilities of popular upheaval, mobilized by a vigorous left, were very real.
[ترجمه ترگمان]احتمالات قابل توجهی از قیام مردمی که با نیرویی قوی به جا مانده بودند، بسیار واقعی بودند
[ترجمه گوگل]امکانات قابل ملاحظه ای از تحرکات مردمی که توسط یک چپ نیرومند بسیج شده بودند بسیار واقعی بودند

13. The world economy could not swallow this upheaval so easily.
[ترجمه ترگمان]اقتصاد جهان نمی تواند این تحول را به آسانی قورت دهد
[ترجمه گوگل]اقتصاد جهانی نمی توانست این تحول را به راحتی فرو برد

14. This may entail a major upheaval, but it will be more than compensated for later this month.
[ترجمه ترگمان]این ممکن است شامل یک تحول بزرگ باشد، اما در اواخر این ماه بیشتر از آن جبران خواهد شد
[ترجمه گوگل]این ممکن است موجب تحول بزرگی شود، اما در ماه جاری بیشتر از این جبران خواهد شد

15. Scholars in flight from upheaval elsewhere congregated there. Vast quantities of manuscripts were transported there for safe-keeping and copying.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان در حال پرواز در جاه ای دیگر در آنجا گرد هم آمدند مقادیر زیادی از نسخه های خطی برای نگهداری و کپی امن به آنجا منتقل شدند
[ترجمه گوگل]محققان در حال پرواز از زلزله در جاهای دیگر جمع شده اند مقادیر زیاد نسخه های خطی برای نگهداری و کپی کردن آنها در آنجا حمل می شد

the economic upheaval in the world

زیر و رو شدن وضع اقتصادی جهان


a political upheaval

دگرگونی شدید سیاسی


The birth of a child caused great upheaval in the family.

تولد کودک موجب دگرگونی بزرگی در خانواده شد.


پیشنهاد کاربران

آشوب، بلوا، شورش، طغیان، اغتشاش

chaos

فوران

تحول، انقلاب، تغییر فاحش

بالا گرفتن ( جنگ )

Revolution

Heave has to do with the word HEAVY and means to lift HEAVY objects

Upheave :
۱ به زور یا با فشار بلند کردن/بلند شدن/کنده شدن یا کندن
۲ - متلاطم کردن، دچار تلاطم یا اغتشاش کردن
- دستخوش تغییر ناگهانی یا شدید شدن/ کردن
- آرامش چیزی را بر هم زدن
- زیر و رو شدن
- به هم زدن، به هم ریختن، به هم خوردن
Her well - to - do lifestyle is upheaved by news of her husband leaving her for another woman

Upheaval :
۱ - آشوب،
۲ - تحول عظیم،


سر و صدا. هیاهو

تغییر اساسی


کلمات دیگر: