کلمه جو
صفحه اصلی

mismatch


معنی : عدم مطابقت، عدم تطبیق، ازدواج ناجور، متناسب نبودن، بهم نخوردن، ناجور بودن
معانی دیگر : (مسابقه یا ازدواج و غیره) نابرابر، ناجور، دو چیز ناجور یا نابرابر یا متضاد را با هم جفت یا جور کردن، به هم نخوردن، تا به تا کردن

انگلیسی به فارسی

ازدواج ناجور، متناسب نبودن، ناجور بودن، بهم نخوردن


عدم مطابقت


عدم هماهنگی، عدم مطابقت، عدم تطبیق، ازدواج ناجور، متناسب نبودن، ناجور بودن، بهم نخوردن


انگلیسی به انگلیسی

• poor match; unsuccessful coupling
match poorly; couple unsuitably

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] عدم تطبیق شرایطی که در آن امپدانس منبع منطبق با برابر با امپدانس بار یا خط انتقال متصل به آن نباشد . - عدم تطبیق
[آمار] بدجور

مترادف و متضاد

disparity


عدم مطابقت (اسم)
mismatch, inconformity

عدم تطبیق (اسم)
mismatch, maladjustment

ازدواج ناجور (اسم)
mismatch

متناسب نبودن (فعل)
mismatch

بهم نخوردن (فعل)
mismatch

ناجور بودن (فعل)
discord, jar, misbecome, mismatch

Synonyms: discrepancy, disproportion, dissemblance, dissimilarity, divergence, divergency, diverseness, imbalance, imparity, incongruity, inequality, unevenness


جملات نمونه

1. it was a mismatch and we lost zero to eight
تیم ها نابرابر بودند و ما صفر به هشت باختیم.

2. There is a mismatch between the skills offered by people and the skills needed by industry.
[ترجمه ترگمان]یک عدم تطابق بین مهارت های ارائه شده توسط افراد و مهارت های مورد نیاز صنعت وجود دارد
[ترجمه گوگل]بین مهارت های ارائه شده توسط افراد و مهارت های مورد نیاز صنعت، عدم انطباق وجود دارد

3. There is a mismatch between the capacity of the airport and the large number of people wanting to fly from it.
[ترجمه ترگمان]عدم تطابق بین ظرفیت فرودگاه و تعداد زیادی از افرادی که می خواهند از آن پرواز کنند وجود دارد
[ترجمه گوگل]بین ظرفیت فرودگاه و تعداد زیادی از مردم که مایل به پرواز از آن هستند اختلاف نظر وجود دارد

4. Their marriage was a mismatch they had little in common.
[ترجمه ترگمان]ازدواجشان یک عدم تطابق بود که اشتراکات زیادی نداشت
[ترجمه گوگل]ازدواج آنها یک عدم انطباق بود که آنها مشترک اند

5. A mismatch between the most imaginative practice and the best teacher education can never be good for the latter.
[ترجمه ترگمان]یک عدم تطابق بین the عمل و بهترین آموزش معلم هرگز نمی تواند برای دومی مفید باشد
[ترجمه گوگل]ناسازگاری بین شیوه ی تخیل و بهترین آموزش معلم هرگز نمی تواند برای دومی مفید باشد

6. This quest for political certainties leads to a mismatch between the researcher's and the interviewees' agenda.
[ترجمه ترگمان]این تلاش برای اطمینان سیاسی منجر به عدم تطابق میان محقق و دستور کار مصاحبه شوندگان می شود
[ترجمه گوگل]این تلاش برای حصول اطمینان سیاسی منجر به عدم هماهنگی میان محققان و مصاحبه شونده می شود

7. Reward systems often exaggerate the mismatch by offering the wrong rewards to the wrong people.
[ترجمه ترگمان]سیستم های پاداش اغلب با ارائه پاداش نادرست به افراد نادرست، در عدم انطباق غلو می کنند
[ترجمه گوگل]سیستم پاداش غالبا با ارائه پاداش های اشتباه به افراد غلط غلبه می کند

8. That mismatch seems worse than it was ten years ago.
[ترجمه ترگمان]این عدم تطابق بدتر از ۱۰ سال پیش به نظر میاد
[ترجمه گوگل]این ناسازگاری به نظر می رسد بدتر از آن است که ده سال پیش بود

9. A mismatch between worker and work station can lead to repetitive strain injuries.
[ترجمه ترگمان]عدم تطابق بین کارگر و ایستگاه کار می تواند منجر به آسیب های کششی تکراری شود
[ترجمه گوگل]عدم هماهنگی بین کارگر و ایستگاه کاری می تواند منجر به آسیب های تنفسی تکراری شود

10. The disorder occurs when there is a mismatch between the blood of a pregnant woman and that of her baby.
[ترجمه ترگمان]این اختلال زمانی رخ می دهد که یک عدم تطابق بین خون یک زن باردار و فرزند او وجود دارد
[ترجمه گوگل]اختلال زمانی اتفاق می افتد که اختلاف بین خون یک زن باردار و نوزاد او وجود دارد

11. To some extent there is a mismatch between teachers and health board staff in the perceived role of the health board.
[ترجمه ترگمان]تا حدودی یک عدم تطابق بین معلمان و پرسنل هییت مدیره سلامت در نقش مشاهده شده هیات بهداشت وجود دارد
[ترجمه گوگل]تا حدودی اختلاف بین معلمان و کارکنان هیئت مدیره بهداشت در نقش اداره هیئت مدیره سلامت وجود دارد

12. Let me take one example of mismatch between individual goals and organizational objectives.
[ترجمه ترگمان]اجازه دهید یک مثال از عدم تطابق بین اهداف فردی و اهداف سازمانی به دست بیاورم
[ترجمه گوگل]اجازه دهید یک نمونه از عدم هماهنگی بین اهداف فردی و اهداف سازمانی را بیاموزم

13. On paper, it was a mismatch.
[ترجمه ترگمان]، روی کاغذ، یه جور عدم تطابق بود
[ترجمه گوگل]بر روی کاغذ، یک ناسازگاری بود

14. There may be a mismatch between the metre and the linguistic surface of a text.
[ترجمه ترگمان]ممکن است یک عدم تطابق بین متر و سطح زبانی یک متن وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]ممکن است ناسازگاری بین متر و سطح زبانی یک متن وجود داشته باشد

It was a mismatch and we lost zero to eight.

تیمها نابرابر بودند و ما صفر به هشت باختیم.


He wore mismatched socks.

او جوراب تا به تا پوشیده بود.


پیشنهاد کاربران

ناهمخوانی
ناهمخوانی کردم

ناهماهنگی

وصله ناجور

عدم مطابقت - عدم تطبیق - نامتناسب

شاید منظور خوب روی هم قرار نگرفتن باشد

نا مناسب

باهم یکی نبودن . مناسب یک دیگر نبودن

وقتی دو چیز با هم نمی خوانند

عدم تطابق

اگر در مورد اثاثیه منزل به کار برود می توان از معادل �لنگه به لنگه� هم استفاده کرد.

به اشتباه جفت کردن
تناقض و مغایرت

نا منطبق، نا هم خوان

✔️⁩ناجور، ناهمخوان، نامنطبق
⁦✔️⁩معنای دوستمون: لنگه به لنگه ( دکوراسیون و اثاث. . . )

Interiors
Mismatch⬅️ plates and hang art low: 18 ways to create a more beautiful home
. . .
the past 16 years, I have spent my days nosing round other people’s homes like a design - obsessed basset hound


کلمات دیگر: