کلمه جو
صفحه اصلی

pivotal


معنی : موثر، محوری، اساسی
معانی دیگر : وابسته به پاشنه یا محور، پاشنه یی، آسه ای، کلیدی، بسیارمهم، بنیادی، چرخشگاهی

انگلیسی به فارسی

محوری، اساسی، موثر


انگلیسی به انگلیسی

• axial, pertaining to a pivot; fundamental, central; important, significant
a pivotal point, factor, or role in something is one that is very important and affects the success or development of that thing.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] گرداندنی، لولایی، محوری، مداری، مدار، محور
[آمار] محوری

مترادف و متضاد

موثر (صفت)
operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

محوری (صفت)
axial, pivotal, radial, stalky, rotate

اساسی (صفت)
basic, material, net, ground, essential, organic, pivotal, basal, fundamental, substantial, vital, basilar, cardinal, earthshaking, meaty, primordial

important


Synonyms: cardinal, central, climactic, critical, crucial, decisive, determining, essential, focal, middle, momentous, overriding, overruling, principal, ruling, vital


Antonyms: inconsequential, unimportant, unsubstantial


جملات نمونه

1. a pivotal shaft
میله ی محوری

2. he holds a pivotal position in this company
در این شرکت یک مقام کلیدی دارد.

3. one of the pivotal events in the history of iran
یکی از رویدادهای سرنوشت ساز در تاریخ ایران

4. The Bank of England has a pivotal role in the London money market.
[ترجمه ترگمان]بانک انگلستان در بازار پول لندن نقش محوری دارد
[ترجمه گوگل]بانک انگلستان نقش مهمی در بازار پول لندن دارد

5. The Court of Appeal has a pivotal role in the English legal system.
[ترجمه ترگمان]دادگاه استیناف یک نقش محوری در نظام حقوقی انگلستان دارد
[ترجمه گوگل]دادگاه تجدید نظر نقش اساسی در نظام حقوقی انگلستان دارد

6. Accountancy, law and economics are pivotal to a successful career in any financial services area.
[ترجمه ترگمان]Accountancy، حقوق و اقتصاد برای یک شغل موفق در هر حوزه خدمات مالی محوری هستند
[ترجمه گوگل]حسابداری، حقوق و اقتصاد برای موفقیت در هر منطقه خدمات مالی ضروری است

7. The talks are pivotal to the success of the country.
[ترجمه ترگمان]این گفتگوها برای موفقیت کشور محوری است
[ترجمه گوگل]این مذاکرات برای موفقیت کشور ضروری است

8. He has established himself as a pivotal figure in US politics.
[ترجمه ترگمان]او خود را به عنوان یک شخصیت محوری در سیاست ایالات متحده تثبیت کرده است
[ترجمه گوگل]او خود را به عنوان یک شخصیت محوری در سیاست ایالات متحده تاسیس کرده است

9. Nixon was pivotal in raising the Republican Party's standing among Jewish people.
[ترجمه ترگمان]نیکسون در بالا بردن جایگاه حزب جمهوری خواه در میان مردم یهودی نقش محوری داشت
[ترجمه گوگل]نیکسون در ارتقاء جایگاه حزب جمهوریخواه در میان مردم یهودی نقش مهمی ایفا کرد

10. Venison plays a pivotal role in our culinary heritage.
[ترجمه ترگمان]venison نقش اساسی در میراث culinary بازی می کند
[ترجمه گوگل]زنجبیل نقش مهمی در میراث آشپزی ما ایفا می کند

11. You know that pivotal moment when you suddenly realise you're getting old?
[ترجمه ترگمان]می دانی که آن لحظه که ناگهان متوجه شدی پیر شدی؟
[ترجمه گوگل]شما می دانید که لحظه ای مهم است که شما به طور ناگهانی متوجه می شوید که شما پیر می شوید؟

12. Mr Dervis is expected to become a pivotal figure in a new economic team designed to restore the confidence of sceptical investors.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود آقای Dervis به یک شخصیت محوری در یک تیم اقتصادی جدید تبدیل شود که برای بازیابی اعتماد سرمایه گذاران شکاک طراحی شده است
[ترجمه گوگل]انتظار می رود آقای دروویس یک شخصیت محوری در یک تیم اقتصادی جدید باشد که به منظور ایجاد اعتماد به نفس سرمایه گذاران شکاک تبدیل شده است

13. Pierre Marie-Joseph Nizan was undoubtedly the pivotal influence in Paul-Yves's formative years.
[ترجمه ترگمان]پیر ماری - ژوزف Nizan بدون شک نفوذ محوری در سال های شکل گیری پل - ایو بود
[ترجمه گوگل]Pierre Marie-Joseph Nizan بدون شک تاثیرات اساسی در سالهای شکل گیری پل یوف بود

14. Several events converged to make this a pivotal year.
[ترجمه ترگمان]چندین رویداد برای رسیدن به این هدف در سال محوری حرکت کردند
[ترجمه گوگل]چندین رویداد همگرا شده اند تا این یک سال محوری باشد

15. Cardiotocography records are carefully scrutinised and sometimes pivotal in expensive legal actions.
[ترجمه ترگمان]سوابق Cardiotocography به دقت بررسی می شوند و گاهی اوقات در اقدامات قانونی پرهزینه شرکت می کنند
[ترجمه گوگل]سوابق قلب و عروق با دقت مورد بررسی قرار می گیرند و گاهی اوقات در اقدامات قانونی گران قیمت هستند

a pivotal shaft

میله‌ی محوری


one of the pivotal events in the history of Iran

یکی از رویدادهای سرنوشت‌ساز در تاریخ ایران


He holds a pivotal position in this company.

در این شرکت یک مقام کلیدی دارد.


پیشنهاد کاربران

اصلی، موثر

Pivotal role نقش اصلی. نقص موثر. عامل اصلی

لحظه حساس
pivotal
moment


کلیدی و مهم

Critical , essential , important
مهم ، قابل توجه ، اساسی ، کلیدی ، موثر ، اصلی


کلمات دیگر: